سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دوشنبه 87 تیر 10 , ساعت 1:29 عصر

    

   

 درختی که میوه هایش به شکل زن می باشد
 

درختی بسیار شگفت انگیز چندی است که بحث بسیاری از سایتهای دنیا شده است. آیا این تصاویر واقعی است؟ اگر واقعی است باید نگرشی عمیقانه نسبت به این درخت داشت. چرا خدا درختی آفرید که میوه های آن به شکل زن میباشد؟ نام این درخت که در کشور تایلند میروید Nareepol است. nareee به معنی زن یا دختر و Pol به معنی درخت و گیاه میباشد. محل روئیدن این درخت در استانی واقع در 500 کیلومتری بانکوک میباشد. با توجه به اینکه خود ما نیز این درختان را از نزدیک ندیدیم بنابراین به قطع در مورد آن اظهار نظر نمیکنیم. تصاویر زیر نشانگر شکل زن گونه میوه های این درخت است.

یکی از عواملی که صحت وجود این درخت را با شک و تردید همراه کرده است وجود تنها 3 یا 4 عکس از این درخت در دنیای اینترنت است.یکی از اظهار نظرات از طرف یک تایلندی است که عنوان میکند اغلب روزها از کنار این درخت عبور میکند و تضمین میدهد که این درخت واقعی است.
 

Dream Land
 

Dream Land
 

Dream Land
 

 


یکشنبه 87 تیر 9 , ساعت 9:47 صبح
   

زن ها و مردها

زن  ومرد از نظر بار احساسی دارای گرایشات و تفاوتهای مختلفی هستند.منحنی سینوسی احساسات در زنها و مردها تغییرات زیادی دارد و امکان مقایسه این دو با هم نیست !روانشناسان زیادی عقیده دارند تفاوت در ظرفهای احساسی آقایان و خانمهاست.این دو جنس از نظر بارهای احساسی دارای تفاوتهای زیادی هستند.

Dream Land
 

خیلی از مواردیکه زنها آن را بعنوان یک افت تلقی میکنند, در واقع تبدیل ظرفیتی میباشد.به زبان ساده تر زنها دارای یک ظرف بسیار بزرگ احساسی هستند که البته سوراخ است!خودتون رو هلاک هم که بکنید هرچی توش بریزید پر نمیشه! این ظرف بزرگ سوراخ ،در زندگی هر مردی هم اگر وجود داشت آن مرد را روی مسائل عاطفی حساس و زود رنج می کرد.شما اگر از دختری قدرت زنانگیش را بگیرید دیگر ازش چیزی باقی نمی ماند! بخاطر وجود این ظرف بزرگ در زنها ،حل کردن 70% نیازشان تنها توسط یک عامل  است:..توجه….در غیر اینصورت ظرف آنها اصلاً پر نمیشود.

Dream Land
 

اما در مورد آقایان مسئله فرق میکند. آنها دارای ظرفهای کوچک ولی متعددی هستند! این ظرفها برعکس خانمها بسرعت پر میشوند و بسرعت خالی میگردند! آقایان بطور 24 ساعته درگیر پرکردن این ظرفها هستند.ظرف عشق وقتی درمردی پر میشود شروع به پر کردن ظرف مثلاً کار میکند.اون دیگر بالا سر ظرف قبلی نمینشیند چون ظرفهای دیگری هم دارد.نکته اینجاست که زنها چون دارای ظرفهای بزرگی هستند، همینطوریک بند بالای ظرفشون مینشینند.چون این ظرف مهمترین ظرف آنهاست و باید اول و همواره این ظرف پر بشود...مکافات از اینجا ناشی میشود چون آنها همین انتظار را ازمردها دارند!.. مردها نمی توانند ظرفی را به ظرف دیگر ترجیح دهند چون پر نشدن هر ظرف مساوی است با ناراحتی شدید عصبی!!!
 

Dream Land
 

در بیولوژیک یک مرد همه ظرفها دارای ارزش مساوی هستند.نکته فوق العاده مهم برای زنها این است که بدانند زمانیکه بار احساسی مرد به اصطلاح خودتان!کم میشود یعنی در واقع شما به بهترین نحو توانسته اید به وظیفه زنانگی خود عمل کنید!!چون توانسته اید یکی ازظرفهای اون رو پر کنید و در نتیجه میرود سراغ سایر ظرفهای خالی…ولی متاسفانه شما فکر میکنین که اون دیگه دوستتون نداره!!!!!…چون مثلاً مثل قبل دورتون نمی چرخه!!یا ازتون خبر نمیگیره!! این یک طرز فکر غلط و مسموم است چون اون کاملاً از شما بخاطر اینکارتون ممنون است…چون شما براش کاری کردین که بسادگی انجام نمیگرفته.اینجاست که شما این فاصله بین پر و خالی شدن ظرفها رو بجای اینکه بخودتون برسین و مال خودتون باشین واجازه بدین دلش براتون تنگ بشه، بی علاقگی تلقی میکنین و 2500 تا فکر چرت و پرت میاد تو مغزتون ،آخرش هم بهش میگین: تو من رو کمتر دوست داری!!!..در حالیکه اصلاً فکر نمیکنین شما قادر بودین ظرفهای اون رو کاملاً پر کنید…اینجاست که اون هم کف میکنه که جریان چیه؟؟.مگه من چیکار کردم؟من که خیلی دوستش دارم!!!  

Dream Land
 

یک اخطار کاملاً جدی:

خانمها به هیچ وجه در نحوه پر و خالی شدن ظرفهای آقایون دستکاری یا فضولی نکنید…مثلاً خیلی احمقانه فکر نکنین که ظرف احساسات طرف مقابلتون رو کامل پر نکنین تا همیشه ریشش دست شما باشه!!..بدونین با انجام این کار بچه گانه اون فکر میکنه که شما توانایی اینکار رو ندارید و در نتیجه :شما بسرعت از دستش میدین!!(البته اگه از دست دادنش براتون مهمه)

 


یکشنبه 87 تیر 9 , ساعت 9:36 صبح
 

نیمه شرافتمندانه زندگی

 

MIADGAH IS THE BEST

 

هنوز هم بعد از این همه سال چهره ویلان را از یاد نمی برم. در واقع در طول سی سال گذشته همیشه روز اول
ماه که حقوق بازنشستگی را دریافت می کنم به یاد ویلان می افتم.

 ویلان پتی اف کارمند دبیرخانه اداره بود،  از مال دنیا جز حقوق اندک کارمندی هیچ عایدی نداشت ویلان اول ماه که حقوق می گرفت و جیبش پر می شد، شروع می کرد به حرف زدن . روز اول ماه و هنگامیکه که از بانک به اداره برمی گشت به راحتی می شد برآمدگی جیب سمت چپ اش را تشخیص داد که تمام حقوق اش را در آن چپانده بود. ویلان از روزی که حقوق می گرفت تا روز پانزدهم ماه که پول اش ته می کشید نیمی از ماه سیگار برگ میکشید.  نیمی از ماه مست بود و سرخوش. من یازده سال با ویلان همکار بودم. بعد ها شنیدم او سی سال آزگار به همین نحو گذران روزگار کرده است روز آخر که من ازاداره منتقل می شدم، ویلان روی سکوی جلوی دبیرخانه نشسته بود و سیگار برگ می کشید. به سراغ اش رفتم تا از او خداحافظی کنم. کنارش نشستم و بعد از کلی حرف مفت زدن عاقبت پرسیدم که چرا سعی نمی کندزندگی اش را سر و سامان بدهد تا از این وضع نجات پیدا کند. هیچ وقت یادم نمی رود، همین که سوال را پرسیدم به سمت من برگشت و با چهره ای متعجب آن هم تعجبی طبیعی و اصیل پرسید: «کدام وضع؟

بهت زده شدم. همین طور که به او زل زده بودم، بدون این که حرکتی کنم ادامه دادم

همین زندگی نصف اشرافی نصف گدایی.

ویلان با شنیدن این جمله همان طور که زل زده بود به من ادامه داد: «تا حالا سیگار برگ اصل کشیدی؟»

گفتم: «نه

گفت: «تا حالا تاکسی دربست  گرفتی؟

 گفتم: «نه»

 گفت: «تا حالا با یه دختر خوشگل قرار گذاشتی؟

گفتم: «نه»

 گفت: «تا حالا غذای فرانسوی  خوردی؟

 گفتم:«نه»

 گفت: «تا حالا یه هفته مسکو موندی خوش بگذرونی؟»
 
گفتم: «نه»

 گفت: «خاک بر سرت، تا حالا زندگی کردی؟»
 
گفتم: «آره...نه...نمی دونم

 ویلان همین طور نگاهم می کرد،

 نگاهی تحقیر آمیز و سنگین، به نظر حالا که خوب  نگاهش می کردم مردی جذاب بود و سالم.. به خودم که آمدم ویلان جلویم ایستاده بود و تاکسی رسیده بود. ویلان سیگار برگی تعارفم کرد و بعد جمله ای را گفت
 
که مسیر زندگی ام را به کلی عوض کرد، ویلان پرسید: «می دونی تا کی زنده ای؟

 جواب دادم: «نه»

ویلان گفت: «پس سعی کن دست کم نصف ماه رو زندگی کنی

 

 


یکشنبه 87 تیر 9 , ساعت 9:34 صبح

1-هنگام ازدواج بیشتر با گوش هایت مشورت کن تا با چشم هایت.( ضرب المثل آلمانی)

 

2 - مردی که به خاطر " پول " زن می گیرد، به نوکری می رود. ( ضرب المثل فرانسوی )

 

?- لیاقت داماد ، به قدرت بازوی اوست . ( ضرب المثل چینی )

 

?- زنی سعادتمند است که مطیع " شوهر" باشد. ( ضرب المثل یونانی )

 

5- زن عاقل با داماد " بی پول " خوب می سازد. ( ضرب المثل انگلیسی )

 

6- زن مطیع فرمانروای قلب شوهر است. ( ضرب المثل انگلیسی )

 

7- زن و شوهر اگر یکدیگر را بخواهند در کلبه ی خرابه هم زندگی می کنند. ( ضرب المثل آلمانی )

 

8 - داماد زشت و با شخصیت به از داماد خوش صورت و بی لیاقت . ( ضرب المثل لهستانی )

 

9- دختر عاقل ، جوان فقیر را به پیرمرد ثروتمند ترجیح می دهد. ( ضرب المثل ایتالیایی)

 

10 -داماد که نشدی از یک شب شادمانی و عمری بداخلاقی محروم گشته ای .( ضرب المثل فرانسوی )

 

11- دو نوع زن وجود دارد؛ با یکی ثروتمند می شوی و با دیگری فقیر. ( ضرب المثل ایتالیایی )

 

12- در موقع خرید پارچه حاشیه آن را خوب نگاه کن و در موقع ازدواج درباره مادر عروس تحقیق کن . ( ضرب المثل آذربایجانی )

 

13- برا ی یافتن زن می ارزد که یک کفش بیشتر پاره کنی . ( ضرب المثل چینی )

 

14- تاک را از خاک خوب و دختر را از مادر خوب و اصیل انتخاب کن . ( ضرب المثل چینی )

 

15- اگر خواستی اختیار شوهرت را در دست بگیری اختیار شکمش را در دست بگیر. ( ضرب المثل اسپانیایی)

 

16- اگر زنی خواست که تو به خاطر پول همسرش شوی با او ازدواج کن اما پولت را از او دور نگه دار . ( ضرب المثل ترکی )

 

17- ازدواج مقدس ترین قراردادها محسوب می شود. (ماری آمپر)

 

18- ازدواج مثل یک هندوانه است که گاهی خوب می شود و گاهی هم بسیار بد. ( ضرب المثل اسپانیایی )

 

19- ازدواج ، زودش اشتباهی بزرگ و دیرش اشتباه بزرگتری است . ( ضرب المثل فرانسوی )

 

20- ازدواج کردن وازدواج نکردن هر دو موجب پشیمانی است . ( سقراط )

 

21- ازدواج مثل اجرای یک نقشه جنگی است که اگر در آن فقط یک اشتباه صورت بگیرد جبرانش غیر ممکن خواهد بود. ( بورنز )

 

22- ازدواجی که به خاطر پول صورت گیرد، برای پول هم از بین می رود. ( رولاند )

 

23- ازدواج همیشه به عشق پایان داده است . ( ناپلئون )

 

24- اگر کسی در انتخاب همسرش دقت نکند، دو نفر را بدبخت کرده است . ( محمد حجازی)

 

25- انتخاب پدر و مادر دست خود انسان نیست ، ولی می توانیم مادر شوهر و مادر زنمان را خودمان انتخاب کنیم . ( خانم پرل باک )

 

26- با زنی ازدواج کنید که اگر " مرد " بود ، بهترین دوست شما می شد . ( بردون)

 

27- با همسر خود مثل یک کتاب رفتار کنید و فصل های خسته کننده او را اصلاً نخوانید . ( سونی اسمارت)

 

28- برای یک زندگی سعادتمندانه ، مرد باید " کر " باشد و زن " لال " . ( سروانتس )

 

29- ازدواج بیشتر از رفتن به جنگ " شجاعت " می خواهد. ( کریستین )

 

30- تا یک سال بعد از ازدواج ، مرد و زن زشتی های یکدیگر را نمی بینند. ( اسمایلز )

 


یکشنبه 87 تیر 9 , ساعت 9:14 صبح
  

گفت و گوی بسیار خواندنی  با دختر و پسر مهران مدیری
پسر بیل گیتس که نیستیم!

زندگی ایده آل -یک گفت و گوی خواندنی است که در آن فرزندان مهران مدیری به خیلی چیزها اشاره کرده‌اند. از خانه و زندگی و ماشین و محله پدرشان گرفته تا نظر و نگاه‌شان به کارهای او تا برخوردی که با بچه‌ها دارد و زمان‌بندی آمدن و رفتن‌شان و ساز و آواز در خانه و مار پیتون 5 متری و لباس‌هایی که می‌پوشند و سریال‌هایی که دوست دارند و مشکلاتی که به عنوان فرزند یک فیلمساز مشهور تحمل می‌کنند و بالاخره تمایل پسر برای فیلمساز شدن و دختر که به موسیقی و نقاشی علاقه دارد.

فرهاد مدیری، پسر ?? ساله مهران مدیری است. نه موهایش سیخ سیخی است و نه در فرم لباس‌پوشیدن عاشق لباس‌های عجیب و غریب است. آن قدر که نمی‌توانی از روی ظاهرش سن و سالش را حدس بزنی. می‌آید و می‌نشیند و از روزهایی صحبت می‌کند که در مدرسه اذیتش می‌کردند و از این روزها می‌گوید که خواهر ?? ساله‌اش هم چنین وضعیتی دارد ولی فراموش نمی‌کند که بگوید: دیگر با این ماجرا کنار آمده‌ایم

فرهاد تریپ هنری نیست

قرارمان را گذاشته‌ایم و او راس ساعت مقرر می‌رسد. کت و شلوار کرم رنگ پوشیده و ما شوک می‌شویم. اول از سن و سالش و هنگامی که می‌گوید: متولد ?? تیر ???? است و بعد از آن وقتی که می‌گوید: هنرستان موسیقی درس می‌خوانم. او نه در فرم لباس پوشیدنش اثری از بچه‌های هنری دارد و نه در مرتب کردن چهره‌اش. البته همه اینها را خودش انتخاب کرده و پدرش نقشی در انتخاب این فرم لباس پوشیدنش ندارد. حتی می‌تواند بخندد و تعریف کند که ریش فراوانی داشته و برای آمدن سر گفت و گو آنها را اصلاح کرده است، چون نمی‌خواسته عکس‌اش با آن ریش‌های بلند چاپ شود!


یک خانواده هنری

همسر مهران مدیری، مادر فرهاد و شهرزاد، رشته‌اش هنری بوده و ادبیات. خانه‌دار است و برای خودش می‌نویسد. هیچ‌وقت دغدغه نوشتن نداشته. اسم فرهاد را هم مادرش انتخاب کرده و بعد از آن مهران مدیری زیاد از این اسم در شخصیت‌های تلویزیونی‌اش استفاده کرده است.



 

پسرساز، پدر آواز

ساز تخصصی فرهاد گیتار است ولی سازهای دیگر را هم امتحان کرده است. گهگاه برای پدرش هم ساز می‌زند تا او بخواند. اما این در صورتی است که وقتی برای آوازخوانی وجود داشته باشد. معمولا اینطور نمی‌شود. معمولا پدر در خانه نیست و سر کار است یا آنکه در مرحله پیش‌تولید سریال‌هایش قرار دارد. در حال حاضر هم که می‌خواهد اولین فیلم بلند سینمایی‌اش را کارگردانی کند و سرش حسابی شلوغ است.



فرهاد گواهینامه ندارد

 من که گواهینامه ندارم ولی اگر گواهینامه بگیرم مشکلی برای ماشین نیست. مهران مدیری به گواه حرف‌های پسرش اهل شرط گذاشتن برای بچه‌ها نیست. فرهاد مطمئن است که وقتی گواهینامه را بگیرد داشتن اتومبیل روی شاخ خواهد بود. اگر بپرسی مهران هیچ‌وقت دنبال او به در مدرسه می‌آید با راحتی می‌گوید هیچ‌وقت چون وقت ندارد. پدر آخرین بار چند ماه پیش به مدرسه آمده تا در جلسه اولیا با مدیران مدرسه شرکت کند. فکرش را بکنید که اگر می‌خواست مدام به مدرسه فرهاد و شهرزاد سر بزند مدرسه چطور به هم می‌ریخت.

کسی را به خلوتم راه نمی‌دهم

خانه‌شان مثل تمام خانه‌های این شهر است. دعوای خواهر و برادری هم در آن پیدا می‌شود اما تازگی‌ها که بزرگتر شده‌اند دیگر کمتر دعوا پیش می‌آید. فرهاد که بیشتر وقتش را در اتاق می‌گذراند و گاهی حس می‌کند برای خانواده‌اش کم می‌گذارد . فرزند خوبی برای خانواده‌اش نیست، این را خودش می‌گوید:«‌روی اعصابشان راه نمی‌روم ولی حس می‌کنم به عنوان فرزند، فرزند خوبی برایشان نیستم. بعضی‌وقت‌ها فکر می‌کنم اگر خودم پدر بودم، می‌خواستم بیشتر به محیط شخصی فرزندم وارد شوم ولی نمی‌گذارم این اتفاق برای پدر و مادر خودم بیفتد.

 

شرارت پشت چهره‌ای آرام

اما بشنوید و بخوانید از مدرسه. او بچه شلوغی است اما از اینکه سردسته باشد خوشحال نیست. می‌گوید : این خلاقیت را دارم که در مدرسه سردسته باشم اما اصولا سردستگی در مدرسه بد است. چون ممکن است شما سردسته باشید و پشت تو را خالی ‌کنند. اما در این روزهای شلوغ‌کاری در مدرسه خودش منطق به خرج می‌دهد و پای پدر و مادرش به میان دعوا کشیده نمی‌شود.  همیشه، حتی اگر بدترین کارها را انجام داده باشم، با منطق زیاد آن را توجیه می‌کنم. این قدرت را پدرش هم دارد  ولی نه به اندازه من. گاهی اوقات همین منطق زیاد او را تبدیل به موجودی واقع‌بین می‌کند و می‌تواند بین حرف‌هایش اعتراف کند: بعضی‌وقت‌ها معلم‌هایمان را خیلی اذیت کرده‌ایم. من واقعا از آنها معذرت‌خواهی می‌کنم. یکی از آخرین شیطنت‌هایش این بوده که با بچه‌ها سر کلاس یکی از معلم‌ها دوربین ببرند و فیلم بگیرند. بعد فیلم لو می‌رود و دست مدیر و معاون می‌افتد و .....خدا رحم کرد. به خیر گذشت. بابا هنوز هم نمی‌داند که چی شده چون خودمان تعهد دادیم و تمام شد. حالا اینجا بخواند می‌فهمد!



 

کادو فراموش نمی‌شود

مشکل رفت و آمد در خانه‌شان وجود ندارد. حتی ممکن است تا ساعت ?-? صبح بیرون باشد اما حتما خانواده‌اش می‌دانند که کجاست و چه کار می‌کند. پدر اینطور نیست یعنی گاهی پیش می‌آید که خانواده ندانند او کجاست و چه می‌کند. کادو هم خوب می‌خرد، به نظر می‌رسد حواس‌اش به روز تولد بچه‌هایش هست ولی آخرین کادویی که به پسرش داده، پول است. می‌خندد و می‌گوید: نقدی حساب کرد اما کادوی برعکس هم وجود دارد. پسر برای پدر معمولا کتاب و سی‌دی می‌خرد و وقتی روی قیمت‌ها اصرار می‌کنیم و می‌خواهیم بودجه پول‌توجیبی‌اش را معلوم کنیم، می‌گوید: معمولی، پسر بیل‌گیتس‌ که نیستم!


 

بازیگری؟ هرگز!

یک بار جلوی دوربین رفته است. در برنامه جنگ??. در آن برنامه نقش بچگی پدرش را بازی می‌کرد. از بس به هم شبیه هستند و این را همه می‌گویند. در پشت صحنه برنامه‌های پدرش زیاد چرخیده اما با این وجود علاقه چندانی به بازیگری ندارد. واقعیت این است که همیشه از زبان بازیگرها درباره حاشیه‌ها شنیده‌ایم. خودمان هم نمی‌دانیم وقتی فرهاد مدیری می‌گوید که در آرزوهای دور و دراز هنری‌اش جایی برای بازیگری وجود ندارد به خاطر حاشیه‌هاست یا اصولا علاقه‌ای به این محیط و فضا ندارد. اما می‌تواند بگوید : همه خانواده مجبورند این حاشیه‌ها را تحمل کنند. هر کدام به اندازه خودشان. مسلما مادرم به این خاطر که در صدر است فشار بیشتری را تحمل می‌کند اما این بار روی همه خانواده هست.



 

خانه‌ای پر از نوای موسیقی

پسر در مقابل پدر، تواضع زیادی به خرج می‌دهد اما می‌گوید از پدرش نمی‌ترسد. وقتی می‌خواهیم او را روی دور کل‌کل با پدرش بی‌اندازیم، هیچ رقمه راضی نمی‌شود. حرفش اینست: ما کی‌ باشیم؟ اوضاع وقتی بدتر می‌شود که در ادامه صحبت درباره موسیقی می‌گوید: بابا استعداد بی‌نظیری در موسیقی دارد مهران مدیری به طور حرفه‌ای ساز نمی‌زند. یک مدت ساز ضربی می‌ زده و یک مدت گیتار و پیانو. با وجود این که پدرش صدای خوبی دارد اما خاطره‌ای از لالایی پدر ندارد. گهگاه، شنیدن صدای پدر که برای خودش آوازی زمزمه می‌کند، حالی دارد.


فیلمساز می‌شویم

فرهاد مدیری علاقه‌ای به بازیگری ندارد، اما شغل مورد علاقه‌اش فیلمسازی است. می‌گوید اهل سریال‌سازی نیست و حضور در سینما را ترجیح می‌دهد. از همین حالا هم استارت را برای ساخت فیلم کوتاه زده. به خاطر هنری بودن رشته‌اش در مدرسه، و یک عمر زندگی در یک خانواده هنری، می‌تواند درباره سریال‌های پدرش هم صحبت کند. به نظر فرهاد مدیری، سریال مرد هزار چهره، بهترین سریال پدرش بوده: کارگردانی، ایده، بازی بازیگرها و ... و بین سریال‌ها هیچ علاقه‌ای به جایزه بزرگ ندارد.


تشابه را ببینید

فیلم می‌بیند، فیلم‌هایی که معمولا پدرش به خانه می‌آورد. در بین فیلمسازهای ایرانی، بیضایی و حاتمی‌کیا را خیلی دوست دارد. مجله هم می‌خواند یا حتی روزنامه اما نه‌اینکه پیگیری کند و عاشق مجلات باشد. لحن و فرم نگاهش خیلی به مهران مدیری شباهت دارد و خودش هم این‌ها را احساس می‌کند. برای نمونه می‌توانید نگاهی به این عکس مهران مدیری در جبهه بیندازید و ببینید که او و پسرش چقدر به هم شباهت دارند.


یک زندگی متفاوت

فرهاد می‌گوید: شاید در زمان کودکی، به زندگی نرمال‌تر و طبیعی‌تر فکر می‌کردم، اما الان نه. الان این موقعیت خوب است. نمی‌توانم بگویم دوستش دارم ولی هست. با وجود این که شرایط زندگی در این خانواده و با این پدر خبرساز چندان طبیعی نیست، اما گاهی هم پیش می‌آید که با هم به رستوران بروند، با هم به سفر بروند. علاوه بر اینکه وقتی می‌خواهد روی تمام حرف‌هایش پوششی از منطق بکشد، می‌گوید: من و خواهرم باید این شرایط را بپذیریم و بدانیم که زندگی‌مان با اغلب دوستان‌مان تفاوت‌هایی دارد و یک سری امکانات را نداریم.

 

بیلیارد‌بازها

فرهاد مدیری اهل بسکتبال نیست، سه ماه رفته و می‌خندد که اثر خودش را گذاشت از بس که قدش بلند است. اهل ورزش‌های رزمی هست و اهل دفاع‌شخصی. با پدرش هم بیلیارد بازی می‌کند: بیلیاردش از من بهتر است و همیشه من را می‌برد. پسر به طور مداوم شنا می‌کند و پدر هم اگرچه تقربا فرصتی برای همراهی پیدا نمی‌کنند. مهران مدیری برای کوهنوردی هم وقت ندارد. بیشتر اهل نرمش است. سینما هم نمی‌روند، در سال‌های اخیر تنها یک‌بار با هم به سینما رفته‌اند.  ولی به کنسرت زیاد می‌رویم.


افتخار به نام پدر

شوخ‌طبعی را هم از پدرش به ارث برده اگرچه می‌گوید کمتر امکان بروز این توانایی را پیدا می‌‌کند : همه می‌گویند پدرم آدم شلوغی است اما من به خاطر شرایط خانوادگی‌ام نمی‌توانم اینطور باشم. و در جواب به سؤال دوم، سریع موضعش را تغییر می‌دهد و می‌گوید که حضور پدر به نفعش تمام شده و اصولا مشکل ندارد. حتی می‌تواند بگوید: به نام فامیلی مدیری افتخار می‌کنم، هرچند سختی‌های زیادی دارد.

 

وسوسه پرواز

دلش می‌خواهد برای ادامه تحصیل و احتمالا ماندن به خارج از ایران برود. پدر هم مشکلی ندارد و هیچ‌وقت مخالفتی نکرده. فقط وقتی کوچک‌تر بوده گفته بهتر است برای رفتن کمی صبر کنی تا سن‌ات بالاتر برود. او هم مانده. حالا هم منتظر است تا درس‌اش تمام شود. بعدش هم باید مسئله سربازی را حل کند:«‌به این دو سال که فکر می‌کنم غصه‌ام می‌شود. کی تمام می‌شود؟

 

شهرزاد مدیری

وارث نبوغ و شیطنت خانوادگی

شهرزاد مدیری با یازده سال سن، کوچک ترین عضو خانواده مدیری است. آرام و شمرده حرف می زند و سعی می کند که با جواب های کوتاه، این آرامش را به عنوان خصلت ذاتی اش به ما معرفی کند. اما برق چشمانش و لحظاتی که با برادرش اختلاف نظر پیدا می کند، دستش را رو می کند و معلوم می شود که هوش و نبوغ خانوادگی به همراه آن انرژی ژنتیک، به او هم رسیده. به محض ورود به دفتر ما یکی از مجله های شماره قبل را برمی دارد و با دقت ورق می زند، یکی از عکس های پدرش در سریال مرد هزار چهره را می بیند و طوری که ما نشنویم به فرهاد می گوید: نگاه کن شبیه بقال‌ها شده! و بعد می خندد. دختر مهران مدیری، تمام کارهای پدرش را دنبال می کند و جزو مخاطبان اصلی سریال های طنز او است. شهرزاد تمام کارهای مهران مدیری را دیده و از بین آن ها شب های برره را به عنوان بهترین کار پدر انتخاب می کند. دختر ظاهرا ساکت و سربه زیری که روبه روی ما نشسته اعتراف می کند که بعضی مواقع مچ پدرش را می‌گیرد و به خاطر اشتباهات در کارهایش به او تذکر می دهد: سر سریال باغ مظفر از یکی از قسمت ها خوشم نیامد به پدرم گفتم و او هم گفت درستش می کنم. شهرزاد یازده سال بیشتر ندارد اما در این مدت تمام سریال‌های پدرش را موبه مو دنبال می کرده و حتی گاهی اوقات هم برای نزدیکی بیشتر به پدری که همیشه سرکار است با او به پشت صحنه سریال ها می رود: سر پاورچین و باغ مظفر با بابام به پشت صحنه رفتم. اونجا تمام مدت دنبال شقایق دهقان بودم. دختر مهران مدیری بودن برای شهرزاد مهم ترین اتفاقات زندگی است. او گاهی اوقات از این ماجرا حسابی لذت می برد و گاهی اوقات هم نه. هم خوب است و هم بد. گاهی اوقات آنقدر سؤال می پرسند که آدم اذیت می شود. شهرزاد با کمک برادرش و البته هوش ذاتی اش راه و روش مناسبی برای برخورد با این سؤالات پیدا کرده. اگر از شهرزاد مدیری درباره پدرش، خانواده و هر مسئله خصوصی دیگری بپرسید؛ او یا جواب نمی دهد یا اینکه با جواب های نصفه و نیمه پشیمان‌تان می کند. اما اگر فکر می کنید که این سختی ها او را از دختر مدیری بودن خسته کرده، کاملا در اشتباه‌اید، چون:«‌همه مهران مدیری را دوست دارند. من هم. چون پدرمه، در تلویزیون می بینمش و کارهایش را دوست دارم و البته یک جاهایی هم به‌ درد می خورد. بله، مهم ترین نکته همین است. چه کسی بدش می آید که به اردو برود و معرفی خانم مدیر باعث شود تا با یک بغل جایزه به خانه برگردد؟ شهرزاد این ماجرا را با ذوق تعریف می کند و بعد می گوید که تا به حال کاری نکرده که مهران مدیری به مدرسه دخترش برود. در تمام مدتی که شهرزاد حرف می زند، فرهاد با سکوت به خواهرش و حرف هایش گوش می دهد و وقتی حرف به شیطنت شهرزاد می رسد، برخلاف نظر شهرزاد سرش را بالا می اندازد.شهرزاد صحبت هایش را قطع می‌کند و نگاه معنی داری به برادرش می اندازد و می گوید: شیطان هستم ولی سر کلاس های مهم درس گوش می دهم. رابطه این خواهر و برادر عجیب و بامزه است. فرهاد در تمام مدت مصاحبه سعی می کند با حفظ استقلال خواهرش، مواظب او باشد. در خانه مدیری، همه با هم خوب هستند و شهرزاد به عنوان دختر کوچک خانواده با همه احساس راحتی و نزدیکی می کند. دختر کوچک مدیری، از پدرش به عنوان یک هم‌بازی خوب در وسطی و گل کوچیک حرف می زند و او را به عنوان اولین آدمی که در زمان قهر برای آشتی پیش قدم می شود، معرفی می کند. معمولا در این جور مواقع، شهرازد به اتاقش می رود و پدر مجبور است که به اتاق او برود و گاهی با توضیح منطقی و گاهی هم با قربان صدقه رفتن، دختر کوچک را راضی کند. شهرزاد مدیری از همین زندگی ساده و پر از دوستی در کنار خانواده اش لذت می برد، در حال حاضر سرگرم مدرسه،موسیقی و نقاشی است و قصد بازیگر شدن هم ندارد.  اگر پدرم بخواهد برای او بازی می‌کنم اما هیچوقت بازیگر نمی شوم


یکشنبه 87 تیر 9 , ساعت 9:7 صبح

****دوستان ما از شما خواهشمندیم نظر یادتان نره****


چهارشنبه 87 تیر 5 , ساعت 1:32 عصر
تست هوش (خیلی باحاله)
 
اینو چطوری حلش می کنی؟ فقط یک سؤاله، پس وقت بذار و درباره اش فکر کن.
 
خدا وکیلی اگر به نتیجه نرسیدی جواب رو نگاه کن.
 
از بچه های پیش دبستانی این سؤال پرسیده شد :
 
« اتوبوس توی این شکل به کدوم طرف میره؟ »
 
با دقت به شکل نگاه کن .
 

Dream Land
 

می تونی جواب بدی؟

جواب های ممکن چپ یا راست هست

درباره اش فکر کن
 
هنوز نمی دونی؟
 
باشه، من بهت میگم .
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بچه های پیش دبستانی همگی جواب دادند : «چپ»
 
وقتی ازشون پرسیدن : «چرا فکر می کنید اتوبوس داره به طرف چپ میره؟ »

اونا جواب دادن :
 
« چون تو نمی تونی در رو ببینی.»
 
الآن چه احساسی داری؟
 
دوست داری سرتو بزنی به دیوار؟
 
می دونم، منم همینطور

 


چهارشنبه 87 تیر 5 , ساعت 11:0 صبح

  

ثروتمندترین اروپایی‌ها
 

رتبه: یک


نام: اینگوار کامپارد و خانواده
دارایی خالص: 31 میلیارد دلار
شهروندی: سوئد
کامپارد در دوران نوجوانی با دوچرخه‌اش کبریت، ماهی، قلم، کارت کریسمس و چیزهای دیگر می‌فروخت.
او در سال 1947 شروع به فروش مبلمان کرد. شرکت او، آیکیا که عرضه‌کننده مبلمان با طراحی‌های ساده و مقرون به صرفه است، اکنون یکی از محبوب‌ترین خرده‌فروشی‌های جهان است. هم‌اکنون آیکیا در 40 کشور جهان فروشگاه دارد. از سالزایر فلوریدا در آمریکا گرفته تا گوآنگ‌ژو در چین. کامپارد به مانند لوازمی که در فروشگاه‌هایش عرضه می‌شود، به هیچ‌وجه تجملاتی نیست. او از پوشیدن کت و شلوار اجتناب می‌ورزد. بلیت پروازهایش را اکونومی می‌گیرد و از رستوران‌های گران‌قیمت غذا نمی‌گیرد. اما گفته شده است که تجملات زندگی او به کراوات‌های زیبا و خاویارها ماهی‌های سوئد محدود می‌شود. او می‌گوید اغلب وسایل خانه‌اش از محصولات آیکیا است. در ماه مه گذشته او به‌خاطر خدماتش به جامعه جایزه اقتصادی جهان را از دانشگاه کیل دریافت کرد.

 

 

رتبه: دو


نام: اولگ دریپاسکا
دارایی خالص: 28 میلیارد
دلار شهروندی: روسیه
این معامله‌گر فلزات توانست از جنگ‌های کانگستری صنعت آلومینیوم در زمان اتحاد جماهیر شوروی سابق جان سالم به در ببرد. شرکت او به نام بیسیک المنت، هم‌اکنون صاحب شرکت آلومینیوم روسیه (یونایتد روسال) است. به علاوه خودروسازی GAZ، هواپیماسازی ایویاکور و شرکت بیمه اینگوستراخ را نیز تحت تملک دارد. در سال 2006 شرکت‌های روسال، سوآل و گلنکور اینترنشنال از سوئیس دارایی‌های مربوط به آلومینیوم خود را با هم ادغام کردند و نام یونایتد روسال را بر آن نهادند. این شرکت هم‌اکنون بزرگترین تولید‌کننده آلومینیوم جهان است. دریپاسکا که با یکی از خویشاوندان یلتسین ازدواج کرده است، فعالیت‌های یونایتد روسال را در روسیه و خارج از آن گسترش داده است و آن‌را به تولید آلومینیوم در نیجریه و چین کشانده است. او توافق‌نامه‌هایی را برای تولید زغال‌سنگ در قزاقستان امضا کرده و در یک نیروگاه اتمی در شرق روسیه سرمایه‌گذاری کرده است. او سعی دارد بخشی از سهام شرکت بوریلسک نیکل را بخرد.

 

 

رتبه: سه


نام: کارل آلبرخت
 دارایی خالص: 27 میلیارد دلار
شهروندی: آلمان
آلبرخت ثروتمندترین آلمانی است. پس از جنگ جهانی دوم کارل و برادر کوچکش تئو اقدام به توسعه مغازه خواروبار فروشی مادرشان کردند. آنها توانستند این مغازه را به یک سوپر مارکت عظیم به نام آلدی تبدیل کنند. این سوپر مارکت بزرگ امروز بیش از 8000 فروشگاه و 67 میلیارد دلار محصولات قابل عرضه دارد. دو برادر سرانجام مالکیت و مدیریت این فروشگاه عظیم را بین خود تقسیم کردند و آن‌را به بخش شمالی و جنوبی تبدیل کردند. کارل که اکنون بازنشسته شده است، مدیریت بخش سود‌ده‌تر یعنی بخش جنوبی آلدی را در آلمان برعهده گرفت. کارل زندگی خصوصی خود را چندان فاش نساخته است. عموم مردم اطلاعات بسیار کمی درباره او دارند. تنها در بعضی از مطبوعات آمده است که او به پرورش گل‌های ارکیده علاقه‌مند است و ورزش مورد علاقه‌اش نیز گلف است.

 

 

رتبه: چهار


نام: برنارد آرنالت
دارایی خالص: 5/25 میلیارد دلار
شهروندی: فرانسه
آرنالت از شرکت ساخت‌و‌ساز متوسط خانواده‌اش 15 میلیون دلار صرف خرید شرکت کریستین دیور در سال 1985 کرد. از آن زمان به بعد او بزرگترین امپراتوری کالاهای لوکس جهان را به نام لویی ویتون موئه هنسی اداره کرد. از جمله نام‌های تجاری معروف این شرکت دوم پریگنون، فندی و تگ‌هیور است. لویی ویتون که هنوز رهبری آن‌را آرنالت عهده دارد، روزنامه مالی – اقتصادی فرانسه به نام اکو را از گروه پیرسن در ماه دسامبر گذشته خرید. پسر آرنالت به نام آنتوان که 28 سال سن دارد و دخترش دلفین که 32 ساله است در هیات‌مدیره شرکت لویی ویتون مشغول به کارند. به‌علاوه آرنالت یک صندوق سرمایه‌گذاری را با دوست صمیمی‌اش آلبرت فرره که در این فهرست جای دارد، در سال 2006 راه‌اندازی کرد. این صندوق که گروه آرنالت نام دارد، تور تعطیلات فرانسه که یک شرکت مسافرتی است و سهامی در فروشگاه‌های زنجیره‌ای کارفور فرانسه را نیز در اختیار دارد.

 

 

رتبه: پنج


نام: رومن آبراموویچ
دارایی خالص: 5/23 میلیارد دلار
شهروندی: روسیه
آبراموویچ در کودکی یتیم شد. از مقطع پیش‌دانشگاهی ترک تحصیل کرد و سپس در یک سری از معاملات بحث برانگیز نفتی در اوایل دهه 90 میلادی ثروتی به دست آورد. ثروتش در سال 1995 یعنی وقتی که به همراهی بوریس برزوفسکی مالکیت غول نفتی روسیه به نام سیب نفت را با تنها کسری از ارزش بازاری آن به‌دست آوردند، افزایش یافت. در سال 2000 برزوفسکی از روسیه گریخت تا از اتهامات فساد مالی جان سالم به در برد. سهم خود را نیز به آبراموویچ فروخت. در سال‌های 2003 و 2004 آبراموویچ سهام شرکت آلومینیوم روسیه خود را به دوست میلیاردر خود اولگ درپاسگا که رتبه نهم میلیاردرها جهان را دارد، فروخت. در سال 2005 بزگترین دارایی‌اش یعنی 6/72 درصد سهامش در سیب نفت را به غول گاز روسیه یعنی شرکت گاز پروم به مبلغ 13 میلیارد دلار فروخت. در سال 2006 او سهام بزرگترین فولادساز کشور یعنی اورازگروپ را خرید. او باشگاه فوتبال چلسی انگلستان را نیز خریده است.

 

 

رتبه: شش


نام: تئو آلبرخت
دارایی خالص: 23 میلیارد دلار
شهروندی: آلمان
پس از جنگ جهانی دوم، تئو و برادر بزرگترش کارل توانستند مغازه خواروبارفروشی کوچک مادرشان را به یک غول سوپر مارکت‌ها به نام آلدی تبدیل کنند. این سوپر مارکت بزرگ زنجیره‌ای هم‌اکنون بیش از 8000 فروشگاه و 67 میلیارد دلار محصول برای فروش دارد. دو برادر سرانجام مالکیت و مدیریت این فروشگاه را به بخش شمالی و جنوبی تقسیم کردند. تئو هنوز مدیریت زنجیره شمالی سوپر مارکت را که سود کمتر هم به بار می‌دهد، برعهده دارد. او این کار را با کمک دو پسرش انجام می‌دهد در ایالات متحده او صاحب خرده‌فروشی مواد غذایی به نام تریدر جوز و سهامی در شرکت سوپر ولیو است. او پس از آنکه به مدت 17 روز در سال 1971 دزدیده شد، سعی می‌کند از مرکز توجهات دوری کند. در مورد او اطلاعات بسیار کمی در دسترس است. در مورد آن تا این اندازه اطلاعات موجود است که او آدمی صرفه‌جو است و به جمع‌‌آوری مجموعه‌ ماشین‌های تایپ علاقمند است و بازی گلف را بسیار دوست دارد.

 

 

رتبه: هفت


نام: لیلیان بتنکورت
دارایی خالص: 9/22 میلیارد دلار
شهروندی: فرانسه
او دختر موسس شرکت اورئال یعنی اوجین شلر است. او مردی بود که در دوران جنگ رژیم نازی گذشته‌ای پرفراز و نشیب داشته است. با به ارث رسیدن ثروت اوجین شلر، لیلیان ثروتمندترین زن دنیا است و آنرا مدیون سهام با ارزش در این غول شرکت آرایشی یعنی اورئال است. در نوامبر گذشته بتنکورت این زن ثروتمند بیوه شد و همسر 88 ساله‌اش آندره بتنکورت را از دست داد. او تنها به استفاده شخصی از ثروتش مشغول نیست. موسسه بتنکورت شولر او تامین کننده خدمات پزشکی، فرهنگی و انسان‌دوستانه در فرانسه و کشورهای در حال توسعه است. لیلیان بتنکورت بیش از چهار دهه است که کل سهام شرکت اورئال را تحت اداره خود دارد و شریک دیگری ندارد. مردم سراسر جهان بانام تجاری اورئال به خوبی آشنا هستند و روزانه مقادیر زیادی از شامپوها و محصولات بهداشتی دیگر این شرکت در سرتاسر جهان مورد استفاده قرار می‌گیرد.

 

 

رتبه: هشت


نام: الکسی مورداشوف
دارایی خالص: 2/21میلیارد دلار
شهروندی: روسیه
او پسر مادر و پدری است که کارگر کارخانه بوده‌اند. الکسی در اواسط دهه 80 میلادی در رشته اقتصاد در لنینگراد مشغول به تحصیل شد. سپس به عنوان رییس امور مالی یک کارخانه فولادسازی مشغول به کار شد. وقتی مدیرکل کارخانه به او آموزش داد که چگونه سهام کارخانه را بخرد به طوری که کارخانه به دست کسانی خارج از آن مجموعه نیفتد، او توانست بخش اعظم سهام کارخانه را به تنهایی بخرد. او مدیر کل کارخانه شد و آن را تبدیل به یک مجتمع صنعتی کرد که اقدام به خرید بخش خودروسازی، شرکت‌های زغال‌سنگ و شرکت‌های ورزش و حمل‌ونقل کرد. امروز شرکت سورستال او سومین فولادساز بزرگ روسیه است و همچنان به گسترش خود ادامه می‌دهد. در مناقصه‌ای برای گسترش شرکت در سطح جهانی، او توانست شرکت صنایع روژ و تولیدکننده فولاد ایتالیا یعنی نوچینی را هم بخرد، اما در سال 2006 در رقابت برای به دست آوردن غول فولادسازی یعنی شرکت آرسلور به رقیب میلیاردر خود یعنی لاکشمی‌میتال باخت. در اواخر سال 2007 سرمایه‌گذاری در کارخانه‌ای در میسی‌سیپی را آغاز کرد.

 

 

رتبه: نه


نام: میخاییل فریدمن
دارایی خالص: 8/20میلیارد دلار
شهروندی: روسیه فریدمن دوران کودکی خود را در شهر اوکراینی لووف گذراند و در موسسه فولاد و آلیاژ در دهه 80 میلادی تحصیل کرد. او در دهه 90 میلادی به همراه دوستان دانشگاهی خود شرکت آلفاگروپ را تاسیس کرد. آن دوستان فریدمن هم‌اکنون همه میلیاردر هستند و جرمن خان و الکسی کوزمیچف نام دارند. آلفا گروپ هم‌اکنون مجتمع صنعتی بزرگی مشتمل بر فعالیت‌های نفت، خرده‌فروشی، مخابرات و بانکداری است. روابط قوی با کرملین از جمله یکی از زیردستانش که اکنون مشاور سیاسی پوتین است، به فریدمن امکانات بسیاری داده است. در سال 2003 او اقدام به ادغام شرکت نفتی خود به نام تی‌ان‌کی با غول بزرگ نفت انگلیس یعنی بریتیش پترولیوم کرد. هم‌اکنون او بر بخش مخابرات تمرکز کرده است. شرکت مخابراتی او به نام آلتیموگروپ دارایی‌هایی مربوط به بخش مخابرات در اوکراین، ترکیه، روسیه و ازبکستان دارد. در سال 2007 او توانست در رقابتی چندین میلیون دلاری برای خرید سومین شرکت داشته باشد.

 

 

رتبه: ده


نام: ولادیمیر لیسین
دارایی خالص: 3/20میلیارد دلار
شهروندی: روسیه
داستان زندگی لیسین داستان موفقیت است. اولین شغل لیسین مکانیکی در یک معدن زغال‌سنگ بود. پس از گذراندن دوران پیش‌دانشگاهی در صربستان، به عنوان کارگر فولاد مشغول به کار شد. در سال 1991 یعنی زمانی که رییس او به عنوان وزیر متالوژی منصوب شد، لیسین با او به مسکو آمد. در سال 1992 او به همراهی گروهی از معامله‌گران به نام گروه ترنسورلد مشغول شد. آنها صادرات آلومینیوم و فولاد روسیه را تحت سلطه خود داشتند. لیسین مدیریت کارخانجات را بر عهده گرفت و وقتی شرکای آن در سال 2000 از هم جدا شدند، لیسین بخش اعظم سهام شرکت بزرگ فولاد روسیه به نام نوولیپتسک را از آن خود کرد. در اوایل سال 2004 او کنترل حمل‌ونقل محصولات شرکت خود را نیز بر عهده گرفت و این کار را با خرید بندرگاهی در سن‌پترزبورگ انجام داد. به تازگی او این بندرگاه را برای حمل‌ونقل محصولات شرکت دیگر خود در نظر گرفته است.

 

 

رتبه: یازده


نام: آمانچیو اورتگا
دارایی خالص: 2/20میلیارد دلار
شهروندی: اسپانیا
آمانچینو پسر یک کارگر قطار است. او با همراهی همسر سابقش رزالیا مرا اورتگا، شروع به تولید پیراهن و لباس زیرزنانه کرد. آن دو این کار را در اتاق نشیمن منزلشان 45 سال پیش آغاز کردند. کسب و کار او به یکی از موفق‌ترین تولیدکنندگان جهان تبدیل شد و در سال 2006 ارزش سهام بازاری شرکت ایندیتکس او بالغ بر 12میلیارد دلار بود. این گروه هم‌اکنون دارای 3245 فروشگاه در 66 کشور جهان است. اورتگا مدیرکل این گروه است. او به تدریج در بخش وسایل نقلیه، گاز، توریسم، بانکداری و املاک و مستقلات سرمایه‌گذاری کرد و املاکی در مادرید، پاریس، لندن و لیسبون دارد. به علاوه یک هتل مجلل و مجتمع آپارتمانی در میامی. در ضمن او یک پیست پرش با اسب و بخشی از یک لیگ فوتبال را نیز خریده است. دخترش مارتا هم‌اکنون در ایندیتکس کار می‌کند. گفته می‌شود قرار است مارتا سرانجام جای پدر را بگیرد.

 

 

رتبه: دوازده


نام: میخاییل پورخوروف
دارایی خالص: 5/19میلیارد دلار
شهروندی: روسیه
پورخوروف به همراه میلیاردر بعد از خود یعنی ولادیمیر پوتانین، شرکت مالی اینتروس را راه‌اندازی کرد و توانست مشتریان دو بانک دوران اتحاد جماهیر شوروی سابق را در سال 1992 جذب شرکت خود کند. این گروه منافعی در بخش فلزات، مهندسی، کشاورزی و رسانه دارد. بلافاصله پس از آنکه پورخوروف در ملأ عام دستگیر شد و سپس بدون هیچ اتهامی آزاد شد، در شهر اسکی فرانسه یعنی کورشوا در اوایل سال 2007 او و پوتانین اعلام کردند دارایی‌های خود در اینتروس را تقسیم کردند. پوتانین دارایی‌های پورخوروف در شرکت نوریلسک نیکل که بزرگترین شرکت تولیدکننده نیکل و پالادیوم در جهان است را خرید. پورخوروف نیز سهام شریک خود را در شرکت پولیوس گلد که به عرضه عمومی رسیده است و بزرگترین شرکت معدنی طلای روسیه است، خرید اما این جابه‌جایی‌ها تا اوایل سال 2008 ادامه یافت. میلیاردر بعدی و غول فلزات یعنی اولگ دریپاسکا سعی دارد بخشی از نوریلسک را از پورخوروف بخرد.


چهارشنبه 87 تیر 5 , ساعت 10:52 صبح

برگزیده ترین ایمیل سال از نظر زنان:

 آقایی از رفتن روزانه به سر کار خسته شده بود در حالیکه خانمش هر روز در خانه بود.
او می خواست زنش ببیند برای او در بیرون چه می گذرد.
بنابر این دعا کرد :
خدای عزیز :من هر روز سر کار می روم و 8 ساعت بیرونم در حالیکه خانمم فقط در خانه می ماندمن می خواهم او بداند برای من چه می گذرد؟
بنابراین لطفا اجازه بدین برای یک روز هم که شده ما جای همدیگه باشیم.
خداوند با معرفت بی انتهایش آرزوی این مرد را برآورد کرد .
صبح روز بعد مرد با اعتماد کامل همچون یک زن از خواب بیدار شد و برای همسرش صبحانه آماده کرد بچه هارو بیدا کرد و لباسهای مدرسه شونو اماده کرد براشون صبحانه داد ناهارشان را تو کوله پشتی شون گذاشت و به مدرسه برد.
خانه رو جارو کرد- برای گرفتن سپرده به بانک رفت- به بقالی رفت- جای خواب )کجاوهء)گربه هارو تمیز کرد- سگ رو حمام دادو ساعت یک بعد از ظهر بود و او عجله داشت برای درست کردن رختخوابها
- به کار انداختن لباسشویی- جارو و گرد گیری
- تی کشیدن آشپز خانه- رفتن به مدرسه برای آوردن بچه ها و سرو کله زدن با آنها در راه منزل
- آماده کردن شیر و خوردنیها و گرفتن برنامهءبچه ها برای کار خانه
- اتو کشی و مرتب کردن میز غذا خوری نگاه کردن تلویزیون حین اتو کشی در ساعت 4:30 بعد از ظهر و............ ......... .....(از ذکر انجام بقیه کارها فاکتور گیری شد.(
در ساعت 9:00 او از یک کار طاقت فرسای روزانه خسته شده بود او به رختخواب رفت در حالیکه باید رضایت .........
صبح روز بعد بلافاصله قبل از بیدار شدن از خواب گفت :
خدایا :من چه فکری می کردم من سخت در اشتباه بودم برای غبطه خوردن به موندن روزانه زنم در منزل لطفا و لطفا اجازه بده من به حالت اول خود برگردم
.
خداوند با معرفت لایتناهی خود جواب داد:
پسرم من احساس می کنم تو درست را یاد گرفتی و خوشحالم که می خواهی به شرایط خودت برگردی ولی تو فقط مجبوری نُه ماه صبر کنی زیرا تو دیشب حامله شدی!!!


چهارشنبه 87 تیر 5 , ساعت 10:37 صبح

یک پرس غذا یا خرج یک زندگی

رستوران چینی در تهران

اژدهای بزرگ اولین چیزی است که هنگام ورود به یکی از قدیمی ترین «رستوران های چینی» در ایران، نظر مراجعان را به خود جلب می کند. معماری و نمادهای فرهنگ چین در سرار ساختمان به چشم می خورد.

دو نفر با کت و شلوار مشکی، مقابل در رستوران ایستاده اند و به مهمانان با لبخند و سلام  ادای احترام می کنند و یکی از آن ها کلید اتومبیل مهمانان را برای پارک خودروی شان از آن ها می گیرد.

پشت یکی از میزهای کناری رستوران نشستم. فضا با نور ملایم و موسیقی چینی بسیار دلنشین برای سرو غذا بود. دیوار رستوران پر از رنگ های قرمز و طلایی است با نقش هایی از اژدها و درختان چینی و فضایی که کاملا تداعی کننده فرهنگی متفاوت برای مهمانان است.


منوی غذا را از پیشخدمت رستوران گرفتم؛ وقتی با پیشخدمت صحبت می کردم به قدری آرام صحبت می کرد که به سختی می شد صدای او را شیند.

خاویار، اردک و منوی اسپشیال

نگاهی به منوی غذا و قیمت ها کردم؛ خاویار ?? هزار تومان، لابستر تند و ترش (گوشت میگو یا خرچنگ) ?? هزار تومان، شان سویا (اردک سرخ شده) ?? هزار تومان و... تعداد غذاها در بخش رستوران چینی تنها  بیش از ?? نوع مختلف بود و در بخش رستوران ایرانی و لبنانی نیز بیشتر از ?? نوع غذای مختلف به چشم می خورد: کباب ماهی سالمون ?? هزار تومان، چنجه ?? هزار تومان و... البته منوی سالادها و دسرها نیز کم از منوی غذاها نداشت. قیمت غذاها در دستم سنگینی می کرد. بنابراین منو را به پیش خدمت سپردم و سراغ مدیر رستوران رفتم تا از وضعیت مشتریان ثابت وغذاها بهتر آگاه شوم.

مدیر رستوران می گوید: «مشتریان هم ایرانی و هم خارجی هستند، در حدود ?? درصد مشتریان ما بازرگانان و سفیران کشورهای خارجی و مابقی مشتریان ما ایرانی های متمول هستند؛ گاهی اوقات مشتریان خارج از کشور، به هنگام سفر به ایران چند روز قبل میز رزرو می کنند و خیلی  از مشتریان ایرانی ما نیز مشترک ثابت هستند و بیشتر روزها مطابق با سفارش برای آن ها غذا می فرستیم.»

گران قیمت ترین غذای رستوران برای یک نفر رقمی بیش یک صد هزار تومان می شود که شامل خاویار، سوپ مخصوص و سالاد اسپشیال است؛ البته با حدود ?? الی ?? هزار تومان نیز می توان غذایی برای سرو سفارش داد.

مدیر رستوران از مشتریان ثابتی صحبت می کرد که روزانه یک وعده غذا را در رستوران مذکور صرف می کنند و این بدان معنا است که هزینه یک وعده غذا در روز، برای یک نفر، در یک ماه رقمی نزدیک به ??? هزار تومان می شود.

از یکی از مشتریان رستوران که منتظر آماده شدن غذای خود است، می پرسم، آیا شما هر روز به این رستوران برای صرف غذا مراجعه می کنید؟ و چه مقدار هزینه برای هر وعده می پردازید؟

سرش را به نشانه تایید تکان می دهد و می گوید که «اوایل فقط گاهی اوقات می آمدم، آن هم اگر مهمان خاص یا ویژه ای داشتم اما در حدود چند ماهی می شود که اکثر روزها برای نهار به این رستوران می آیم و برای هر وعده هم چیزی در حدود ?? هزار تومان می پردازم.»

چند سانتی متر همبرگر

این بار به سراغ یکی از محله های منطقه «عبدل آباد» واقع در جنوب تهران رفتم تا ببینم مردم این منطقه چه مقدار برای یک وعده غذا هزینه می کنند.

پس از اندکی جست و جو در منطقه تجاری (بازار فروش)، رستورانی را پیدا کردم که دیگر شباهتی به رستوران های بالای شهر نداشت.

این جا دیگر خبری از موسیقی آرام و نور پردازی های دلنشین نیست؛ حتی میز و صندلی ساده هم وجود ندارد.

فروشنده مواد غذایی این محل، غذاها را در ظروف یک بار مصرف به مشتریان ارائه می کند. یک راهروی کوچک در کنار خیابان پر رفت و آمد، با سکوهایی سیمانی برای نشستن، منویی برای انتخاب غذا دیده نمی شد؛ تنها نام و قیمت چند نوع غذا که تعدادشان از تعداد انگشتان دست هم تجاوز نمی کرد بر روی دیوار و شیشه های رستوران چسبانده شده بود.

رستوران چینی در تهران

ین بار نیز قیمت ها متفاوت بود. مشتریان تنها با پرداخت کمتر از یک هزار تومان می توانند یک وعده غذایی را برای صرف بخرند؛ یک پیاله آش داغ ??? تومان، عدسی با کره ??? تومان، جغور بغور ??? تومان و همچنین مشتریان رستوران می توانند با پرداخت تنها ??? تومان چند سانتی متر از همبرگر متری را برای صرف بخرند.

نگاهی به شیشه رستوران می کنم که در مورد خواص غذاها از جمله عدس نوشته است : «عدس زیاد کننده نور چشم، قوت قلب و آرامش بخش، رئوف و مهربان کننده، ضد بی رحمی.»

با یک محاسبه می توان دریافت فردی که در وضعیت اقتصادی ضعیف بسر می برد برای یک وعده غذایی خود (با احتساب ??? تومان) در ماه رقمی نزدیک به ?? هزار تومان می پردازد در حالی که فرد دیگری با وضعیت اقتصادی بالا و متمول رقمی نزدیک به ??? هزار تومان برای یک وعده غذایی خود در یک ماه می پردازد (با احتساب ?? هزار تومان برای هر وعده غذایی) و این بیانگر اختلافی بالغ بر ?? برار می باشد.

از فروشنده در مورد همبرگر متری می پرسم و او می گوید : «ما همبرگر متری را از کارخانه می خریم و با قیچی آن را متناسب با نیاز خود به قطعه های کوچک تر تقسیم می کنیم اما کیفیت همبرگرهای غیر کارخانه ای که خودمان درست می کردیم خیلی بیشتر بود؛ این همبرگر های کارخانه ای فقط کار را آسان کرده اند اما طعم و مزه خوبی ندارند و وقتی آن ها را طبخ می کنیم بیشتر شبیه به نان خشک است تا همبرگر!»

ساعت، یک بعد از ظهر را نشان می دهد. آرام آرام مشتری ها بعد از چند ساعت کارکردن به این رستوران می آیند تا در حال خوردن غذا، لحظاتی را نیز استراحت کنند؛ صبر می کنم تا یکی از مشتریان که در حال خوردن غذای خود است آن را به پایان برساند تا با او صحبت کنم؛ به قدری سریع غذا می خورد که کمتر از چند دقیقه غذایش به پایان می رسد. از او می پرسم:‌ «آیا همیشه به همین رستوران برای خوردن غذا می آیی؟»

در حال پرداختن پول صورت حساب می گوید: «این رستوران نزدیک کارگاهی است که در آن کار می کنم و غذاهای خوبی را هم به قیمت مناسب به مشتریانش می دهد به همین خاطر چند سال می شود که به این رستوران می آیم.»

وجه اشتراک مشتریان در هر دو رستوران در لبخند رضایتی بود که هنگام ترک رستوران بر لبانشان نشسته بود. نگاهی به ساعت خود می کنم، زمان چهار بعد از ظهر را نشان می دهد. کسی دیگر در رستوران نیست و من هم باید بروم.


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ