فکر میکنم سه ماهی میشه که اینجا چیزی ننوشتم ،نه اینکه اصلا ننوشته باشم اتفاقا تو روزها و ماههای اخیر درگیر اتفاقات و ماجراهائی بودم که خود به خود میلم به نوشتن چند برابر بود اما همه اش روی کاغذ بوده و پاکنویس کردنش اینجا زمان میخواد و حوصله ای زیاد که در خلق و خوی عجیب این روزهای من نیست .
تقریبا روزی یه بار یا دو روز یه بار اینجا سر میزدم و پیامهای دوستانمو میخوندم اما اونقدر فکرم مشغول و درگیر اتفاقات بود که نتونستم لطف دوستانمو جواب بدم امیدوارم حمل بر بی انصافی و بی خیالی نشده باشه .
چیزی که باعث شد امروز بیام اینجا بنویسم شنیدن یه خبر بد ، یه اتفاق خیلی بد برای عشق و عزیز یکی از دوستانم بود. هیچ کاری نمیتونم براش بکنم جز اینکه پا به پاش گریه کنم ، نگاش کنم و مراقبش باشم که کاری دست خودش نده ... روزگار بی رحمیه ،
اکنون تو با مرگ رفته ای
و من اینجا تنها به این امید دم میزنم
که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم .
این زندگی من است
" برای عزیزی که خیلی زود رفت"