سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
سه شنبه 87 تیر 4 , ساعت 2:24 عصر

یک نفس یک شعر یک قصه شروع

      یک صدا از پشت ابرای کبود         

یک نگاه مهربان از آسمان

برق صد افسانه ی لیلی شروع

یک نگاه مهربان از سوی او

جویبار لحظه های بی شروع

هفت رنگ آسمان هفت رنگ عشق

یک صدا از اوج هفت دریای عشق

یک نگاه از آفتاب سوز عشق

یک خیال ساده اما پر ز عشق

 

 

غروب اشکهای من صدای خنده های تو

 

تمام لرزش دلم کبوتر نگاه تو

تو بهترین ستاره شبای خسته دلم

تو یک افق ترانه ای برای چشم های من

تو یک سبد طراوتی نهایت صداقتی

تو مهربانترین من ترنم لطافتی

تمام اشکهای من سکوت لحظه های تو

ترانه های قلب من صدای خنده های تو

امید هر خیال من ستاره شبای من

پر از شکوفه میشوم کنار خنده های تو


سه شنبه 87 تیر 4 , ساعت 9:42 صبح

 

 

 

 


سه شنبه 87 تیر 4 , ساعت 9:20 صبح




اول خدا بود خدا ی مهربان .خدا مهر را به مادر داد بعد به پدر . مادر مهر را به فرزند آموخت، اما فرزند خوب یاد نگرفت. مادر از دنیا رفت ،فرزند قدر مادر را تازه فهمید ، بعد از مدتی فرزند مهر را آموخت زیرا او دارای فرزند شد



مادر :میمش :مهر و محبت... الفش :آرامش و ایثار ...دالش: دوستی... رایش: رحم و رفاقت

مادر در باران آمد .مادر با یک سد نان آمد.مادر با دستی پینه خورده آمد.مادر با دلی پراز اضطراب آمد.مادر دلخور از دست فرزند آمد.مادر با قلبی مهربان آمد .

به فدای مادر



یادت باشه اون شبای که قنداقی بودی و فسقلی.... گریه می کردی ، بابات تو خواب ناز بود، اون مادرت بود که بیدار میموند تا آرومت کنه



هیچ وقت فراموش نکن وقتی می یومدی خونه غذات آماده بود ولباسا تو می شست قربونت صدقه ات می رفت کاری که شاید اونای که متاهل هستن خانماشون الان براشون  انجام ندن



تو که رفتی توی فرنگ و فکر میکنی  فرنگی شدی، یادت باشه، هنوز این دعای خیر مادر که بدرقته، پس فکر نکن فراموشت کرده، شده یه زنگ بزنی روز مادر تبریک بگی



اگه فکر میکنی بزرگ شدی، صاحب زن و بچه شدی، می خوام بگم تو هنوز همون بچه مامانی هستی، واسه مادرت، اگر چه سنت بالای چهله



تو که فکر میکنی پسر بزرگی شدی، ادعا میکنی همه چیز حالیته و شبا دیر میای خونه، تو هنوزهمون آقا کوچولی ، چون نمی دونی مادرت تا وقتی میای صد بار از خواب بیدار میشه تا بچه اش نیاد خونه آروم نمیشه



اگه فکر میکنی دختر بزرگی شدی میری با دوستات بیرون یا مسافرت ،بدون مادرت قلبش با تو ،تا سالم برگردی ،پس تو هنوزم همون خانوم کوچولوی هستی که، دستش تو دست مادرش داره تا تی تا تی میکنه


اون شبای که بیمار بودی حالت خوب نبود مادرت از تو بیشتر زجر می کشید .مادرا حاضرن بمیرن بیماری و مرگ بچه شون نبینن



فراموش نکن اگر چه مادرت از دنیا رفته اما میشه بهش بهترین هدیه رو داد ،تو هر دین و مذهبی که هستی با دعا خوندن تو  خدای یکتا و مهربونی هست که بهترین هدیه تو رو بهش میده



هیچ وقت یادت نره اگر چه مادرت رو کنارت به ظاهر نمی بینی یا فوت کرده مادرت دستت رو گرفته فقط باید دست گرم و مهربو نشو احساس کنی


خدا وکیلی یه چیزی رو اعتراف میکنم من که مسلمونم دوستانو نمی دونم ولی تو کتاب مقدسم اومده که یکی مهرو لطف خدا رو نمیشه جبران کرد ویکی مهرو محبت پدر مادر ومن یکی این سخن خدا رو کاملا قبول دارم(البته همه حرفای خدارو قبول دارم) ولی قربون خدا ،ماها به چه دردشون می خوریم این همه اذیتشون میکنیم، باهاشون بحث میکنیم ، قهر میکنیم ،و..... قدرشونو نمی دونیم ،آخر سر یه چیزی ازشون طلب داریم، واقعا چرا اینجوریه آخر سر هم ازمون دست نمی کشن


پس اگه قهری آشتی، اگه بد بودیم خوب بشیم ، اگه خوب بودیم خوب تر، تجدید رفتار کنیم،اگه متاهل هستیم به مادر شوهر و مادر زن سر بزنیم


شاید بگی این حرفا قدیمی شده ولی واقعیت داره می تونی امتحان کنی و این سوال رو از کسی که دوسش داری بپرسی اگه نامزد داریم یا زن.... نمی خواد شام بریم بیرون و ول خرجی کنیم میشه با یه شاخه گل و یه سبد محبت و اینکه ثابت بشه دوستش داریم کافیه. واقعیت اینکه اگه همسر  ما بیمار باشه میدونید اون هدیه یا گل ما اون لحظه به دردش نمی خوره. اون روزهای که با ما بوده  ... در حین بیماری اونا رو مرور می کنه ، و اینکه بازم اون روزا رو می خواد نه کادو وهدیه .همین یه دنیا ارزش داره که بدونه براش احترام قایل هستی و دوستش داری و اون این، توی قلبش میمونه، درست که هدیه تو جلو چشمش میمونه اما چشم آدم با هدیه ها و چیزای دیگه پر میشه ،گذریه و فراموش میشه ولی محبتت تو توی قلبش میمونه هیچ وقت فراموش نمیکنه و تو رو با دنیا عوض نمی کنه


حرف زیاد بود وقت کم یه جوری هم باشه که از حوصله دوستان خارج نباشه

میلاد سرور مادران عالم حضرت فاطمه زهرا (س) بر تمامی مادران و زنان شایسته ولایق،ودوستان عزیز مبارک باد

از همه کسانی که این متنو خوندن ممنونم و اگر با زبان محاوره و خارج از ادب چیزی گفتم عذر می خوام


 
دوشنبه 87 خرداد 27 , ساعت 8:19 عصر

 

Shangooli Group! Baraye Ozviat Dar Shangooli Click Konid



Shangooli Group! Baraye Ozviat Dar Shangooli Click Konid



Shangooli Group! Baraye Ozviat Dar Shangooli Click Konid



Shangooli Group! Baraye Ozviat Dar Shangooli Click Konid



Shangooli Group! Baraye Ozviat Dar Shangooli Click Konid



Shangooli Group! Baraye Ozviat Dar Shangooli Click Konid



Shangooli Group! Baraye Ozviat Dar Shangooli Click Konid



Shangooli Group! Baraye Ozviat Dar Shangooli Click Konid



Shangooli Group! Baraye Ozviat Dar Shangooli Click Konid



Shangooli Group! Baraye Ozviat Dar Shangooli Click Konid


یکشنبه 87 خرداد 26 , ساعت 1:52 عصر


نکند شقایقی را که سروده ام تو هستی

نه? تو بهتر از شقایق به کلام من نشستی

به دلم سپرده بودم که ز عاشقی حذر کن

تو مگر که فال ما را به کدام سبزه بستی

به قفس رمیده بودم ز عذاب بی وفائی

که تو با نگاه نازت قفس مرا شکستی

ز کدام قبله آئی که به رنگ لاله هائی

ز کدام سبزه هستی که ترا نچیده دستی

به دلم چنان نشستی که خطا نکرده مستم

دگر از خدا چه خواهم پس از این سرور مستی

اگرم تو یار باشی غزلی ز جان سرایم

که قدم قدم بنفشه بدمد زخاک هستی

سفری به باغ خواهم که سلام صبح گویم

به نسیم سبز رنگی که پیام آن تو هستی

به غروب می رسیدم که تو چون سحر دمیدی

بدم ای طلوع روشن که مرا ز غم گسستی

عمید رضا مشایخی

 


سه شنبه 87 خرداد 21 , ساعت 9:59 صبح

تو بیا

اگر از ظلمت ره می ترسی
چل چراغ نگهم را به تو خواهم بخشید
روشنائیهای تنم را که نشان سحرند
به تو خواهم بخشید
اگر از دوری ره می ترسی،
دستهایم را که پلی بر روی زمان می بندند
به تو خواهم بخشید
اگر از تنگی چشم دگران
اگر از حرف کسان می ترسی
من جدا  از دگران به تو خواهم پیوست،
خویشتن را در تو گم خواهم کرد
و اگر
ترس تو از خویشتن است
من تو را در رگ و هستی خویش و در همه ی ذرات وجودم
_
که پر از خواهش توست _
من وفا و تمامی دل عاشق خود را بی بهانه به تو خواهم بخشید
تا تو از من باشی
تو بیا
تو بیا که اگر آمدنت دیر شود
و اگر آمدنت قصه ی پوچی باشد
من تو را ای همه خوبی!
تا دم مرگ نخواهم بخشید


سه شنبه 87 خرداد 21 , ساعت 9:56 صبح

تو را به جای همه ی کسانی که دوست نمیدارم دوست می دارم

تو را به جای همه ی کسانی که نشناخته ام دوست می دارم

تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارم

برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و

بهای نخستین گناه تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه ی کسانی که دوست نمیدارم دوست می دارم.

 

 ...........................................

.........................................

...........................................

.............................................

...........................................



سه شنبه 87 خرداد 21 , ساعت 9:54 صبح
رسم عاشقی - داستان

رسم عاشقی
 پیر مردی بر قاطری بنشسته بود و از بیابانی می گذشت . سالکی را بدید که پیاده بود
پیر مرد گفت : ای مرد به کجا رهسپاری ؟
سالک گفت : به دهی که گویند مردمش خدا نشناسند و کینه و عداوت می ورزند و زنان خود را از ارث محروم می کنند
پیر مرد گفت : به خوب جایی می روی
سالک گفت : چرا ؟
پیر مرد گفت : من از مردم آن دیارم و دیری است که چشم انتظارم تا کسی بیاید و این مردم را هدایت کند
سالک گفت : پس آنچه گویند راست باشد ؟
پیر مرد گفت : تا راست چه باشد
سالک گفت : آن کلام که بر واقعیتی صدق کند
پیر مرد گفت : در آن دیار کسی را شناسی که در آنجا منزل کنی ؟
سالک گفت : نه
پیر مرد گفت : مردمانی چنین بد سیرت چگونه تو را میزبان باشند ؟

ادامه مطلب

سه شنبه 87 خرداد 21 , ساعت 9:51 صبح
باور نکن تنهاییت را - ترانه های به یاد ماندنی

باور نکن تنهاییت را.....

باور نکن تنهاییت را
من در تو پنهانم تو در من
ازمن به من نزدیکتر تو
ازتو به تو نزدیکتر من
 
باور نکن تنهاییت را
تا یک دلو یک درد داری
تا در عبور از کوچه ی عشق
بر دوش هم سر می گذاری
 
دل تاب تنهایی ندارد
باور نکن تنهاییت را
هرجای ای دنیا که باشی
من با توئم تنهای تنها....
 

ادامه مطلب

سه شنبه 87 خرداد 21 , ساعت 9:13 صبح
     

 

 

 
 در رویا دیدم که با خدا حرف میزنم

او از من پرسید :آیا مایلی از من چیزی بپرسی؟

گفتم ....اگر وقت داشته باشید....

لبخندی زد و گفت: زمان برای من تا بی نهایت ادامه دارد

چه پرسشی در ذهن تو برای من هست؟

پرسیدم: چه چیزی در رفتار انسان ها هست که شما را شگفت زده می کند؟  

 

 

پاسخ داد:

آدم ها از بچه بودن خسته می شوند ...

عجله دارند بزرگ شوند و سپس.....

آرزو دارند دوباره به دوران کودکی باز گردند

سلامتی خود را در راه کسب ثروت از دست می دهند

و سپس ثروت خود را در راه کسب سلامتی دوباره از صرف می کنند....

چنان با هیجان به آینده فکر می کنند.

که از حال غافل می شوند

به طوری که نه در حال زندگی می کنند نه در آینده 

آن ها طوری زندگی می کنند.،انگار هیچ وقت نمی میرند

و جوری می میرند ....انگار هیچ وقت زنده نبودند 

ما برای لحظاتی سکوت کردیم

سپس من پرسیدم..

مانند یک پدر کدام درس زندگی را مایل هستی که فرزندانت بیاموزند؟ 

پاسخ داد:یاد بگیرند که نمیتوانند دیگران را مجبور کنند که دوستشان داشته باشند

ولی می توانند

طوری رفتار کنند که مورد عشق و علاقه دیگران باشند

یاد بگیرند که خود را با دیگران مقایسه نکنند

یاد بگیرند ...دیگران را ببخشند با عادت کردن به بخشندگی

یاد بگیرند تنها چند ثانیه طول می کشد تا زخمی در قلب کسی که دوستش دارید ایجاد کنید

ولی سال ها طول می کشد تا آن جراحت را التیام بخشید

یاد بگیرند یک انسان ثروتمند کسی نیست که دارایی زیادی دارد

بلکه کسی هست که کمترین نیازوخواسته را دارد

یاد بگیرند کسانی هستند که آن ها را از صمیم قلب دوست دارند

ولی نمیدانند چگونه احساس خود را بروز دهند

یاد بگیرند وبدانند ..دونفر می توانند به یک چیز نگاه کنند

ولی برداشت آن ها متفاوت باشد

یاد بگیرند کافی نیست که تنها دیگران را ببخشند

بلکه انسان ها باید قادر به بخشش و عفو خود نیز باشند

سپس من از خدا تشکر کردم و گفتم

 

آیا چیز دیگری هم وجود دارد که مایل باشی فرزندانت بدانند؟

 

خداوند لبخندی زد و پاسخ داد: فقط این که بدانند من این جا و با آن ها هستم..........

                                                   برای همیشه

 

 
 


<   <<   6   7   8      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ