نابغه 9 ساله چینی، خردسال ترین دانشجوی دانشگاه "بپتیست" هونگ کونگ شناخته شد. برادر 13 ساله "مارس" نیز در دانشگاه "آکسفورد"پذیرفته شد. به گزارش روز چهارشنبه گروه حوادث ایسکانیوز:"مارس بوئدیهارجو" پسر دو رگه چینی – اندونزی در هونگ کونگ... ادامه ...
کچل ها امیدوار باشند
مرجع : خبرگزاری ایرنا آفتاب:دانشمندان معتقدند دستکاری در ژنهای سلولهای مو میتواند به درمان طاسی کمک کند. در یک مطالعه،اصلاح یک جهش ژنتیکی منجر به رویش مجدد مو در موشهای طاس شد. جهش در ژن بیمویی در انسان و... ادامه ...
قلبتان را جوانتر کنید
آفتاب:جدیدترین مطالعات صورت گرفته بر روی رژیم غذایی افراد نشان می دهد ؛مصرف غذاهای کم کالری به جوانتر ماندن قلب کمک میکند در حالی که مصرف غذاهای پر کالری و چرب که اغلب سرخ کردنی است قلب را خسته... ادامه ...
چرا چاقها به یک اندازه لاغر نمی شوند؟
آفتاب:چرا از دو فرد چاق که رژیم غذایی یکسان دارند و هردو ورزش نیز نمی کنند ،یکی بیشتر از دیگری وزن کم می کند؟ دکتر ? Ordovas??معتقد است ؛ حضورژن Periliplin باعث میشود افراد دارای این ژن در مکانیسمهای... ادامه ...
امشب شب مهتابه
فیلم سینمایی « امشب شب مهتابه » دومین ساخته محمد هادی کریمی پس از فیلم پر فروش «غیر منتظره» است که از اوایل خرداد ماه در تهران کلید خورده بود و فیلمبرداری آن پس از ?? جلسه فیلمبرداری روز نهم تیرماه در حافظیه شیراز با حضور دانیال عبادی و مهناز افشار به عنوان زوج اصلی داستان پایان یافت . به گفته دکتر محمد هادی کریمی ( نویسنده و کارگردان ) ?? درصد از فیلم در تهران و حدود ?? در صد از آن در شیراز می گذرد . بخش هایی از « امشب شب مهتابه » نیز در جاده می گذرد . احسان خواجه امیری ساخت موسیقی « امشب شب مهتابه » را بر عهده دارد و تا کنون بیش از ?? درصد از ساخت آن را به پایان رسانده است . دو قطعه از آهنگ های فیلم قبل از شروع فیلمبرداری توسط خواجه امیری خوانده شده بود و دانیال عبادی در فیلم بجای خواجه امیری لب می زند . عبادی در این فیلم در نقش یک ستاره موسیقی ظاهر می شود که بدلیل بیماری سختی که دارد آخرین روزهای عمر خود را سپری می کند و در انتظار متولد شدن نخستین فرزندش است . « امشب شب مهتابه » داستان یک سفر است . سفری که به ظاهر در نقشه از یک نقطه به نقطه دیگر است اما این سفر یک سفر درونی است و مرور خواسته ها و خاطرات و گذشته ها . « امشب شب مهتابه » به اختلاف دید سه نسل می پردازد و قصه آهنگسازی را روایت می کند که تا کنون موفق به خلق اثر جاودانی نشده است و در حالی که با بیماری سختی دست و پنجه نرم می کند ? تنها آرزویش خلق اثری ماندگار است . چطور آهنگ « امشب شب مهتابه » علی اکبر خان شیدا پس از گذشت یک قرن ماندگار است ؟ امیر حسین آرمان ? ایمان حضرتی ? مهوش افشار پناه ? آرش تاج و شیوا خنیاگر دیگر بازیگرانی هستند که در کنار دانیال عبادی و مهناز افشار به ایفای نقش می پردازند .
عوامل تولید "امشب شب مهتابه" عبارتند از نویسنده و کارگردان : محمد هادی کریمی، آهنگساز و خواننده ترانه ها : احسان خواجه امیری ? مدیر فیلمبرداری: محمود کلاری، مدیر تولید: محمد شایسته، صدابردار: آرش برومند، طراح صحنه و لباس: سارا سمیعی، طراح گریم: امیر ترابی، دستیار کارگردان و برنامهریز: بهمن گودرزی و تهیهکننده: مرتضی شایسته. . « امشب شب مهتابه » محصول موسسه هدایت فیلم است.
استیو هنکس (Steve Hanks) یکی از ده نقاش برتر آمریکاست
می تونین باور کنین اینا نقاشی آبرنگه؟
View Raw Image" src="http://s4.tinypic.com/ndwzk8.jpg" width=686>
مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد، وقتی می گفتند : چرا دیر می آیی؟ جواب می داد: یک ساعت بیشتر می خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم، برای آن یک ساعت هم که پول نمی گیرم. یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید.
*****
مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت به رئیس آموزشگاه زنگ می زد تا شاگرد ها آن روز برای کلاس نیایند و وقتشان تلف نشود. یک روز از پچ پچ های همکارانش فهمید ممکن است برای ترم بعد دعوت به کار نشود.
*****
مرد هر زمان نمی توانست کار مشتری را با دقت و کیفیت ، در زمانی که آنها می خواهند تحویل دهد، سفارش را قبول نمی کرد و عذر می خواست. یک روز فهمید مشتریان ش بسیار کمتر شده اند.
مرد نشسته بود. دستی به موهای بلند و کم پشتش می کشید . سیگاری آتش زد و به فکر فرو رفت. باید کاری می کرد. باید خودش را اصلاح می کرد. ناگهان فکری به ذهنش رسید. او می توانست بازیگر باشد:
*
*
*
از فردا صبح ، مرد هر روز به موقع سرکارش حاضر می شد، کلاسهایش را مرتب تشکیل می داد، و همه ی سفارشات مشتریانش را قبول می کرد.
او هر روز دو ساعت سر کار چرت می زد. وقتی برای تدریس آماده نبود در کلاس راه می رفت، دستهایش را به هم می مالید و با اعتماد به نفس بالا می گفت: خوب بچه ها درس جلسه ی قبل را مرور می کنیم. سفارش های مشتریانش را قبول می کرد اما زمان تحویل بهانه های مختلفی می آورد تا کار را دیرتر تحویل دهد: تا حالا چند بار مادرش مرده بود، دو سه بار پدرش را به خاک سپرده بود و ده ها بار به خواستگاری رفته بود.
حالا رئیس او خوشحال است که او را آدم کرده ، مدیر آموزشگاه راضی است که استاد کلاسش منظم شده و مشتریانش مثل روزهای اول زیاد شده اند.
اما او دیگر با خودش «صادق » نیست. او الان یک بازیگر است. همانند بقیه مردم!!!
ماه خال دار
گویند که در ازمنه ای نه چندان قدیم روزی پسری به خانه آمد و به مادر گفت: ای مادر عزیزتر از جون ! مرا دریاب که الان در حال حضرم . پس مادر آنچنان که رسم مادران است به سینه بکوفت که چه شده ای گل پسرکم !
پسر نگاهی به مادر بکرد و گفت که اگر چه حیا دارم ولی به تو بگویم که امروز در محله مان چشمم برای اولین بار به این دختر همسایه خورد و نگاه همان و عشق همان ! پس اینک از تو مادر بزرگوار خواهم که به خانه آنها روی و او را به نکاح (عقد )من در آری که دیگر تاب دوری او را بیش از این درمن نیست !!!
مادر نگاهی از سر دلسوزی به پسر بیانداخت و گفت : دلبرکم من حرفی ندارم و بسی خوشحالم که تو از همان ابتدای راه به جای الاف شدن در خیابان و ولنگاری راه حیا در پیش گرفتی و ازدواج کردن
اما بهتر است که لختی درنگ نمایی که اینگونه عاشق شدن ناگهانی را رسم ازدواج نشاید و اگر هم بشاید دیری نپاید!
پس پسر نگاهی زجمورانه به مادر بیانداخت و گفت مادرجان یا حال برو یا دیگر زن نخواهم که این ماه تابان ازدست من برود و عشق او وجودم را بسوزاند .
پس مادر که پسر خود را دوست همی داشت به سرعت چارقد خویش به سر کرد و به خانه همسایه رفت . در آنجا چشمش به سه دختر خورد یکی از یکی زیبا تر پس اس ام اس ( همان پیام ک ) بزد که یا بنی ! دراین منطقه که تو ما را فرستادی نه یک ماه که سه ماه در پشت ابرند و یکی از یکی ماه تر بگو که کدام ماه چشم تو را برگرفته !
پس پسر نیز اس ام اسی بزد که یا مادر ! آن ماهی که خالی در گونه چپش بدارد ! مادر نیم نگاهی به ماه ها بنمود و دوباره اس ام اس زد که ای پسر این ماهان همه خال دارند .
پس دوباره پسر اس ام اس بزد که آن ماه من خالش کمی بزرگتر باشد از باقیه ماهان !
مادر لختی درنگ بکرد و دوباره اس ام اس بزد که من چشمهایم خوب نبیند که خال کدام بزرگتر است .
پسر اس ام اسی دگر بزد که مادرکم همان ماهی که مویش قهوه ای باشد !
مادر نگاهی بکرد و اس ام اس زد که این ماهان مویشان نیز یکرنگ است !
پسر با عصبانیت اس ام اس بزد که مادر! آن دو ماه کوفتی دیگر موهایشان مشکی است و این دگر قهوه ای است!!! آخر مادر جان تو که چشمهایت نمی بیند عینکی برای خود ابتیاع کن !!! حالا عیبی ندارد مادر عزیز! نشان دیگر به تو دهم ببین روی بازوی کدام ماه گرفتگی دارد ماه من همان است !!!
مادر اس ام اس زد که آخر دراین معرکه من بازوی دختر مردم را چگونه ببینم ؟!
پسر اس ام اس کرد که مادر جان تو که مرا کشتی ! خب ببین اگه لباس نازک دارد روی سینه چپش نیز خالی باشد و به خدا که آن دو ماه دیگر این خال را ندارند !!!
مادر کمی دقت بفرمود و با خوشحالی فریادی زد و اس ام اس زد که احسنت بر تو شیر پا ک خورده ! یافتم ماه تو را که همان جور که بفرمودی است !!
هنوز پسر اس ام اسی نفرستاده بود که مادر لختی درنگ بنمود و سپس سریع شماره پسر را بگرفت که :
لندهور کثافت ! خاک بر سر بی حیایت کنند! شیرم را حرامت می کنم (البته شیر خشکهایی را که بر حلق کوفتی ات ریختم ) خجالت نکشیدی ؟ فلان فلان شده بی حیا ............ ....
و البته ما در این داستان قصدمان این بود که پسران امروز حیا بیاموزند از پسران دیروز که به قصدمان هم رسیدیم
آن سوی پنجره
در بیمارستانی دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند.یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهریک ساعت روی تختش بنشیند.تخت او در کنار تنها پنجره اتاق بود. اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد .آنها ساعتها با یکدیگر صحبت می کردند. از همسر، خانواده، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می زدند.
هر روز بعد ازظهربیماری که تختش کنار پنجره بود ، می نشست و تمام چیزهایی که بیرون از پنجره می دید، برای هم اتاقیش توصیف می کرد . بیمار دیگر در مدت این یک ساعت،
با شنیدن حال و هوای دنیای بیرون، جانی تازه می گرفت.
این پنجره، رو به یک پارک بود که دریاچه زیبایی داشت. مرغابیها و قوها در دریاچه شنا می کردند و کودکان با قایقهای تفریحشان در آب سرگرم بودند. درختان کهن، به منظره بیرون،زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده می شد. همانطور که مرد کنار پنجره این جزئیات را تصویف میکرد، هم اتاقیش چشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد.
روزها و هفته ها سپری شد.
پرستاری که برای حمام کردن آن ها آب آورده بود ، جسم بیجان مرد کنار پنجره را دید که در خواب و با کمال آرامش از دنیا رفته بود . پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که آن مرد را از اتاق خارج کنند .
مرد دیگر تقاضا کرد که او را به تخت کنار پنجره منتقل کنند . پرستار این کار را برایش انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد ، اتاق را ترک کرد .
آن مرد به آرامی و با درد بسیار ، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیاندازد . حالا دیگر او می توانست زیبایی های بیرون را با چشمان خودش ببیند .
هنگامی که از پنجره به بیرون نگاه کرد ، در کمال تعجب با یک دیوار بلند آجری مواجه شد
×××
مرد پرستار را صدا زد و پرسید که چه چیزی هم اتاقیش را وادار می کرده چنین مناظر دل انگیزی را برای او توصیف کند ؟
پرستار پاسخ داد : شاید او می خواسته به تو قوت قلب بدهد . چون آن مرد اصلأ نابینا بود و حتی نمی توانست این دیوار را ببیند!!.