چهارشنبه 89 بهمن 20 , ساعت 8:30 عصر
اجازه نخواهم داد کسی پا در دنیای من و خدایم بگذارد.
نذری بود بین من و خودش.
ادا نشد!
گرچه نخواست دلم برای یکبار رنگ شادی را ببیند.
گر چه رسم بندگی را نیاموختم.
"اما اگر کفر نیست" اوهم بنده نوازی نکرد!...
گرچه دنیایم کوچک است.
گرچه زیبا نیست.
گر چه دلگیر است
اما!
هر چه هست من تسخیرش کرده ام.
می دانم نیمه پر لیوان زندگی ام خالی شد.
می دانم هستم نیست شد.
می دانم بودم نابود شد.
و خوب می دانم نباید عذر خواست.
چرا که نیمه پر لیوان را من خالی نکردم.
"قضا بلا بود"
افتاد و شکست.
من هم شکستم اما اشک نریختم.
چرا که مدت هاست سردم !
سرد سرد!
تمام وجودم قندیل بسته...
هرگز نخواهم گذاشت کسی پا میان دنیای سردم بگذارد!
می خواهی بیایی من حرفی ندارم.
بیا!
اما تضمین نمی کنم قندیل نبندی....
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]