سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
جمعه 89 اردیبهشت 10 , ساعت 11:17 عصر

کاش در روح تو من خاطره ای گم بودم


تا به جستجوی من ، همیشه پیدا بودی

کاش هر لحظه تو را به جای خود می دیدم


در تمام لحظه ها ، عاشق و شیدا بودی

کاش در خانه چشمان تو جایی داشتم

تا که هر ثانیه را از دل من می دیدی

کاش من خنده پنهان لبانت بودم

تا به شوق روح من ، همیشه می خندیدی

کاش من حادثه بزرگ عمرت بودم

تا که هر شعر دلت ، سراغی از نامم داشت

کاش گلدان دلم در برِ دستانت بود

دست تو در دل من غنچه رویا می کاشت

کاش من طلوع یکباره عشقی بودم

در دلِ ساده و خو گرفته بر ظلمت تو

کاش من آینه ای به عمق دریا بودم

می نشستم به کویر دل پرغربت تو

کاش من در دل تو بهار سبزی بودم

تا که پاییز زِ دیوار دلت پر می زد

کاش صندوقچه بودم و پر از راز درون

تا که هر شب دل تو به قلب من سر می زد

کاش من ثانیه بودم و تو قرنی بی حد

ذره ذره های من به روح تو جان می داد

کاش من حادثه بزرگ عمرت بودم

تا دلم به قصه ات شروع و پایان می داد


جمعه 89 اردیبهشت 10 , ساعت 11:7 عصر

بیزار از این جهانم ، چون زخم خورده ام من

دل را به ماورای دنیا سپرده ام من

مفهوم زندگی را گاهی نمی پسندم

بی شک میان مردم ، جاندار مرده ام من

شاید فریب دل را همواره خورده بودم

تنها به یک اشاره تا صد شمرده ام من

بر مصدر "گذشتن" سوگند خوردم اما

در قهقرای ماندن دستی فشرده ام من

اصرار بر سکوتم ، سرمایه ی غزلهاست

شاید که آبروی فریاد برده ام من

زخم عمیق روحم مرهم نمی پذیرد

بیزار از این جهانم ، چون زخم خورده ام من

 

مینا فتوحی


جمعه 89 اردیبهشت 10 , ساعت 11:4 عصر

نگو به چشمهای من که با دلم یگانه ای

به دستهای من نگو که مملو از بهانه ای


نگو که آشنای هر غم ِ نهفته در منی

در این سیاهی ِ امید ، نگو که صبح روشنی


نگو به روح خسته ام که زنده از نگاهمی

که تو همیشه با منی ، پناه و تکیه گاهمی


نگو که گریه های من برای تو مقدسند

گمان مبر دروغها به گوش دل نمی رسند


نگو هزار آرزو برای من خریده ای

نگو نگو به غربت نگاه من رسیده ای


نگو که در درون تو به غیر من بهانه نیست

نگو که جز نگاه تو ، نگاه عاشقانه نیست


هنوز نمی شناسی ام ، نگو که همدل منی

نگو به فکر کشتن هراس باطل منی


نگو، دروغهای تو بسان روز روشنند

نیازهای تو هنوز مرا صدا نمی زنند


هنوز نه عاشق منی ، نه مبتلای درد من

نه در مصاف لحظه ها ، رفیق و همنبرد من


هنوز راه من و تو ، دو جاده موازی اند

و چشمهای تو هنوز به فکر حیله سازی اند


چهارشنبه 89 اردیبهشت 8 , ساعت 10:44 عصر

سادگی مرا ببخش که خویش را تو خوانده ام
برای برگشتن تو به انتظار مانده ام


سادگی مرا ببخش که دلخوش از تو بوده ام
تو را به انگشتر شعر مثل نگین نشانده ام

 

به من نخند و گریه کن چرا که جز نیاز تو
هر چه نیاز بود و هست از در خانه رانده ام


اگر به کوتاهی خواب ، خواب مرا سایه شدی
به جرم آن داغ عطش بر لب خود نشانده ام

 

گلوی فریاد مرا سکوت دعوت تو بود
ولی من این سکوت را به قصه ها رسانده ام


دوباره از صداقتم دامی برای من نساز
از ابتدا دست تو را در این قمار خوانده ام

 

گناه از تو بود و من نیازمند بخششم
چرا که من در ابتدا تو را ز خود نرانده ام


گناهکار هر که بود کیفر آن مال من است
به جرم آن داغ عطش بر لب خود نشانده ام

 

 


یکشنبه 89 اردیبهشت 5 , ساعت 10:15 عصر

برایم عشق تهی از مفهوم خاصیست.

تنها در تصورات رویاپردازانه می‌توان آنرا یافت.

دقیقا به یاد جمله دکتر شریعتی می‌افتم

 که می‌گفت:

آدمی با عشق به دنبال مرگ می‌رود.

 عبارت کاملش: «به سه چیز تکیه نکن؛غرور، دروغ و عشق.

 آدم با غرور می تازد با دروغ می بازد و با عشق می میرد!»


یکشنبه 89 اردیبهشت 5 , ساعت 10:9 عصر

اشک رازی ست

لبخند رازی ست

عشق رازی ست

اشک آن شب لبخند عشقم بود

قصه نیستم که بگوئی

نغمه نیستم که بخوانی

صدا نیستم که بشنوی

یا چیزی چنان که ببینی

یا چیزی چنان که بدانی . . .

من درد مشترکم

مرا فریاد کن.

درخت با جنگل سخن می گوید

علف با صحرا

ستاره با کهکشان

و من با تو سخن می گویم

نامت را به من بگو

دستت را به من بده

حرفت را به من بگو

قلبت را به من بده

من ریشه های ترا دریافته ام

با لبانت برای همه لب ها سخن گفته ام

و دست هایت با دستان من آشناست.

در خلوت روشن با تو گریسته ام

برای خاطر زندگان،

و در گورستان تاریک با تو خوانده ام

زیباترین سرودها را

زیرا که مردگان این سال

عاشق ترین زندگان بوده اند.

دستت را به من بده

دست های تو با من آشناست

ای دیریافته با تو سخن می گویم

بسان ابر که با توفان

بسان علف که با صحرا

بسان باران که با دریا

بسان پرنده که با بهار

بسان درخت که با جنگل سخن می گوید

زیرا که من

ریشه های ترا دریافته ام

زیرا که صدای من

با صدای تو آشناست


یکشنبه 89 اردیبهشت 5 , ساعت 3:48 عصر
 
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه باید ها...

مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخند های لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم :
باشد برای روز مبادا !
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند ؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد !      

* * *

وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها...

هر روز بی تو   
روز مبادا است ! 


یکشنبه 89 اردیبهشت 5 , ساعت 3:45 عصر

 

دوستی،یعنی پرواز

 

دوستت دارم ،یعنی جسارت پریدن

 

         و

 

دوستم داشته باش

                              یعنی بر سبکبالی من بنشین و با من بر باد تکیه کن!!!!

 

و عشق یعنی....

                              آسمانی شدن...

 

          و من!!!

                              بر سبکبالی کدام دوستی جسارت پرواز خواهم یافت!!!!!


یکشنبه 89 اردیبهشت 5 , ساعت 3:38 عصر
دیگر شبیه خودم نیستم!

شبیه دختر شوخ چشمی .....
که روزی اسیر سِحر ستاره های سربی شد ....
و بدنبال پیچش نیلوفران وحشی رفت . . .
وآنسوی پرچین های بلند حماقت گم شد!

دیگر شبیه خودم نیستم!

شبیه دختر ساده دلی که شبی خیالش را باد با خود بُرد . . .
شبی در خواب به آسمان بی ستاره دست کشید . . .
و همراه غازهای وحشی ِ مهاجر از اینجا رفت ... . . .

اینکه در آینه می بینم کسی است غیر از من باور نمی کنی ؟

دیگر تشویش چشمهایم یادم نیست
لرزش دستها و سرخی گونه هایم را بخاطر ندارم
شاید جایی آنسوی رویاهای شبانه دلهره هایم را جا گذاشته ام
و یا اضطرابهایی از جنس عاشقیم را !

هیچکس از من نپرسید
بعد این همه غیبت طولانی ِ نامفهوم
چه بر سرت آمد و باورت را کجا گم کردی؟؟؟


یکشنبه 89 اردیبهشت 5 , ساعت 3:34 عصر

همه‌ی خط ‌ها، مثل همه‌ی پل‌ها دو سر دارند.

من را بسته‌اند به یک سر این خط عمود و تو را به سر دیگر ش.

فاصله مان همیشه همین قدر ثابت تکرار می‌شود و شهر من تا شهر تو فقط چند ساعت، بی عقربه راه است.

خط عمود در راستای تمام شعاع‌های نوری دوران می‌کند و من و تو در تمام راستاهای جهان در فاصله‌ای

ثابت خواب هم‌دیگر را می‌بینیم و باور می‌کنیم همه‌ی خط‌های موازی جایی هم‌دیگر را قطع می‌کنند که

تاب‌هایش فقط یک زنجیر دارد و بچه‌هایش هیچ وقت بستنی دو قلو نمی‌خورند ...

  ما در تناوب منحنی جاذبه، با چشم‌های بسته خواب‌های تعبیر نشده می‌بینیم......


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ