یکشنبه 87 تیر 9 , ساعت 10:1 صبح

 

 

 

 

 

 


یکشنبه 87 تیر 9 , ساعت 9:47 صبح
   

زن ها و مردها

زن  ومرد از نظر بار احساسی دارای گرایشات و تفاوتهای مختلفی هستند.منحنی سینوسی احساسات در زنها و مردها تغییرات زیادی دارد و امکان مقایسه این دو با هم نیست !روانشناسان زیادی عقیده دارند تفاوت در ظرفهای احساسی آقایان و خانمهاست.این دو جنس از نظر بارهای احساسی دارای تفاوتهای زیادی هستند.

Dream Land
 

خیلی از مواردیکه زنها آن را بعنوان یک افت تلقی میکنند, در واقع تبدیل ظرفیتی میباشد.به زبان ساده تر زنها دارای یک ظرف بسیار بزرگ احساسی هستند که البته سوراخ است!خودتون رو هلاک هم که بکنید هرچی توش بریزید پر نمیشه! این ظرف بزرگ سوراخ ،در زندگی هر مردی هم اگر وجود داشت آن مرد را روی مسائل عاطفی حساس و زود رنج می کرد.شما اگر از دختری قدرت زنانگیش را بگیرید دیگر ازش چیزی باقی نمی ماند! بخاطر وجود این ظرف بزرگ در زنها ،حل کردن 70% نیازشان تنها توسط یک عامل  است:..توجه….در غیر اینصورت ظرف آنها اصلاً پر نمیشود.

Dream Land
 

اما در مورد آقایان مسئله فرق میکند. آنها دارای ظرفهای کوچک ولی متعددی هستند! این ظرفها برعکس خانمها بسرعت پر میشوند و بسرعت خالی میگردند! آقایان بطور 24 ساعته درگیر پرکردن این ظرفها هستند.ظرف عشق وقتی درمردی پر میشود شروع به پر کردن ظرف مثلاً کار میکند.اون دیگر بالا سر ظرف قبلی نمینشیند چون ظرفهای دیگری هم دارد.نکته اینجاست که زنها چون دارای ظرفهای بزرگی هستند، همینطوریک بند بالای ظرفشون مینشینند.چون این ظرف مهمترین ظرف آنهاست و باید اول و همواره این ظرف پر بشود...مکافات از اینجا ناشی میشود چون آنها همین انتظار را ازمردها دارند!.. مردها نمی توانند ظرفی را به ظرف دیگر ترجیح دهند چون پر نشدن هر ظرف مساوی است با ناراحتی شدید عصبی!!!
 

Dream Land
 

در بیولوژیک یک مرد همه ظرفها دارای ارزش مساوی هستند.نکته فوق العاده مهم برای زنها این است که بدانند زمانیکه بار احساسی مرد به اصطلاح خودتان!کم میشود یعنی در واقع شما به بهترین نحو توانسته اید به وظیفه زنانگی خود عمل کنید!!چون توانسته اید یکی ازظرفهای اون رو پر کنید و در نتیجه میرود سراغ سایر ظرفهای خالی…ولی متاسفانه شما فکر میکنین که اون دیگه دوستتون نداره!!!!!…چون مثلاً مثل قبل دورتون نمی چرخه!!یا ازتون خبر نمیگیره!! این یک طرز فکر غلط و مسموم است چون اون کاملاً از شما بخاطر اینکارتون ممنون است…چون شما براش کاری کردین که بسادگی انجام نمیگرفته.اینجاست که شما این فاصله بین پر و خالی شدن ظرفها رو بجای اینکه بخودتون برسین و مال خودتون باشین واجازه بدین دلش براتون تنگ بشه، بی علاقگی تلقی میکنین و 2500 تا فکر چرت و پرت میاد تو مغزتون ،آخرش هم بهش میگین: تو من رو کمتر دوست داری!!!..در حالیکه اصلاً فکر نمیکنین شما قادر بودین ظرفهای اون رو کاملاً پر کنید…اینجاست که اون هم کف میکنه که جریان چیه؟؟.مگه من چیکار کردم؟من که خیلی دوستش دارم!!!  

Dream Land
 

یک اخطار کاملاً جدی:

خانمها به هیچ وجه در نحوه پر و خالی شدن ظرفهای آقایون دستکاری یا فضولی نکنید…مثلاً خیلی احمقانه فکر نکنین که ظرف احساسات طرف مقابلتون رو کامل پر نکنین تا همیشه ریشش دست شما باشه!!..بدونین با انجام این کار بچه گانه اون فکر میکنه که شما توانایی اینکار رو ندارید و در نتیجه :شما بسرعت از دستش میدین!!(البته اگه از دست دادنش براتون مهمه)

 


یکشنبه 87 تیر 9 , ساعت 9:45 صبح

عکس های جالب و بامزه

Dream Land

Dream Land

Dream Land

Dream Land

Dream Land

Dream Land

Dream Land

Dream Land

Dream Land

Dream Land

Dream Land


یکشنبه 87 تیر 9 , ساعت 9:36 صبح
 

نیمه شرافتمندانه زندگی

 

MIADGAH IS THE BEST

 

هنوز هم بعد از این همه سال چهره ویلان را از یاد نمی برم. در واقع در طول سی سال گذشته همیشه روز اول
ماه که حقوق بازنشستگی را دریافت می کنم به یاد ویلان می افتم.

 ویلان پتی اف کارمند دبیرخانه اداره بود،  از مال دنیا جز حقوق اندک کارمندی هیچ عایدی نداشت ویلان اول ماه که حقوق می گرفت و جیبش پر می شد، شروع می کرد به حرف زدن . روز اول ماه و هنگامیکه که از بانک به اداره برمی گشت به راحتی می شد برآمدگی جیب سمت چپ اش را تشخیص داد که تمام حقوق اش را در آن چپانده بود. ویلان از روزی که حقوق می گرفت تا روز پانزدهم ماه که پول اش ته می کشید نیمی از ماه سیگار برگ میکشید.  نیمی از ماه مست بود و سرخوش. من یازده سال با ویلان همکار بودم. بعد ها شنیدم او سی سال آزگار به همین نحو گذران روزگار کرده است روز آخر که من ازاداره منتقل می شدم، ویلان روی سکوی جلوی دبیرخانه نشسته بود و سیگار برگ می کشید. به سراغ اش رفتم تا از او خداحافظی کنم. کنارش نشستم و بعد از کلی حرف مفت زدن عاقبت پرسیدم که چرا سعی نمی کندزندگی اش را سر و سامان بدهد تا از این وضع نجات پیدا کند. هیچ وقت یادم نمی رود، همین که سوال را پرسیدم به سمت من برگشت و با چهره ای متعجب آن هم تعجبی طبیعی و اصیل پرسید: «کدام وضع؟

بهت زده شدم. همین طور که به او زل زده بودم، بدون این که حرکتی کنم ادامه دادم

همین زندگی نصف اشرافی نصف گدایی.

ویلان با شنیدن این جمله همان طور که زل زده بود به من ادامه داد: «تا حالا سیگار برگ اصل کشیدی؟»

گفتم: «نه

گفت: «تا حالا تاکسی دربست  گرفتی؟

 گفتم: «نه»

 گفت: «تا حالا با یه دختر خوشگل قرار گذاشتی؟

گفتم: «نه»

 گفت: «تا حالا غذای فرانسوی  خوردی؟

 گفتم:«نه»

 گفت: «تا حالا یه هفته مسکو موندی خوش بگذرونی؟»
 
گفتم: «نه»

 گفت: «خاک بر سرت، تا حالا زندگی کردی؟»
 
گفتم: «آره...نه...نمی دونم

 ویلان همین طور نگاهم می کرد،

 نگاهی تحقیر آمیز و سنگین، به نظر حالا که خوب  نگاهش می کردم مردی جذاب بود و سالم.. به خودم که آمدم ویلان جلویم ایستاده بود و تاکسی رسیده بود. ویلان سیگار برگی تعارفم کرد و بعد جمله ای را گفت
 
که مسیر زندگی ام را به کلی عوض کرد، ویلان پرسید: «می دونی تا کی زنده ای؟

 جواب دادم: «نه»

ویلان گفت: «پس سعی کن دست کم نصف ماه رو زندگی کنی

 

 


یکشنبه 87 تیر 9 , ساعت 9:34 صبح

1-هنگام ازدواج بیشتر با گوش هایت مشورت کن تا با چشم هایت.( ضرب المثل آلمانی)

 

2 - مردی که به خاطر " پول " زن می گیرد، به نوکری می رود. ( ضرب المثل فرانسوی )

 

?- لیاقت داماد ، به قدرت بازوی اوست . ( ضرب المثل چینی )

 

?- زنی سعادتمند است که مطیع " شوهر" باشد. ( ضرب المثل یونانی )

 

5- زن عاقل با داماد " بی پول " خوب می سازد. ( ضرب المثل انگلیسی )

 

6- زن مطیع فرمانروای قلب شوهر است. ( ضرب المثل انگلیسی )

 

7- زن و شوهر اگر یکدیگر را بخواهند در کلبه ی خرابه هم زندگی می کنند. ( ضرب المثل آلمانی )

 

8 - داماد زشت و با شخصیت به از داماد خوش صورت و بی لیاقت . ( ضرب المثل لهستانی )

 

9- دختر عاقل ، جوان فقیر را به پیرمرد ثروتمند ترجیح می دهد. ( ضرب المثل ایتالیایی)

 

10 -داماد که نشدی از یک شب شادمانی و عمری بداخلاقی محروم گشته ای .( ضرب المثل فرانسوی )

 

11- دو نوع زن وجود دارد؛ با یکی ثروتمند می شوی و با دیگری فقیر. ( ضرب المثل ایتالیایی )

 

12- در موقع خرید پارچه حاشیه آن را خوب نگاه کن و در موقع ازدواج درباره مادر عروس تحقیق کن . ( ضرب المثل آذربایجانی )

 

13- برا ی یافتن زن می ارزد که یک کفش بیشتر پاره کنی . ( ضرب المثل چینی )

 

14- تاک را از خاک خوب و دختر را از مادر خوب و اصیل انتخاب کن . ( ضرب المثل چینی )

 

15- اگر خواستی اختیار شوهرت را در دست بگیری اختیار شکمش را در دست بگیر. ( ضرب المثل اسپانیایی)

 

16- اگر زنی خواست که تو به خاطر پول همسرش شوی با او ازدواج کن اما پولت را از او دور نگه دار . ( ضرب المثل ترکی )

 

17- ازدواج مقدس ترین قراردادها محسوب می شود. (ماری آمپر)

 

18- ازدواج مثل یک هندوانه است که گاهی خوب می شود و گاهی هم بسیار بد. ( ضرب المثل اسپانیایی )

 

19- ازدواج ، زودش اشتباهی بزرگ و دیرش اشتباه بزرگتری است . ( ضرب المثل فرانسوی )

 

20- ازدواج کردن وازدواج نکردن هر دو موجب پشیمانی است . ( سقراط )

 

21- ازدواج مثل اجرای یک نقشه جنگی است که اگر در آن فقط یک اشتباه صورت بگیرد جبرانش غیر ممکن خواهد بود. ( بورنز )

 

22- ازدواجی که به خاطر پول صورت گیرد، برای پول هم از بین می رود. ( رولاند )

 

23- ازدواج همیشه به عشق پایان داده است . ( ناپلئون )

 

24- اگر کسی در انتخاب همسرش دقت نکند، دو نفر را بدبخت کرده است . ( محمد حجازی)

 

25- انتخاب پدر و مادر دست خود انسان نیست ، ولی می توانیم مادر شوهر و مادر زنمان را خودمان انتخاب کنیم . ( خانم پرل باک )

 

26- با زنی ازدواج کنید که اگر " مرد " بود ، بهترین دوست شما می شد . ( بردون)

 

27- با همسر خود مثل یک کتاب رفتار کنید و فصل های خسته کننده او را اصلاً نخوانید . ( سونی اسمارت)

 

28- برای یک زندگی سعادتمندانه ، مرد باید " کر " باشد و زن " لال " . ( سروانتس )

 

29- ازدواج بیشتر از رفتن به جنگ " شجاعت " می خواهد. ( کریستین )

 

30- تا یک سال بعد از ازدواج ، مرد و زن زشتی های یکدیگر را نمی بینند. ( اسمایلز )

 


یکشنبه 87 تیر 9 , ساعت 9:30 صبح
   

 پنج سوال مهم در زندگی زناشویی

بر اساس یه تحقیق، ? سوال وجود داره که زنها بهتره از مردها نپرسند!چون اگه جوابهای واقعی داده بشه

شر به پا میشه!!...


این ? سوال عبارتند از :


به چی فکر می کنی؟...

ببینم!!توواقعا" دوستم داری؟...
 

به نظرت من چاقم؟...

به نظر تو ، اون دختره از من خوشگلتره؟...
 

اگه من بمیرم تو چیکار می کنی؟

برای مثال:

 
به چی فکر می‌کنی؟

جواب مورد نظر برای این سوال اینه:
“عزیزم! از اینکه به فکر فرو رفته بودم متاسفم! داشتم به این فکر

می‌کردم که تو چقدر زن خوب و دوست داشتنی و متفکر و با شعور و زیبایی هستی و من چقدر خوشبختم که

با تو زندگی می کنم.“
... البته این جواب هیچ ربطی به موضوع مورد فکر مرد نداره! چون مرد داشته به

یکی از موارد زیر فکر می‌کرده:

الف) فوتبال

ب) بسکتبال

ج) چقدر تو چاقی!

د) چقدر اون دختره از تو  خوشگلتره !

ه) اگه تو بمیری پول بیمه ات رو چطوری خرج کنم؟

یه مرد در سال ???? بهترین جواب رو به این سوال داده... اون گفته: “اگه می خواستم تو هم بدونی به جای

فکر کردن، درباره‌ش حرف می‌زدم!“...


ببینم،توواقعا" دوستم داری؟


جواب مورد نظر این سوال
“بله“ است! و مردهایی که محتاط‌ترند می‌تونن بگن: “بله عزیزم!“...


 
 

The image “http://i30.tinypic.com/16jo4r8.jpg” cannot be displayed, because it contains errors.
 

 

و جوابهای اشتباه عبارتند از:

الف) فکر کنم اینطور باشه!

ب) اگه بگم بله، احساس بهتری پیدا می‌کنی؟

ج) بستگی داره که منظورت از دوست داشتن چی باشه!

د) مگه مهمه؟!

ه) کی؟... من؟!
 

به نظرت من چاقم؟

واکنش صحیح و مردانه نسبت به این سوال اینه که با اعتماد به نفس و تاکید بگین
“نه! البته که نه!“ و به

سرعت اتاق رو ترک کنین!...

 

The image “http://i26.tinypic.com/34zexrs.jpg” cannot be displayed, because it
 contains errors.


جوابهای اشتباه اینها هستند:

الف) نمی‌تونم بگم چاقی... اما لاغر هم نیستی!

ب) نسبت به چه کسی؟!

ج) یه کمی اضافه وزن بهت میاد!

د) من چاق‌تر از تو هم دیدم!

ه) ممکنه سوالت رو تکرار کنی؟ داشتم به بیمه‌ات فکر می‌کردم!
 


به نظر تو، اون دختره از من خوشگلتره؟


“اون دختره“ در اینجا می‌تونه یه دوست قبلی یا یه عابر که از فرط زل زدن به اون تصادف کردین و یا

هنرپیشه یه فیلم باشه... در هر حال جواب درست اینه که:
“نه! تو خوشگلتری!“...

 

The image “http://i32.tinypic.com/so7ig4.jpg” cannot be displayed, because it contains errors.
 

 

جوابهای غلط عبارتند از:

الف) خوشگلتر که نه... اما به نحو دیگه‌ای خوشگله!

ب) نمی‌دونم اینجور موارد رو چطوری می‌سنجند!

ج) بله! اما مطمئنم تو شخصیت بهتری داری!

د) فقط از این بابت که اون جوونتر از توست!

ه) ممکنه سوالت رو تکرار کنی؟ داشتم راجع به رژیم لاغریت فکر می‌کردم!

 

 

اگه من بمیرم تو چیکار می‌کنی؟

جواب صحیح:
“آه عزیزترینم! در حادثه اجتناب ناپذیر فقدان تو، زندگی برام متوقف میشه و ترجیح میدم

خودمو زیر چرخ اولین کامیونی که رد میشه بندازم!“ء

The image “http://i27.tinypic.com/30w33og.jpg” cannot be displayed, because it contains errors.
 

این سوال، همونطور که توی گفتگوی زیر می‌بینین، ممکنه از سوالهای دیگه طوفانی‌تر باشه!...

زن: عزیزم... اگه من بمیرم تو چیکار می‌کنی؟

مرد: عزیزم! چرا این سوالو می‌پرسی؟ این سوال منو نگران می‌کنه!

زن: آیا دوباره ازدواج می کنی؟

مرد: البته که نه عزیزم!

زن: مگه دوست نداری متاهل باشی؟

مرد: معلومه که دوست دارم!

زن: پس چرا دوباره ازدواج نمی‌کنی؟

مرد: خیلی خب! ازدواج می‌کنم!

زن (با لحن رنجیده): پس ازدواج می‌کنی؟

مرد: بله!

زن (بعد از مدتی سکوت): آیا باهاش توی همین خونه زندگی می‌کنی؟

مرد: خب بله! فکر کنم همین کار رو بکنم!

زن (با ناراحتی): بهش اجازه میدی لباسهای منو بپوشه؟

مرد: اگه اینطور بخواد خب بله!

زن (با سردی): واقعا“؟ لابد عکسهای منو هم می‌کنی و عکسهای اونو به دیوار می‌زنی!

مرد: بله! این کار به نظرم کار درستی میاد!

زن (در حالی که این پا و اون پا می کنه): پس اینطور... حتما“ بهش اجازه میدی با چوب گلف من هم بازی

کنه!

مرد: البته که نه عزیزم! چون اون چپ دسته.

 


یکشنبه 87 تیر 9 , ساعت 9:26 صبح
   

 پیرمرد (حکایتی طنز و واقعی)

Dream Land

یه مرد ?? ساله میره پیش دکترش برای چک آپ. دکتر ازش در مورد وضعیت فعلیش

می پرسه و پیرمرد با غرور جواب میده:

هیچوقت به این خوبی نبودم. تازگیا با یه دختر ?? ساله ازدواج کردم و حالا باردار شده

و کم کم داره موقع زایمانش میرسه. نظرت چیه دکتر؟

دکتر چند لحظه فکر میکنه و میگه: خب… بذار یه داستان برات تعریف کنم. من یه نفر

رو می شناسم که شکارچی ماهریه. اون هیچوقت تابستونا رو برای شکار کردن از

دست نمیده. یه روز که می خواسته بره شکار از بس عجله داشته اشتباهی چترش

رو به جای تفنگش بر میداره و میره توی جنگل. همینطور که میرفته جلو یهو از پشت

درختها یه پلنگ وحشی ظاهر میشه و میاد به طرفش. شکارچی چتر رو می گیره به

طرف پلنگ و نشونه می گیره و ….. بنگ! پلنگ کشته میشه و میفته روی زمین!

پیرمرد با حیرت میگه: این امکان نداره! حتما” یه نفر دیگه پلنگ رو با تیر زده!

دکتر یه لبخند میزنه و میگه: دقیقا” منظور منم همین بود!

نتیجهء اخلاقی: هیچوقت در مورد چیزی که مطمئن نیستی نتیجهء کار خودته ادعا

نداشته باش


یکشنبه 87 تیر 9 , ساعت 9:14 صبح
  

گفت و گوی بسیار خواندنی  با دختر و پسر مهران مدیری
پسر بیل گیتس که نیستیم!

زندگی ایده آل -یک گفت و گوی خواندنی است که در آن فرزندان مهران مدیری به خیلی چیزها اشاره کرده‌اند. از خانه و زندگی و ماشین و محله پدرشان گرفته تا نظر و نگاه‌شان به کارهای او تا برخوردی که با بچه‌ها دارد و زمان‌بندی آمدن و رفتن‌شان و ساز و آواز در خانه و مار پیتون 5 متری و لباس‌هایی که می‌پوشند و سریال‌هایی که دوست دارند و مشکلاتی که به عنوان فرزند یک فیلمساز مشهور تحمل می‌کنند و بالاخره تمایل پسر برای فیلمساز شدن و دختر که به موسیقی و نقاشی علاقه دارد.

فرهاد مدیری، پسر ?? ساله مهران مدیری است. نه موهایش سیخ سیخی است و نه در فرم لباس‌پوشیدن عاشق لباس‌های عجیب و غریب است. آن قدر که نمی‌توانی از روی ظاهرش سن و سالش را حدس بزنی. می‌آید و می‌نشیند و از روزهایی صحبت می‌کند که در مدرسه اذیتش می‌کردند و از این روزها می‌گوید که خواهر ?? ساله‌اش هم چنین وضعیتی دارد ولی فراموش نمی‌کند که بگوید: دیگر با این ماجرا کنار آمده‌ایم

فرهاد تریپ هنری نیست

قرارمان را گذاشته‌ایم و او راس ساعت مقرر می‌رسد. کت و شلوار کرم رنگ پوشیده و ما شوک می‌شویم. اول از سن و سالش و هنگامی که می‌گوید: متولد ?? تیر ???? است و بعد از آن وقتی که می‌گوید: هنرستان موسیقی درس می‌خوانم. او نه در فرم لباس پوشیدنش اثری از بچه‌های هنری دارد و نه در مرتب کردن چهره‌اش. البته همه اینها را خودش انتخاب کرده و پدرش نقشی در انتخاب این فرم لباس پوشیدنش ندارد. حتی می‌تواند بخندد و تعریف کند که ریش فراوانی داشته و برای آمدن سر گفت و گو آنها را اصلاح کرده است، چون نمی‌خواسته عکس‌اش با آن ریش‌های بلند چاپ شود!


یک خانواده هنری

همسر مهران مدیری، مادر فرهاد و شهرزاد، رشته‌اش هنری بوده و ادبیات. خانه‌دار است و برای خودش می‌نویسد. هیچ‌وقت دغدغه نوشتن نداشته. اسم فرهاد را هم مادرش انتخاب کرده و بعد از آن مهران مدیری زیاد از این اسم در شخصیت‌های تلویزیونی‌اش استفاده کرده است.



 

پسرساز، پدر آواز

ساز تخصصی فرهاد گیتار است ولی سازهای دیگر را هم امتحان کرده است. گهگاه برای پدرش هم ساز می‌زند تا او بخواند. اما این در صورتی است که وقتی برای آوازخوانی وجود داشته باشد. معمولا اینطور نمی‌شود. معمولا پدر در خانه نیست و سر کار است یا آنکه در مرحله پیش‌تولید سریال‌هایش قرار دارد. در حال حاضر هم که می‌خواهد اولین فیلم بلند سینمایی‌اش را کارگردانی کند و سرش حسابی شلوغ است.



فرهاد گواهینامه ندارد

 من که گواهینامه ندارم ولی اگر گواهینامه بگیرم مشکلی برای ماشین نیست. مهران مدیری به گواه حرف‌های پسرش اهل شرط گذاشتن برای بچه‌ها نیست. فرهاد مطمئن است که وقتی گواهینامه را بگیرد داشتن اتومبیل روی شاخ خواهد بود. اگر بپرسی مهران هیچ‌وقت دنبال او به در مدرسه می‌آید با راحتی می‌گوید هیچ‌وقت چون وقت ندارد. پدر آخرین بار چند ماه پیش به مدرسه آمده تا در جلسه اولیا با مدیران مدرسه شرکت کند. فکرش را بکنید که اگر می‌خواست مدام به مدرسه فرهاد و شهرزاد سر بزند مدرسه چطور به هم می‌ریخت.

کسی را به خلوتم راه نمی‌دهم

خانه‌شان مثل تمام خانه‌های این شهر است. دعوای خواهر و برادری هم در آن پیدا می‌شود اما تازگی‌ها که بزرگتر شده‌اند دیگر کمتر دعوا پیش می‌آید. فرهاد که بیشتر وقتش را در اتاق می‌گذراند و گاهی حس می‌کند برای خانواده‌اش کم می‌گذارد . فرزند خوبی برای خانواده‌اش نیست، این را خودش می‌گوید:«‌روی اعصابشان راه نمی‌روم ولی حس می‌کنم به عنوان فرزند، فرزند خوبی برایشان نیستم. بعضی‌وقت‌ها فکر می‌کنم اگر خودم پدر بودم، می‌خواستم بیشتر به محیط شخصی فرزندم وارد شوم ولی نمی‌گذارم این اتفاق برای پدر و مادر خودم بیفتد.

 

شرارت پشت چهره‌ای آرام

اما بشنوید و بخوانید از مدرسه. او بچه شلوغی است اما از اینکه سردسته باشد خوشحال نیست. می‌گوید : این خلاقیت را دارم که در مدرسه سردسته باشم اما اصولا سردستگی در مدرسه بد است. چون ممکن است شما سردسته باشید و پشت تو را خالی ‌کنند. اما در این روزهای شلوغ‌کاری در مدرسه خودش منطق به خرج می‌دهد و پای پدر و مادرش به میان دعوا کشیده نمی‌شود.  همیشه، حتی اگر بدترین کارها را انجام داده باشم، با منطق زیاد آن را توجیه می‌کنم. این قدرت را پدرش هم دارد  ولی نه به اندازه من. گاهی اوقات همین منطق زیاد او را تبدیل به موجودی واقع‌بین می‌کند و می‌تواند بین حرف‌هایش اعتراف کند: بعضی‌وقت‌ها معلم‌هایمان را خیلی اذیت کرده‌ایم. من واقعا از آنها معذرت‌خواهی می‌کنم. یکی از آخرین شیطنت‌هایش این بوده که با بچه‌ها سر کلاس یکی از معلم‌ها دوربین ببرند و فیلم بگیرند. بعد فیلم لو می‌رود و دست مدیر و معاون می‌افتد و .....خدا رحم کرد. به خیر گذشت. بابا هنوز هم نمی‌داند که چی شده چون خودمان تعهد دادیم و تمام شد. حالا اینجا بخواند می‌فهمد!



 

کادو فراموش نمی‌شود

مشکل رفت و آمد در خانه‌شان وجود ندارد. حتی ممکن است تا ساعت ?-? صبح بیرون باشد اما حتما خانواده‌اش می‌دانند که کجاست و چه کار می‌کند. پدر اینطور نیست یعنی گاهی پیش می‌آید که خانواده ندانند او کجاست و چه می‌کند. کادو هم خوب می‌خرد، به نظر می‌رسد حواس‌اش به روز تولد بچه‌هایش هست ولی آخرین کادویی که به پسرش داده، پول است. می‌خندد و می‌گوید: نقدی حساب کرد اما کادوی برعکس هم وجود دارد. پسر برای پدر معمولا کتاب و سی‌دی می‌خرد و وقتی روی قیمت‌ها اصرار می‌کنیم و می‌خواهیم بودجه پول‌توجیبی‌اش را معلوم کنیم، می‌گوید: معمولی، پسر بیل‌گیتس‌ که نیستم!


 

بازیگری؟ هرگز!

یک بار جلوی دوربین رفته است. در برنامه جنگ??. در آن برنامه نقش بچگی پدرش را بازی می‌کرد. از بس به هم شبیه هستند و این را همه می‌گویند. در پشت صحنه برنامه‌های پدرش زیاد چرخیده اما با این وجود علاقه چندانی به بازیگری ندارد. واقعیت این است که همیشه از زبان بازیگرها درباره حاشیه‌ها شنیده‌ایم. خودمان هم نمی‌دانیم وقتی فرهاد مدیری می‌گوید که در آرزوهای دور و دراز هنری‌اش جایی برای بازیگری وجود ندارد به خاطر حاشیه‌هاست یا اصولا علاقه‌ای به این محیط و فضا ندارد. اما می‌تواند بگوید : همه خانواده مجبورند این حاشیه‌ها را تحمل کنند. هر کدام به اندازه خودشان. مسلما مادرم به این خاطر که در صدر است فشار بیشتری را تحمل می‌کند اما این بار روی همه خانواده هست.



 

خانه‌ای پر از نوای موسیقی

پسر در مقابل پدر، تواضع زیادی به خرج می‌دهد اما می‌گوید از پدرش نمی‌ترسد. وقتی می‌خواهیم او را روی دور کل‌کل با پدرش بی‌اندازیم، هیچ رقمه راضی نمی‌شود. حرفش اینست: ما کی‌ باشیم؟ اوضاع وقتی بدتر می‌شود که در ادامه صحبت درباره موسیقی می‌گوید: بابا استعداد بی‌نظیری در موسیقی دارد مهران مدیری به طور حرفه‌ای ساز نمی‌زند. یک مدت ساز ضربی می‌ زده و یک مدت گیتار و پیانو. با وجود این که پدرش صدای خوبی دارد اما خاطره‌ای از لالایی پدر ندارد. گهگاه، شنیدن صدای پدر که برای خودش آوازی زمزمه می‌کند، حالی دارد.


فیلمساز می‌شویم

فرهاد مدیری علاقه‌ای به بازیگری ندارد، اما شغل مورد علاقه‌اش فیلمسازی است. می‌گوید اهل سریال‌سازی نیست و حضور در سینما را ترجیح می‌دهد. از همین حالا هم استارت را برای ساخت فیلم کوتاه زده. به خاطر هنری بودن رشته‌اش در مدرسه، و یک عمر زندگی در یک خانواده هنری، می‌تواند درباره سریال‌های پدرش هم صحبت کند. به نظر فرهاد مدیری، سریال مرد هزار چهره، بهترین سریال پدرش بوده: کارگردانی، ایده، بازی بازیگرها و ... و بین سریال‌ها هیچ علاقه‌ای به جایزه بزرگ ندارد.


تشابه را ببینید

فیلم می‌بیند، فیلم‌هایی که معمولا پدرش به خانه می‌آورد. در بین فیلمسازهای ایرانی، بیضایی و حاتمی‌کیا را خیلی دوست دارد. مجله هم می‌خواند یا حتی روزنامه اما نه‌اینکه پیگیری کند و عاشق مجلات باشد. لحن و فرم نگاهش خیلی به مهران مدیری شباهت دارد و خودش هم این‌ها را احساس می‌کند. برای نمونه می‌توانید نگاهی به این عکس مهران مدیری در جبهه بیندازید و ببینید که او و پسرش چقدر به هم شباهت دارند.


یک زندگی متفاوت

فرهاد می‌گوید: شاید در زمان کودکی، به زندگی نرمال‌تر و طبیعی‌تر فکر می‌کردم، اما الان نه. الان این موقعیت خوب است. نمی‌توانم بگویم دوستش دارم ولی هست. با وجود این که شرایط زندگی در این خانواده و با این پدر خبرساز چندان طبیعی نیست، اما گاهی هم پیش می‌آید که با هم به رستوران بروند، با هم به سفر بروند. علاوه بر اینکه وقتی می‌خواهد روی تمام حرف‌هایش پوششی از منطق بکشد، می‌گوید: من و خواهرم باید این شرایط را بپذیریم و بدانیم که زندگی‌مان با اغلب دوستان‌مان تفاوت‌هایی دارد و یک سری امکانات را نداریم.

 

بیلیارد‌بازها

فرهاد مدیری اهل بسکتبال نیست، سه ماه رفته و می‌خندد که اثر خودش را گذاشت از بس که قدش بلند است. اهل ورزش‌های رزمی هست و اهل دفاع‌شخصی. با پدرش هم بیلیارد بازی می‌کند: بیلیاردش از من بهتر است و همیشه من را می‌برد. پسر به طور مداوم شنا می‌کند و پدر هم اگرچه تقربا فرصتی برای همراهی پیدا نمی‌کنند. مهران مدیری برای کوهنوردی هم وقت ندارد. بیشتر اهل نرمش است. سینما هم نمی‌روند، در سال‌های اخیر تنها یک‌بار با هم به سینما رفته‌اند.  ولی به کنسرت زیاد می‌رویم.


افتخار به نام پدر

شوخ‌طبعی را هم از پدرش به ارث برده اگرچه می‌گوید کمتر امکان بروز این توانایی را پیدا می‌‌کند : همه می‌گویند پدرم آدم شلوغی است اما من به خاطر شرایط خانوادگی‌ام نمی‌توانم اینطور باشم. و در جواب به سؤال دوم، سریع موضعش را تغییر می‌دهد و می‌گوید که حضور پدر به نفعش تمام شده و اصولا مشکل ندارد. حتی می‌تواند بگوید: به نام فامیلی مدیری افتخار می‌کنم، هرچند سختی‌های زیادی دارد.

 

وسوسه پرواز

دلش می‌خواهد برای ادامه تحصیل و احتمالا ماندن به خارج از ایران برود. پدر هم مشکلی ندارد و هیچ‌وقت مخالفتی نکرده. فقط وقتی کوچک‌تر بوده گفته بهتر است برای رفتن کمی صبر کنی تا سن‌ات بالاتر برود. او هم مانده. حالا هم منتظر است تا درس‌اش تمام شود. بعدش هم باید مسئله سربازی را حل کند:«‌به این دو سال که فکر می‌کنم غصه‌ام می‌شود. کی تمام می‌شود؟

 

شهرزاد مدیری

وارث نبوغ و شیطنت خانوادگی

شهرزاد مدیری با یازده سال سن، کوچک ترین عضو خانواده مدیری است. آرام و شمرده حرف می زند و سعی می کند که با جواب های کوتاه، این آرامش را به عنوان خصلت ذاتی اش به ما معرفی کند. اما برق چشمانش و لحظاتی که با برادرش اختلاف نظر پیدا می کند، دستش را رو می کند و معلوم می شود که هوش و نبوغ خانوادگی به همراه آن انرژی ژنتیک، به او هم رسیده. به محض ورود به دفتر ما یکی از مجله های شماره قبل را برمی دارد و با دقت ورق می زند، یکی از عکس های پدرش در سریال مرد هزار چهره را می بیند و طوری که ما نشنویم به فرهاد می گوید: نگاه کن شبیه بقال‌ها شده! و بعد می خندد. دختر مهران مدیری، تمام کارهای پدرش را دنبال می کند و جزو مخاطبان اصلی سریال های طنز او است. شهرزاد تمام کارهای مهران مدیری را دیده و از بین آن ها شب های برره را به عنوان بهترین کار پدر انتخاب می کند. دختر ظاهرا ساکت و سربه زیری که روبه روی ما نشسته اعتراف می کند که بعضی مواقع مچ پدرش را می‌گیرد و به خاطر اشتباهات در کارهایش به او تذکر می دهد: سر سریال باغ مظفر از یکی از قسمت ها خوشم نیامد به پدرم گفتم و او هم گفت درستش می کنم. شهرزاد یازده سال بیشتر ندارد اما در این مدت تمام سریال‌های پدرش را موبه مو دنبال می کرده و حتی گاهی اوقات هم برای نزدیکی بیشتر به پدری که همیشه سرکار است با او به پشت صحنه سریال ها می رود: سر پاورچین و باغ مظفر با بابام به پشت صحنه رفتم. اونجا تمام مدت دنبال شقایق دهقان بودم. دختر مهران مدیری بودن برای شهرزاد مهم ترین اتفاقات زندگی است. او گاهی اوقات از این ماجرا حسابی لذت می برد و گاهی اوقات هم نه. هم خوب است و هم بد. گاهی اوقات آنقدر سؤال می پرسند که آدم اذیت می شود. شهرزاد با کمک برادرش و البته هوش ذاتی اش راه و روش مناسبی برای برخورد با این سؤالات پیدا کرده. اگر از شهرزاد مدیری درباره پدرش، خانواده و هر مسئله خصوصی دیگری بپرسید؛ او یا جواب نمی دهد یا اینکه با جواب های نصفه و نیمه پشیمان‌تان می کند. اما اگر فکر می کنید که این سختی ها او را از دختر مدیری بودن خسته کرده، کاملا در اشتباه‌اید، چون:«‌همه مهران مدیری را دوست دارند. من هم. چون پدرمه، در تلویزیون می بینمش و کارهایش را دوست دارم و البته یک جاهایی هم به‌ درد می خورد. بله، مهم ترین نکته همین است. چه کسی بدش می آید که به اردو برود و معرفی خانم مدیر باعث شود تا با یک بغل جایزه به خانه برگردد؟ شهرزاد این ماجرا را با ذوق تعریف می کند و بعد می گوید که تا به حال کاری نکرده که مهران مدیری به مدرسه دخترش برود. در تمام مدتی که شهرزاد حرف می زند، فرهاد با سکوت به خواهرش و حرف هایش گوش می دهد و وقتی حرف به شیطنت شهرزاد می رسد، برخلاف نظر شهرزاد سرش را بالا می اندازد.شهرزاد صحبت هایش را قطع می‌کند و نگاه معنی داری به برادرش می اندازد و می گوید: شیطان هستم ولی سر کلاس های مهم درس گوش می دهم. رابطه این خواهر و برادر عجیب و بامزه است. فرهاد در تمام مدت مصاحبه سعی می کند با حفظ استقلال خواهرش، مواظب او باشد. در خانه مدیری، همه با هم خوب هستند و شهرزاد به عنوان دختر کوچک خانواده با همه احساس راحتی و نزدیکی می کند. دختر کوچک مدیری، از پدرش به عنوان یک هم‌بازی خوب در وسطی و گل کوچیک حرف می زند و او را به عنوان اولین آدمی که در زمان قهر برای آشتی پیش قدم می شود، معرفی می کند. معمولا در این جور مواقع، شهرازد به اتاقش می رود و پدر مجبور است که به اتاق او برود و گاهی با توضیح منطقی و گاهی هم با قربان صدقه رفتن، دختر کوچک را راضی کند. شهرزاد مدیری از همین زندگی ساده و پر از دوستی در کنار خانواده اش لذت می برد، در حال حاضر سرگرم مدرسه،موسیقی و نقاشی است و قصد بازیگر شدن هم ندارد.  اگر پدرم بخواهد برای او بازی می‌کنم اما هیچوقت بازیگر نمی شوم


یکشنبه 87 تیر 9 , ساعت 9:8 صبح

 

Winston Churchill

امروز چند تا داستان جالب و خنده دار در مورد وینستون چرچیل خوندم که به نظرم بد نیومد شماهام بخونیدش. در کل اینطوری به نظرم اومد که این چرچیل نه تنها شوخ بوده بلکه آدم بسیار حاضر جوابی هم بوده. و البته چیزی هم که واضحه این بوده که رابطه خوبی با خانمها نداشته و خیلی مایل بوده توی ذوقشون بزنه.



نانسى آستور - (اولین زنى که در تاریخ انگلستان به مجلس عوام بریتانیاى کبیر راه یافته و این موفقیت را در پى سختکوشى و جسارتهایش بدست آورده بود) - روزى از فرط عصبانیت به وینستون چرچیل (نخست وزیر پرآوازه وقت انگلستان ) رو کرد و گفت: من اگر همسر شما بودم توى قهوه‌تان زهر مى‌ریختم.
چرچیل (با خونسردى تمام و نگاهى تحقیر آمیز): من هم اگـر شوهر شما بودم مى‌خوردمش!



در مجلس عیش‌ حکومتى، وقتى چرچیل حسابى مست کرده بود؛ یکى ار حضار، که خبرنگار هم بود، از روى حس کنجکاوى حرفه ایش (فضولى براى سوژه تراشى) پیش او رفت که حالا دیگه حسابى پاتیل پاتیل شده بود، و در حالى که چرچیل سرش رو پایین انداخته بود و در عالم مستى چیزهاى نامفهومى زیر لب زمزمه مى‌کرد و مى‌خندید؛ گفت: آقاى چرچیل! (چرچیل سرش را بلند نکرد). بلندتر تکرار کرد: آقـاى چرچیل (خبرى از توجه چرچیل نبود)
(در شرایطى که صداش توجه دور و برى‌ها رو جلب کرده بود، براى اینکه بیشتر ضایع نشه بلافاصله سرش رو بالا گرفت و ادامه داد..) شما مست هستید، شما خیلى مست هستید، شما بى اندازه مست هستید، شما به طور وحشتناکى مست هستید..!
چرچیل سرش رو بلند کرد در حالیکه چشمهاش سرخ رنگ شده بودن و کشـــدار حرف مى‌زد) به چشمهاى خبرنگار خیره شد و گفت:
خانم …. (براى حفظ شئونات بخوانید محترم!) شما زشت هستید، شما خیلى زشت هستید، شما بى اندازه زشت هستید، شما به طور وحشتناکى زشت هستید..! مستى من تا فردا صبح مى‌پره، مى‌خوام ببینم تو چه غلطى مى‌کنى ..! (منبع)



میگن یه روز چرچیل داشته از یه کوچه باریکی که فقط امکان عبور یه نفر رو داشته… رد می شده… که از روبرو یکی از رقبای سیاسی زخم خورده اش می رسه… بعد از اینکه کمی تو چشم هم نگاه می کنن… رقیبه می گه من هیچوقت خودم رو کج نمی کنم تا یه آدم احمق از کنار من عبور کنه… چرچیل در حالیکه خودش رو کج می کرده… می گه ولی من این کار رو می کنم… (منبع)



در جنگ جهانى دوم وقتى که قواى متحدین (آلمان و ایتالیا و ژاپن ) فرانسه را که جزء قواى متفقین (انگلیس و فرانسه و آمریکا و شوروى ) بود، شکست دادند و در جولاى سال ???? میلادى انگلستان در میدان نبرد جهانى با دشمن پیروزمند، تنها ماند، در پاریس کنفرانس سرى بین سه نفر از سران جنگ جهانى (یعنى بین چرچیل رهبر انگلستان، و هیتلر رهبر آلمان، و موسولینى رهبر ایتالیا در قصر ((فونتن بلو)) به وجود آمد، در این کنفرانس، هیتلر به چرچیل گفت: حال که سرنوشت جنگ، معلوم است و بزرگترین نیروى اروپا و متفق انگلیس یعنى فرانسه شکست خورده است، براى جلوگیرى از کشتار بیشتر بهتر است، انگلستان قرداد شکست و تسلیم را امضاء کند، تا جنگ متوقف شود و صلح به جهان باز گردد.
چرچیل در پاسخ گفت: بسیار متاءسفم که من نمى توانم چنین قراردادى را امضاء کنم، زیرا هنوز انگلستان شکست نخورده است و شما را پیروز نمى شناسم، هیتلر و موسولینى از این گفتار ناراحت شده و با او به تندى برخورد کردند.
چرچیل با خونسردى گفت: «عصبانى نشوید، انگلیس به شرط بندى خیلى اعتقاد دارد، آیا حاضرید براى حل قضیه با هم شرط ببندیم ، در این شرط هر که برنده شد باید بپذیرد». سران فاشیست و نازیست (هیتلر و موسولینى) با خوشروئى این پیشنهاد را قبول کردند، در آن لحظه هر سه نفر در جلو استخر بزرگ کاخ نشسته بودند، چرچیل گفت: آن ماهى بزرگ را در استخر مى بینید، هر کس آن ماهى را تصاحب کند، برنده جنگ است، هیتلر فورا (پارابلوم) خود را از کمر کشید و به این سو و آن سوى استخر پرید و شروع به تیراندازیهاى پیاپى به ماهى کرد ولى، سرانجام بى نتیجه و خسته و درمانده بر صندلى خود نشست، و به موسولینى گفت: حالا نوبت تو است.
موسولینى لخت شده به استخر پرید و ساعتى تلاش کرد او نیز بى نتیجه، خسته و وامانده بیرون آمد و بر صندلى خود نشست.
وقتى که نوبت به چرچیل رسید، صندلى راحت خود را کنار استخر گذاشت و لیوانى بدست گرفت، در حالى که با تبسم سیگار برگ خود را دود مى کرد شروع به خالى کردن آب استخر با لیوان نمود، رهبران آلمان و ایتالیا با تعجب گفتند: چه مى کنى؟ او در جواب گفت: «من عجله براى شکست دشمن ندارم با حوصله این روش مطمئن خود را ادامه مى دهم، سرانجام پس از تمام شدن آب استخر، بى آنکه صدمه اى به ماهى بخورد، صید از من خواهد بود» (منبع)


یکشنبه 87 تیر 9 , ساعت 9:7 صبح

****دوستان ما از شما خواهشمندیم نظر یادتان نره****


<   <<   121   122   123   124   125   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ