چهارشنبه 89 آبان 12 , ساعت 1:9 عصر
چه شد آن شور شیدایی که من را از خودم دزدید ؟
طلسم دیده ای عاشق که جای چشم من می دید ؟
چه شد گرمای آغوشی که رویا و خیالم بود ؟
همان احساس امنی که شب بیهوده را فرسود !
خیال باوری شاعر که من را واژه باران کرد
تپیدنهای قلبی که مرا از بیقراران کرد
کجایی آشنا با من؟ چه شد آن مهربانی ها ؟
کجایی روح همخانه؟ چه شد آن خانه ی رویا ؟
چه شد آن اعتباری که دلت بر شعر من می داد ؟
تب ِ شعر سکوت تو! همان گویاتر از فریاد !
چه شد آن التهابی که درون چشم تو دیدم ؟
چه آمد بر سر روحت که من همرنگ تردیدم ؟
کجایی تو که من بی تو تهی از هرچه رویایم ؟
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]