سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دوشنبه 87 خرداد 27 , ساعت 8:25 عصر
این ایمیل با اینکه طولانی اما ارزش خوندن رو داره

نامه عاشقانه امام (ره) به همسرش

hعزیزم، امیدوارم خداوند شما را به سلامت و خوشی در پناه خودش حفظ کند...صد حیف که محبوب عزیزم همراهم نیست که این منظره عالی به دل بچسبد...  تصدقت. قربانت؛ روح‌الله

هفته نامه شهروند امروز در گفتگو با همسر امام خمینی (ره) به بازخوانی خاطرات خانم خدیجه ثقفی از امام پرداخت.
 

متن کامل این گفتگو و گزارش بشرح زیر است:

«تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آینه قلبم منقوش است. عزیزم، امیدوارم خداوند شما را به سلامت و خوشی در پناه خودش حفظ کند. [حال] من با هر شدتی باشد می‌گذرد ولی به حمدالله تاکنون هرچه پیش آمد خوش بوده و الان در شهر زیبای بیروت هستم. حقیقتا جای شما خالی است. فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراهم نیست که این منظره عالی به دل بچسبد... ایام عمر و عزت مستدام. تصدقت. قربانت؛ روح‌الله.»

گرچه خانم خدیجه ثقفی؛ بانو قدس ایران، همسر گرامی امام خمینی در همان ایام فروردین‌ماه 1312 هجری شمسی نامه عاشقانه حضرت روح‌الله رهبر آینده انقلاب اسلامی ایران را از فرط شرم و حیای ایرانی و اسلامی پاره کرده، اما چند سال پیش این نامه از همه جا سردرآورده و نه فقط در صحیفه امام که در مطبوعات و حتی رادیو و تلویزیون خوانده شد.

عاشقانه‌ترین نامه‌ای که از یک فقیه، مجتهد، مرجع تقلید شیعه و رهبر فرهمند ایران طی بیش از یک دهه بر جای مانده و نه فقط در میان روحانیان و سیاستمداران که در میان روشنفکران و نویسندگان هم بی‌نظیر است.

اما این خانم کیست که «روح‌الله» خمینی با همه قدرت و عظمت سیاسی و دینی‌اش به قربانش می‌رود، تصدق‌اش می‌شود، نور چشم و قوت قلبش می‌خواند و حتی در ساحل زیبای بیروت صد حیف می‌خورد که محبوب عزیزش همراهش نیست؟

***
خدیجه خانم ثقفی از تبار «حاج ملاهادی نوری» تاجر مازندرانی است که در اواسط حکومت آغامحمدخان قاجار از شهرستان نور به تهران آمد. پسرش «محمدعلی» بود که اگرچه تاجر بود، اما به فراگیری معارف دینی روی آورد و دختری از خانواده علمای وقت  را برای همسری انتخاب کرد. فرزند آنان، میرزاابوالقاسم کلانترتهرانی، از پرورش‌یافتگان حوزه تهران، اصفهان و نجف و همشاگردی و هم‌عصر با علمای بزرگی همچون «حاج ملاعلی کنی» بود و در محضر درس «شیخ مرتضی انصاری» حضور یافت: «شیخ مرتضی به گفته‌های وی در درس اعتماد می‌کرد و او هم درس استاد را پس از ختم جلسه، برای برخی از شاگردان علاقه‌مند تقریر می‌کرد تا سرانجام به مقامی نائل آمد که در چندین جلسه، شیخ مرتضی انصاری به اجتهاد  وی تصریح کرد.» او در زمانی که «ملاعلی کنی» تولیت مدرسه مروی را برعهده داشت، از نجف به تهران آمد و در این مدرسه به مدت هفت سال به تدریس فقه و اصول پرداخت که شاگردانش عالمان بزرگی همچون؛ سیدحسین قمی تهرانی، شیخ‌عبدالنبی نوری، سیدمحمدصادق تهرانی، شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی و شیخ‌فضل‌الله نوری بودند. میرزاابوالقاسم لقبش را از «محمودخان کلانتر» دایی‌اش گرفته بود. محمودخان در زمان ناصرالدین‌شاه، مامور رسیدگی به امور اجتماعی و اقتصادی شهر تهران بود که سرانجام در قحطی‌ای که در تهران رخ داده بود،‌ ناصرالدین او را در نابسامانی‌ها متهم کرد و به دار آویخت. فرزند میرزاابوالقاسم، همچون پدر یک عالم دینی بود و قریحه شعر داشت و در زمان درگذشت پدر، در رثای او شعر بلند بالایی سرود. «میرزا ابوالفضل تهرانی» که شاگرد پدر بود، در تهران مجتهد شد و در حکمت، فلسفه و عرفان صاحب‌نظر شد. او اگرچه به درجه اجتهاد رسیده بود، اما به عراق رفت و با دعوت میرزای شیرازی از جلسه درس «میرزاحبیب‌الله رشتی» در نجف به سامرا آمد و در کنار فقه و اصول به حدیث و رجال پرداخت. او همچنین در آن دوره، زبان و ادبیات «عبرانی و سریانی» را برای آشنایی با یهودیت و مسیحیت فرا گرفت. او در سامرا هم‌مباحثه با «میرزامحمدتقی شیرازی (میرزای دوم) و سیدمحمد فشارکی اصفهانی» بود. همچنین میرزا ابوالفضل آنچنان در ادبیات و شعر متبحر بود که روزی در مجلس ادبای میرزای شیرازی، شاعر فرستاده دولت عثمانی که برای عرض اندام در برابر میرزا آمده بود، مقهور کرد که درباره آن شاعر عثمانی نوشته‌اند: «دستانش چنان می‌لرزید که سطل هنگام فرو رفتن در چاه می‌لرزد...» او در نهایت به تهران بازگشت و در زمان ناصرالدین‌شاه، تولیت مدرسه سپهسالار را برعهده گرفت. او پدربزرگ خدیجه خانم ثقفی است که پدرش هم همچون پدربزرگ روحانی بود و در این مسیر گام بر می‌داشت. «میرزامحمدثقفی تهرانی» از شاگردان شیخ عبدالکریم حائری یزدی، موسس حوزه علمیه قم بود و قریحه شعری او همچون پدرش زبانزد بود. او آنچنان در قم به درس و تحصیل پرداخت که «دو دوره اصول خارج و عمده مباحث فقهی را از بحث رئیس‌الشیعه، مرحوم حاج شیخ‌عبدالکریم حائری یزدی - رضوان‌الله علیه - استفاده و وی به خط شریف خویش [حائزی بزرگ] به مقام اجتهاد و اعتماد او تصریح کرد.» سپس ثقفی به تهران بازگشت و در مدرسه سپهسالار در رشته فقه، اصول و معارف عقلی، تدریس و اقامه جماعت کرد که مشهورترین اثر او، «روان جاوید» تفسیر فارسی و روان قرآن در 5 جلد است. 

*** 

خدیجه خانم ثقفی معروف به «قدسی ایران» دختر میرزامحمد بود که «آیت‌الله سیدمحمد صادق لواسانی» او را به امام خمینی برای همسری پیشنهاد داد. دختر روحانی‌ای که خود او درباره پدر می‌گوید: «پدرم خوش‌تیپ، شیک و خوش‌لباس بود؛ مثلا در آن زمان پوستین اسلامبولی می‌پوشید و از خانه بیرون می‌رفت و همه طلبه‌ها تعجب می‌کردند.» از او درباره نام خانوادگی‌اش می‌پرسیم، می‌گوید: «ثقفی به نام عشیره‌ای از اجدادمان باز می‌گردد که در کربلا در رکاب سیدالشهدا(ع) جنگیده بودند.» اگرچه، پدر او عالم دینی بود، اما تا دبیرستان، به دخترانش اجازه داد تا در مدارس جدید تحصیل کنند. خدیجه خانم می‌گوید: «پدرم با دبیرستان رفتن من مخالف بود، چون روحیه‌اش متجددانه نبود. او می‌گفت: چون در دبیرستان معلم مرد است، فراش مرد است و بازرس مرد است، نرو.» به هر حال او تا کلاس ششم تحصیل کرد؛ با چاقچور و لباس آستین‌بلند. پس از آن «از طرف خانواده مادری برای ایشان خانم معلم کلیمی جهت تدریس زبان فرانسه استخدام کردند که بین 6 ماه تا یک سال به ایشان فرانسه درس می‌داد.» زمانی که پدر او به قم رفت، خدیجه خانم با محیط قم آ‌شنا شد و آن را نمی‌پسندید: «قم مثل امروز نبود، زمین خیابان تا لب دیوار صحن قبرستان بود و کوچه‌ها خیلی باریک بودند. به همین خاطر زود از قم می‌آمدم و آن دو ماهی هم که پدرم مرا به زور نگه داشت، خیلی ناراحت بودم.» چراکه او، از خانواده‌ای مرفه بود و با مادربزرگ مادری‌اش در تهران خو گرفته بود. مادرش هم دختر خزانه‌دار ناصرالدین‌شاه بود و به این دلیل «خازن‌الملوک» نامیده می‌شد. پدرش هم اگرچه روحانی بود، اما از سوی دیگر، با سیاست همراه نبود: «در خانواده همسر امام و بعد هم زمانی که این خانواده با امام وصلت کرد تا آخر روابط سیاسی برقرار نبود و به یک معنا اصولا سیاسی نبودند، یعنی هیچ وقت وارد مسائل سیاسی نمی‌شدند و تنها در این حد از سیاست می‌دانستند که مثلا شاه عوض شد. خود پدر هم گرچه روحانی بودند؛ اما «روحانی صرف» بود؛ یعنی نماز و درس و بحث و اصلا در مسائل سیاسی دخالت نمی‌کردند.» اما آنچه مایه آشنایی حاج آقا ثقفی و حاج آقا روح‌الله بود، دین و دیانت بود. حاج سیدمحمد صادق لواسانی، دوست مشترک ثقفی و خمینی مایه آشنایی را پربار می‌کرد و او بود که به حاج آقا روح‌الله گفت: «چرا ازدواج نمی‌کنی؟» که او پاسخ داد: «من تاکنون کسی را برای ازدواج نپسندیده‌ام و از خمین هم نمی‌خواهم زن بگیرم. به نظرم کسی نیامده است.» در این هنگام لواسانی به او پاسخ می‌دهد: «آقای ثقفی دو دختر دارد، خانم داداشم می‌گوید: خوبند.» اینگونه می‌شود که آقای لواسانی ماموریت خواستگاری از این خانواده را برعهده می‌گیرد،‌ اما پاسخ دختر مورد نظر «نه» است. او از قم بدش می‌آمد و زندگی با طلبه را نمی‌پسندید؛ چراکه «طلبه‌ها معمولا خشک بودند، وضعیت مالی خوبی نداشتند و گاهی برخی از آنها احترام به زن نمی‌گذاشتند. البته دلیل اصلی عدم تمایل به سکونت در قم بود.» به هر حال یکی از نوادگان امام، ماجرای خواستگاری از «خانم» را «شیرین» توصیف می‌کند: «10 ماه طول می‌کشد تا خانم جواب مثبت دهند. 5 بار خواستگاری انجام می‌شود که آقای سیدمحمدصادق لواسانی تشریف می‌آورند، نه آقای کاشانی. البته پدر خانم اصرار داشتند.» ناگهان با این سوال روبرو می‌شویم که چگونه خانم با این همه مخالفت جواب مثبت می‌دهند؟ او می‌گوید: «حین همین جلسات که آقای لواسانی می‌آیند و می‌روند، خانم خوابی می‌بینند: «ایشان وارد اتاقی می‌شوند که سه سید نورانی نشسته بودند. یک پیرزنی آمد و من [خانم] از او پرسیدم که اینها چه کسانی هستند؟ او گفت: آن وسطی پیامبر(ص) است و آنکه سمت راست نشسته امیرالمومنین(ع) است و سمت چپی امام حسن(ع) است، اما تو که از اینها بدت می‌آید! من پاسخ دادم که از اینها بدم نمی‌آید، اینها ائمه من هستند. چرا باید بدم بیاید؟ خیلی هم دوستشان دارم. پیرزن بار دیگر اصرار کرد که نه، تو از اینها بدت می‌آید!» از خواب بیدار می‌شوند و برای خدمتکار منزل نقل می‌کنند. او به ایشان گفت که چون این سید [امام] را رد می‌کنی، این خواب را دیده‌ای. در نهایت با توجه به این خواب و نظر مثبت پدرخانم، ایشان جواب مثبت می‌دهند. یک ماه ابتدایی پس از ازدواج تهران بودند و پس از آن به قم می‌روند.»

البته پیش از پاسخ مثبت خانم، آقاسیدمحمدصادق لواسانی از سوی خانواده ثقفی مامور می‌شود تا به خمین رود؛ چراکه پدر خدیجه خانم به او از قول زنان خانواده گفته بود: «او را نمی‌شناسد و او مال خمین است و دختر در تهران بزرگ شده است و در رفاه بزرگ شده است و وضع مالی مادربزرگش خیلی خوب بوده و با  وضع طلبگی زندگی کردن برایش مشکل است. ما نمی‌دانیم که آیا داماد اصلا چیزی دارد یا نه. اگر درآمدش فقط شهریه حاج شیخ عبدالکریم باشد، نمی‌تواند زندگی کند. ما می‌خواهیم بدانیم که آیا از خودش سرمایه‌ای دارد؟ از آن گذشته آیا داماد زن دیگری دارد یا نه؟ شاید در خمین زن و بچه داشته باشد. شاید در مدتی که منتظر بوده تا تحصیلاتش تمام شود، صیغه می‌کرده است و چه بسا از آن صیغه یکی - دو بچه داشته باشد.» به هر حال آقای لواسانی به خمین می‌رود و خیال پدر دختر را راحت می‌کند و پاسخ مثبت خدیجه خانم برای حاج آقا روح‌الله به ارمغان می‌آید.

***

خدیجه خانم، قدسی ایران به  منزل آیت‌الله خمینی وارد می‌شود و با عالم دینی‌ای روبرو می‌شود که نهایت احترام را برای او قائل است. البته خود خانم هم در ابتدای زندگی این مساله برایش اهمیت داشت: « رابطه خانم با آقا یک رابطه بسیار محترمانه‌ای بوده است. خانم در اول زندگی به آقا گفتند که بیایید تعبیرات‌مان را با یکدیگر محترمانه بکنیم و همدیگر را محترمانه صدا بزنیم. هیچ وقت امام یک کلام بی‌احترامی به خانم نکردند و ایشان هم همین‌طور. در طول زندگی 70 ساله آنها هم هیچ‌گاه امام با صدای بلند با ایشان صحبت نکردند. در اواخر حیات امام، خانم به شاه‌عبدالعظیم برای زیارت رفته بودند و دیر شده بود. در حالی که آقا معمولا ساعت 2 بعدازظهر ناهار می‌خوردند. امام یک ساعت و نیم سر سفره نشسته بودند تا خانم بیاید و غذا نخورده بودند. هیچ‌گاه امام از خانم نخواستند که فلان چیز را برایشان بیاورند؛ آب، چای و...» 

خدیجه خانم در بیان خاطراتش در این باره می‌گوید: «حضرت امام به من خیلی احترام می‌گذاشتند و خیلی اهمیت می‌دادند. هیچ حرف بد یا زشتی به من نمی‌زدند. امام حتی در اوج عصبانیت هرگز بی‌احترامی و اسائه ادب نمی‌کردند. همیشه در اتاق، جای بهتر را به من تعارف می‌کردند تا من نمی‌آمدم، سر سفره، خوردن غذا را شروع نمی‌کردند. حتی حاضر نبودند که من در خانه کار کنم. همیشه به من می‌گفتند: «جارو نکن». اگر می‌خواستم لب حوض روسری بچه را بشویم می‌آمدند و می‌گفتند: بلند شو، تو نباید بشویی...» امام حتی در مسائل شخصی خانم دخالت نمی‌کرد و در مورد لباس و رفت و آمدهای او نظر نمی‌داد. نوه امام از قول مادربزرگش می‌گوید: « اصلا امام کاری به رفت و آمد ایشان نداشت. فقط در ابتدا، امام باید خانواده یا فرد مورد نظر را می‌شناختند، اما پس از آن دیگر حرفی نمی‌زدند. در مورد لباس خانم هم که لباسشان از سوی مادرشان از تهران فرستاده می‌شد، هیچ وقت امام درباره نامناسب بودن آن سخنی نمی‌گفتند. حتی روزی آقا برای دخترشان که 12 ساله بودند کفش قرمز رنگ می‌خرند، در آن موقع اصلا رسم نبوده است و دختران باید کفش سیاه پا می‌کردند. البته خود خانم هم مراعات می‌کردند، اما خود ایشان می‌فرمودند که هیچ‌گاه نشد که در نوع پوشش یا رفت و آمدم با کسی اظهارنظر کنند.» 

سوالی پرسیده می‌شود که پس امام به همسر و فرزندانش چه توصیه می‌کرد که آنان اینگونه در مسیر راستی راه می‌پیمودند؟ «امام کلا در زندگی به یک اصل معتقد بودند که خانم این اصل را اینگونه روایت می‌کنند: اگر می‌خواهید به بهشت بروید؛ دو کار انجام دهید: اول اینکه هرچه خداوند واجب دانسته، انجام دهید و هرچه حرام دانسته، انجام ندهید. امام فقط این دو قید را گذاشته‌اند. البته خانم و خانواده کاملا رعایت می‌کردند چرا که آقا، فردی نبودند که در برابر خلاف شرع سکوت بکنند.» 

اما به هر حال، خانم هم این رفتار امام را تایید می‌کند و می‌گوید: «به مستحبات خیلی کاری نداشتند. به کارهای من هم کاری نداشتند. هر طوری که دوست داشتم، زندگی می‌کردم.»‌ امام حتی منزل را به محلی برای تدریس تبدیل کرده بودند و به همسر خود به عنوان شاگرد «جامع‌المقدمات» می‌آموختند: «خانم قبل از ازدواج مدتی ادبیات عرب را نزد پدرشان فرا گرفته بودند. نزد امام هم ادامه دادند و کتاب «جامع‌المقدمات» را می‌خواندند. امام سریع درس می‌دادند، از خانم پرسیدم که ایشان اینگونه تدریس می‌کردند، شما متوجه می‌شدید؟ ایشان فرمودند: بله، می فهمیدم. خانم حافظه فوق‌العاده‌ای داشتند، یک غزل را یک بار می‌خواندند، حفظ می‌شدند. البته ایشان ذوق شعری هم داشتند. تدریس امام به خانم چندماهی طول می‌کشد، اما پس از تولد فرزندان، مشغولیت‌شان در خانه بیشتر شد و از طرف دیگر به قسمت‌هایی از ادبیات عرب رسیده بودند که لازم بود آقا مطالعه کنند و وقت این کار را نداشتند. بنابراین با موافقت طرفین تدریس متوقف می‌شود.» 

*** 

امام با آیت‌الله ثقفی، پدر همسرش هم روابط صمیمانه‌ای داشت و همواره به طور مستمر در جریان مبارزات خود،‌ با حوصله برای ایشان نامه می‌نوشت و حالشان را جویا می‌شد: «روابط دوستانه شدیدی داشتند و احترام متقابل مابین آنها وجود داشت.» اگرچه خانواده ثقفی سیاسی نبودند و هیچگاه پدر همسر امام به مبارزات سیاسی نمی‌پرداخت؛ به جز امضای دو اطلاعیه، اولی علیه لایحه ایالتی و ولایتی و دیگری درباره مقاله روزنامه اطلاعات علیه امام در دی‌ماه 56.  اما گویا امام هم محیط خانه را سیاسی دوست نمی‌داشت: «پس از اینکه خانم وارد منزل آقا می‌شوند، امام با توجه به اینکه کاملا سیاسی بودند، هیچ وقت مسائل سیاسی را در خانه مطرح نمی‌کردند خانم امام هیچگاه در مسائل سیاسی صحبت و دخالت نمی‌کردند. روحیه ایشان هم همین‌طور است. برخی می‌گویند که یکی از علل موفقیت امام هم همین مسئله بوده است که وقتی وارد منزل می‌شدند، تشنجات سیاسی در آنجا نبوده است.» 

حتی پس از انقلاب هم، خانواده همسر امام در میدان سیاست وارد نشدند و به انتقاد یا حمایت از این و آن نپرداختند و به خانم هم مطالبی را نمی‌گفتند تا به گوش همسر خود [امام] برساند. البته شاید دلیل دیگری هم داشت: «اصلا به خانم مطلبی را نمی‌گفتند. اگر هم مسئله‌ای بوده، به دلیل اینکه خانم غیرسیاسی بودند، مطلبی را نمی‌گفتند. شما اگر وارد فضای منزل خانم شوید، تنها بویی که استشمام نمی‌کنید، سیاست است. خانم واقعا خانم خانه بوده است. نظر امام هم این بوده که هیچگاه مسائل سیاسی را وارد منزل نکنند.»

***

خدیجه  خانم در مسیر مبارزات امام، ناگهان با فوت حاج آقا مصطفی، فرزند بزرگش روبرو شد که بسیار او را بی‌تاب کرد، فرزندی که « بسیار به او علاقه داشتند و حتی از دیگر فرزندان بیشتر او را دوست می‌داشتند؛ هنوز هم می‌گویند و اکنون هم که گاهی نام آقا مصطفی گفته می‌شود، ایشان بغض می‌کنند و گاهی گریه هم می‌کنند. آقا مصطفی در منزل بسیار محترم بودند و دیگر فرزندان او را «داداش» صدا می‌کردند و حتی خانم و آقا هم ایشان را «داداش» مورد خطاب قرار می‌دادند. ایشان بسیار در نجف فعال بودند و روی جنبه مرجعیتی امام تاکید داشتند. خانم علاوه بر آقا مصطفی، به فرزند ایشان «حسین آقا» هم بسیار علاقه دارند. ایشان که فوت می‌کنند، خانم بسیار ناراحت می‌شود. یک روز از ایشان پرسیدم که فوت امام یا حاج احمدآقا یا آقا مصطفی، کدام برای شما سخت‌تر بود؟ گفتند: فوت مصطفی مسئله دیگری بود. ایشان زمانی که از فوت آقامصطفی مطلع می‌شوند، بسیار گریه می‌کردند ولی زمانی که آقا به خانه می‌آمدند، گریه نمی‌کردند. از طرف دیگر در مسیر امام هم اصلا شک نکردند و حتی ناراحتی خودشان را به امام منتقل نمی‌کردند. البته زمانی که امام برای نماز یا تدریس به خارج از منزل می‌رفتند، ایشان در حرم یا منزل بسیار گریه می‌کردند. امام هم زمانی که در نجف تدریس می‌کردند جای خالی آقا مصطفی را می‌دیدند و ناگهان می‌لرزیدند. اما هیچ‌گاه گریه نمی‌کردند و فقط برای سیدالشهداء و یاران ایشان گریه می‌کردند.» اما هیچگاه خانم بر بی‌تابی خود برای آقا مصطفی چیره نشدند.

***

نوه خانم و آقا درباره نقش مادربزرگش در منزل امام و همراهی 70 ساله او با ایشان می‌گوید: «خانم واقعا همراه امام بودند. شک ندارم که اگر خانم امام نبود، امام به هیچ وجه به این موفقیت‌ها نمی‌رسیدند. نقش خانم در خانواده نقشی فوق‌العاده است و یک محوریت واقعی دارند. ایشان شرایط امام را در تمامی مقاطع درک می‌کردند و ریاست منزل همواره بر عهده ایشان بود.»

منابع:

-‌‌گفت‌وگو با یکی از نوادگان امام خمینی

-‌صحیفه امام

-‌گلشن ابرار، پژوهشکده باقرالعلوم، قم، جلد چهارم و هفتم

-‌‌ستوده،‌ امیررضا، پا به پای آفتاب، نشر پنجره، بهار

 


دوشنبه 87 خرداد 27 , ساعت 8:3 عصر
 
   
Dream Land

دوشنبه 87 خرداد 27 , ساعت 8:0 عصر
 

 

 
 
 

عابد هفتاد ساله
 

در کتاب بحار الانوار از اصول کافی از حضرت صادق (علیه السلام ) نقل میکند :
 
عابدی بود که همیشه سرگرم عبادت و بندگی و اطاعت حق را می نمود ، به قدری در عبادتش کوشا بود که شیطان هر کاری میکرد که او را از عبادتهایش سست کند نتوانست ، آخر الامر نعره ای زد بچه هایش اطرافش جمع شدند ، گفتند تو را چه شده که فریاد می زنی ؟ گفت : از دست این عابد عاجز شده ام ، آیا شما راهی سراغ دارید ؟ یکی از آن شیطانها گفت : من او را وسوسه می کنم که به شهوت آید و زنا کند . شیطان گفت : فایده ندارد ، زیرا اصل میل به زن در او کشته شده ، دیگری گفت : از راه خوراکیهای لذیذ او را می فریبم تا به حرام خواری و شراب کشیده شود و او را هلاک کنم . گفت : این هم فایده ای ندارد، زیرا در اثر ریاضت چند ساله شهوت خوراکی نیز در او کشته شده است.
 
سومی گفت : از راه عبادت ! همان راهی است که می توانم او را با آن گول بزنم. شیطان گفت : آفرین مگر از راه تقدس کاری کنی . بالاخره نتیجه این دارالشوری این شد که خود همین شیطانک ماموریت پیدا کرد (در اغلب متدینین از همین راه و نظائرش وارد میشود)
 
 شیطانک به صورت جوانی شد و آمد در صومعه عابد را زد ، آمد در صومعه را باز کرد دید یک جوان است . آقا چه می خواهی ؟
 
شیطان گفت : من جـوان مسـلـمانی هستم ولی متاسـفانه پدر و مادر من گـبـر و بت پرست هستند و نمی گذارند من نماز بخوانم و عبادت کنم ، شنیده بودم عابدی در اینجا مشغول عبادت است و صومعه ای دارد گفتم بیایم نزد شما و بهتر به بندگی ام برسم . مگر شما نمی خواهید تمام مردم خدا پرست شوند یکی از آنها من هستم . عابد ناچارا" راهش داد ، آمد جلوی عابد ایستاد به نماز خواندن .
 
خواند و خواند و خواند تا نزدیک غروب ، عابد روزه دار بود سفره کوچکی پهن کرد و به جوان تعارف کرد ، جوان گفت : نه نمی خورم حالا دیر نمی شود ، " الله اکبر " ایستاد به نماز ، عابد یک مقدار نان خشک خورد و دوباره به نماز ایستاد بعد خوابش گرفت به جوان گفت : بیا یک مقدار استراحت کن . جوان گفت: نه ، " الله اکبر" و دوباره نماز ، عابد یک مقدار خوابید ، نصفه های شب بیدار شد ، دید این جوان بین زمین و آسمان نماز می خواند ، عابد گفت : عجب عابدتر از من هم هست که به این مقام از نماز رسیده است و اصلا" خسته نمی شود .
 
این چه شوقی و چه نیروئی است که خدا به این جوان داده که غذا نخورد و خواب نداشته باشد و دائما" به عبادت مشغول باشد ؟ بالاخره گفت بروم از او سوال کنم که چه کرده که به این مقام رسیده ؟ شیطانک سرگرم بود و اصلا اعتنائی به عابد نمی کرد ، تا سلام نماز را می داد فورا" به نماز بعدی سرگرم می شد ، تا بالاخره عابد او را قسم داد که فقط سوالی دارم جواب مرا بده ، شیطانک صبر کرد وعابد پرسید چه کردی که به این مقام رسیدی؟!
 
گفت : این که من به این مقام رسیدم به واسطه گناهی بود که مرتکب شدم و بعد هم توبه کردم و حالا هر وقت یاد آن گناه می افتم توبه می کنم و در عبادتم قویتر می شوم و صلاح تو را هم در همین می بینم که بروی زنا کنی و بعد توبه نمائی تا به این مقام برسی .
 
عابد گفت: من چطور زنا کنم اصلا" راه این کار را نمی شناسم و پول هم ندارم، شیطانک دو درهم به او داد و نشانی محله فاحشه را به او داد . عابد از کوه پائین رفت و به شهر داخل شد و از مردم سراغ خانه فاحشه را گرفت . مردم گمان کردند که او می خواهد آن زن را ارشاد و راهنمائی کند . جایش را نشان دادند وقتی که بر فاحشه وارد شد پول را به او عرضه داشت و تقاضای حرام نمود .
 
اینجا لطف خدا به یاری عابد می آید و به دل فاحشه می اندازد که او را هدایت کند . زن به سیمای عابد نگریست ، دید زهد و تقوی از آن می بارد ، آمدنش به اینجا عادی نیست . از او پرسید : چطور شد به اینجا آمدی ؟ گفت : چه کار داری تو پول را بگیر و تسلیم شو. زن گفت : تا حقیقت را نگوئی تسلیم تو نمی شوم ؟! بالاخره عابد به ناچار جریان را گفت ، زن گفت : ای عابد هر چند به ضرر من است و من الان به این پول نیاز دارم ولی بدان این شیطان بوده که تو را به سوی من راهنمائی کرده است .
 
عابد گفت : او به من قول داده که به مقام او برسم . زن گفت : نه چنین است که تو می گوئی ، ای عابد از کجا معلوم که پس از زنا توفیق توبه پیدا کنی ، یا توبه ات پذیرفته شود و یا یک وقت در حال زنا عزرائیل آمد و جانت را گرفت تو جواب خدا را چه خواهی داد ؟ یا اینکه جنب از حرام بودی و فرصت برای غسل و توبه و انابه پیدا نکردی ، جواب حق را چه خواهی داد ؟! از آن گذشته پارچه پاره نشده بهتر است یا پاره شده و وصله کرده شده ؟!
 
این شیطان بوده که تو را فریفته ، عابد باز نپذیرفت . زن در آخر کار گفت : من در اینجا هستم و برای این شغل آماده هستم تو برگرد اگر دیدی آن جوان همانجاست و همین طور سرگرم عبادت است بیا من در خدمتت هستم . ( البته دزد تا شناخته شد فرار    می کند ، تا مؤمن فهمید که این وسوسه شیطان است در می رود )
 
وقتی که به صومعه بر می گردد می بیند کسی نیست ، دانست که این ملعون خواسته او را در چه دامی بیندازد ، از کرده خود پشیمان و نادم گشته و توبه می نماید و به عبادت مشغول می شود و آن زن را نیز دعا می کند .
 
مروی است که شب آخر عمر آن زن فاحشه رسید و از دنیا رفت . صبح به پیغمبر آن زمان وحی رسید که به تشییع جنازه او برود ، وقتی که بر در خانه زن می رسد ، مردم می گویند : ای پیغمبر برای چه به در خانه این فاحشه می آیی میگوید برای تشیع جنازه زنی از اولیاء حق آمده ام . مردم می گویند او زن فاحشه ای بیش نبود .
 
پیغمبر سرش را بسوی آسمان میکند و می گوید ای خدا تو می گوئی یکی از اولیاء من مرده جنازه اش را تشییع کن ، مردم می گویند این زن فاحشه بوده قضیه چیست ؟ خطاب رسید ای پیغمبر هم مردم راست می گویند و هم من ، چون این زن تا چند وقت پیش فاحشه بوده اما آن عابد را از گناه دور می کند و بعد از رفتن عابد در خانه را می بندد و پشت در می نشیند و کلاه خود را قاضی می کند و می گوید ای بدبخت و بیچاره تو به عابد گفتی شاید در حال زنا عزرائیل به سراغت آید و تو توفیق تئبه کردن پیدا نکنی ، چه خاکی بر سر خواهی ریخت ؟ تو که خودت از او پست ترهستی ، تو خود یک عمر دامنت کثیف و آلوده است . تو چرا توبه نمی کنی شاید یک وقت عزرائیل به سراغ تو هم بیاید ، با دامن آلوده جواب خدا را چه خواهی داد ؟ از آن شب توبه کرد و از گناه بر گشت . نادم و پشیمان گردید و با ما آشتی کرد و مشغول عبادت گردید .
 

افـسـرده دل زجـرمـم و شـرمـنـده از گـنـاه
غـیـر از تـو ای کـریـم نباشد مرا پنـاه
 
در بـحـر رحـمـتت بـنـما شـسـتـشـوی مـن
      باز آمدم حضورتو با سیل اشک و آه
 
از لـطـف خـویـش گـر تو نبخشـی گـناه مـن
رسوا شوم حضور خلایق من از گناه
 
عـالـم تـوئـی بـه سـرّ و خـفـیّات هر کســی
افکـنـده سـر منم که بود نامه ام سـیـاه
 
از لـطف بـیـکـران خـود ای واجـب الـوجـود
کـوه گـنـاه من ز کـرم کن تو پر کـاه
 
شد صرف این و آن همه عمرم در این جهان
بر من ترحمی که شده عمر من تباه
 
سـرمـایه رفـت از کـف و دســتم بـود تـهـی
گمراه بوده ام تو برون آورم ز چـاه
 
لـیـکـن سـرشـک من شده جاری به اهل بیت
باشـد ولای فاطمه بهرم مقام و جاه
 
باشـد شـفـیـع من علـی و آل او بـه حشــر
برمن طریق ومشی علی شد طریق وراه
 
هسـتم گدای درگه و چشمم به سوی توسـت
بنما به من زروی محبت تو یک نگاه
 


یکشنبه 87 خرداد 26 , ساعت 1:47 عصر
ایستگاه استجابت دعا

یک نفر دلش شکسته بود، توی ایستگاه استجابت دعا منتظر نشسته بود، منتتظر. ولی دعای او دیر کرده بود.
او خبر نداشت که دعای کوچکش توی چهار راه آسمان پشت یک چراغ قرمز شلوغ گیر کرده بود. او نشست و باز هم نشست. روزها یکی یکی از کنار او گذشت روی هیچ چیز و هیچ جا از دعای او اثر نبود
. هیچ کس از مسیر رفت و آمد دعای او با خبر نبود. با خودش فکر کرد پس دعای من کجاست؟ او چرا نمی‌رسد؟
شاید این دعا راه را اشتباه رفته است! پس بلند شد، رفت تا به آن دعا راه را نشان دهد
. رفت تا که پیش از آمدن برای او دست دوستی تکان دهد. رفت پس چراغ چهار‌راه آسمان سبز شد. رفت و با صدای رفتنش کوچه‌های خاکی زمین جاده‌های کهکشان سبز شد. او از این طرف، دعا از آن طرف، در میان راه باهم آن دو رو به رو شدند.  از صمیم قلب گرم گفت و گو شدند. وای که چقدر حرف داشتند. برف‌ها کم کم آب می‌شود. شب ذره ذره آفتاب می‌شود.
و دعای هر کسی رفته رفته توی راه مستجاب می‌شود...


شنبه 87 خرداد 25 , ساعت 4:3 عصر

در دنیای جهانی شده امروز، محدودیت ویزا نقش مهمی در کنترل مسافران و جهانگردان بین کشورها ایفا می کند. شرایط اخذ ویزا بیانگر روابط بین ملتها بوده و عموماً روابط و شرایط یک کشور را در جامعه بین المللی نشان میدهد.

براساس گزارش منتشر شده شرکت هنلی و همکاران در زوریخ : سویس (چهارشنبه جون 27 سال 2007) مشخص گردید که شهروندان کشورهای آمریکا، دانمارک، و فنلاند بیشترین آزادی برای مسافرت بدون داشتن ویزا را دارا هستند.

شهروندان این سه کشور می توانند بدون اخذ ویزا به 130 کشور دنیا مسافرت کنند. بعد از این کشورهای آلمان، ایرلند و سوئد قرار دارند که شهروندان آنها می توانند بدون اخذ ویزا به 129 کشور مسافرت کنند.
همچنین شهروندان ژاپن، انگلستان، فرانسه و ایتالیا می توانند به 128 کشور ، کشورهای کانادا، استرالیا، لوگزامبورک و نیوزیلند به 125 کشور بدون اخذ ویزا مسافرت کنند.

  کشورهای افغانستان، ایران و عراق به ترتیب رتبه های آخر را دارا هستند.  در جدول زیر رتبه کشورها بر حسب دسترسی به مسافرات آزاد و بدون محدودیت های اخذ ویزا نشان داده شده است.

 


شنبه 87 خرداد 25 , ساعت 12:44 عصر

قدرتمندترین چهره‌های سرشناس جهان

مجله معتبر فوربس در گزارش سالانه خود فهرست قدرتمندترین و تاثیرگذارترین چهره‌های مشهور جهان (Celebrity) در سال 2008 را منتشر کرد.
 

 اپرا وینفری، مجری مشهور تلویزیونی آمریکا و ثروتمندترین زن هنرمند جهان از نگاه مجلس فوربس برای دومین سال متوالی به عنوان قدرتمندترین چهره سرشناس جهان در سال جاری میلادی برگزیده شد. تایگر وودز گلف‌باز حرفه‌ای آمریکا نیز همچون سال گذشته رتبه دوم 100 چهره قدرتمند جهان را به خود اختصاص داد.
رتبه سوم این فهرست متعلق به آنجلیا جولی بازیگر سرشناس سینمای‌هالیوود است در حالی که همسر وی براد پیت در رتبه دهم جای گرفته است. بیونس نوولز بازیگر و خواننده آهنگ‌های بلوز نیز در رتبه چهارم این فهرست قرار دارد در حالی که دیوید بکهام بازیکن تیم ملی انگلیس و باشگاه لس‌آنجلس گالاکسی آمریکا به عنوان ششمین چهره قدرتمند مشهور جهان نامیده شده است.


جانی دپ دیگر بازیگر سرشناس و خوش تیپ‌هالیوود در رده ششم جای گرفته و جی.زد بهترین خواننده مرد سیاه پوست جهان رتبه هفتم را از آن خود کرده است. گروه سه نفره موسیقی راک The police مشترکا در مکان هشتم دیده می‌شود و جی.کی رولینگ نویسنده کتاب‌های داستانی هری پاتر نیز عنوان نهم را به خود اختصاص داده است. براد‌پیت نیز در مکان دهم قرار گرفته است.

از دیگر چهره‌های مشهوری که در رتبه‌های بعدی قرار گرفته‌اند می‌توان به ویل اسمیت، جاستین تیمبرلیک، کامرون دیاز، جنیفر آنیستون، مایکل جردن، کوبه رایان، مدونا و راجر فدرر اشاره کرد.

این فهرست براساس شاخص‌هایی چون درآمد چهره‌های مشهور در طول سال گذشته و تعدد حضور این چهره‌ها در برنامه‌های تلویزیونی، نشریات و مجلات تنظیم شده است. در میان چهره‌های مشهور وینفری، وودز، نوولز، بکهام، دپ، جی.زد و گروه پلیس در طول سال گذشته به ترتیب 275، 80، 50، 72 و 115میلیون دلار درآمد کسب کردند. در حالی که درآمد آنجلیا جولی 14 و شوهرش برادپیت تنها 20میلیون دلار برآورد می‌شود اما محبوبیت این زوج آمریکایی و حضور دایمی‌شان در مجلات باعث شد آنها در میان 10 چهره اول قرار بگیرند. در مقابل رولینگ نویسنده کتاب‌های هری پاتر 300میلیون دلار درآمد در عرض 12 ماه کسب کرد که از این نظر حتی از وینفری هم بیشتر بود اما به دلیل کم‌توجهی مطبوعات و رسانه‌ها به وی در رتبه نهم جای گرفت. در فهرست 100 نفره تاثیرگذارترین چهره‌های جهان در سال جاری بیست بازیگر سینما، بیست ورزشکار، ده موسیقیدان، ده مجری تلویزیونی، ده بازیگر تلویزیونی، پنج ستاره تویین، پنج کارگردان / تولیدکننده، پنج شخصیت سلبریتی، چهار نویسنده، چهار مدیر مد، چهار سر آشپز و سه مدل به چشم می‌خورد.

آدام سندلر، اسکارلت جانسون، التون جان، جسیکا سیمپسون، تام هنکس و جسیکا آلبا از جمله افرادی هستند که نام آنها از فهرست 100 چهره امسال خارج شده است.



شنبه 87 خرداد 25 , ساعت 12:35 عصر

Mexico



France



Japan



Eskimo



America USA



India



England



Germany



Italy



Russia



Africa



Egypt

 


چهارشنبه 87 خرداد 22 , ساعت 11:6 صبح

 

جوانترین و پیرترین مادر های دنیا

جوانترین مادر دنیا ..مادری از روسیه هست که در سن 11 سالگی صاحب فرزند شده است

 

This is the youngest Russian mother. She got pregnant at the age of 11 and soon the child was born. Her boyfriend"s name is Habib he is from Tajikistan , he was also very young when this happened, now he works as a construction worker. They are not married because in Russia you can"t marry at eleven.

 Habib visits his girlfriend and a kid on the regular basis and they think that they would marry as soon as it would be legally possible.

On these photos she is already 14 and the child, the girl, is already 3 years old.

------------ --------- --------- -------

 

 

 

 



پیرترین مادر دنیا


این خانوم  نمیخواسته ارزوی مادر شدن رو به گور ببره .

------------ --------- --------- --------- -

 

 

 



 


سه شنبه 87 خرداد 21 , ساعت 9:21 صبح
 

 

 
 
 
 
The wise man said just walk this way
To the dawn of the light
The wind will blow into your face
As the years pass you by
Hear this voice from deep inside
It"s the call of your heart
Close your eyes and your will find
The way out of the dark

Here I am
Will you send me an angel
Here I am
In the land of the morning star

The wise man said just find your place
In the eye of the storm
Seek the roses along the way
Just beware of the thorns

Here I am
Will you send me an angel
Here I am
In the land of the morning star

The wise man said just raise your hand
And reach out for the spell
Find the door to the promised land
Just believe in yourself
Hear this voice from deep inside
It"s the call of your heart
Close your eyes and your will find
The way out of the dark

Here I am
Will you send me an angel
Here I am
In the land of the morning star
Here I am
Will you send me an angel
Here I am
In the land of the morning star

Here I am
Will you send me an angel
Here I am
In the land of the morning star
Here I am
Will you send me an angel
Here I am
In the land of the morning star
مرد دانا گفت تنها هنگام سپیده صبح قدم بزن،
زمان به سرعت برخورد وزش باد با صورتت خواهد گذشت
این صدا رو از ژرفای وجودت بشنو صدای قلبت است
چشمانت را ببند و پیدا خواهی کرد راه خروج از تاریکی را
من اینجام ، آیا تو فرشته‌ای به سراغ من می‌فرستی؟
من اینجام،در سرزمین طلوع ستارگان
مرد دانا گفت تنها جایگاهت را در چشمان طوفان پیدا کن،
در امتداد جاده رزهای بدون خار را جستجو کن
من اینجا هستم،آیا تو فرشته‌ای به سراغ من خواهی فرستاد؟
من اینجام،در سرزمین طلوع ستارگان
مرد دانا گفت که دستهایت را تنها برای دل ربایی بالا بیاور،
در سرزمین وعده‌ها (ارض موعود) تنها به خودت اعتماد کن
این صدا رو از ژرفای وجودت بشنو صدای قلبت است
چشمانت را ببند و پیدا خواهی کرد راه خروج از تاریکی را
من اینجام ، آیا تو فرشته‌ای به سراغ من می‌فرستی؟
من اینجام ،در سرزمین طلوع ستارگان
روی نظرات شما کلیک کنید

سه شنبه 87 خرداد 21 , ساعت 9:5 صبح

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

این غیر ممکنه که بارانی از  شادی و مهربانی رو برای کسی بفرستی و  ..

حداقل چند قطره از اون دستای خودت رو هم  خیس نکنه

____________ _________ _________ _


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ