بی مقدمه بگویم که روز عجیبی پشت سر گذاشته ام
بد بیاری پشت بد بیاری!
امروز به هر کوچه ای قدم گذاشتم بن بست بود
تند بادی، همه گلدان های خاطره را شکست.
دلم ترک برداشت
اولین اشک که بر ، نامه ام چکید، قلمم خون گریه کرد و موجی از «آه» به راه افتاد
کم کم دارم فکر می کنم همه چیز در هق هق شبانه خلاصه می شود
و لرزش شانه هایی که زیر بار منطق ماه کم می آورند
تنها نام «تو» می تواند تسلای این دل پر تلاطم باشد
مرا ببخش اگر بغض نگاهم را به طرف تو نشانه رفتم
مرا ببخش اگر بر گونه های تابستانی ات جاری شدم
با مرام ترین!
چشم های من به ندیدن عادت نکرده اند
از فاصله ها بیزارم
نیم نگاهی برایم بفرست تا آواز قناری بی جفت، در رگ های این درخت پیر جریان یابد
امشب که به خواب هایم قدم می گذاری
بر کابوس تنهایی ام کبریت بکش!
اشک هایم
همنشین لحظه هایت بود
رفتن تو
عشق را در قلب من خشکاند
دوری تو
باز قلب خسته را فرسود
پرسه های نا امیدی
می کند بیداد
در قلبم
ناله های هجرت تو
می کند فریاد
در گوشم
من ولی ساکت
بی صدا و خسته
خاموشم
کاش می شد ای همیشه سرد چون آهن
لحظه ای آیی در آغوشم
تا ببخشم گرمی دل را
تا شکست آرم
حسرت یک بوسه بر لب را
لیک می دانم
در خیال تو
من فراموشم
ترک آغوشم
ساکت و تنها
شمع خاموشم
من از تو راه برگشتی ندارم
تو از من نبض دنیامو گرفتی
تمام جاده ها رو دوره کردم
تو قبلا رد پاهامو گرفتی
من از تو راه برگشتی ندارم
به سمت تو سرازیرم همیشه
تو می دونی اگه از من جداشی
منم که سمت تو میرم همیشه
مسیر جاده بازه روبَم اما
برای دل بریدن از تو دیره
کسی که رفتنو باور نداره
اگه مرد سفر باشه نمیره
من از تو راه برگشتی ندارم
به سمت تو سرازیرم همیشه
تو می دونی اگه از من جداشی
منم که سمت تو میرم همیشه
خودم گفتم یه راه رفتنی هست
خودم گفتم ولی باور نکردم
دارم می رم ، که تو فکرم بمونی
دارم میرم دعا کن برنگردم
امشب باز تنهایی به خونه دلم اومده .امشب باز هوای آلبوم آخر داریوشو کردم و دارم گوششون میکنم .امشب باز دلم هوای گریه داره
تو خواستی که قلبم پریشون بمونه
واست گریه ی من دیگه بی امونه
دل از درد عشقم یه دریای خونه
می خوام با تو باشم ، می خوام با تو باشم هنوز عاشقونه
ولی نازنینم . چگونه چگونه . چگونه چگونه
من از سبزه سبزم ،ولی خسته خسته
من از شهر عشقم ،ولی دل شکسته
می گفتم یه ابری ، یه هم رنگ بارون
یه بارون رحمت ، واسه سبزه زارون
می خواستم بگم من که عاشق ترینم
تو فرصت ندادی . تو فرصت ندادی . تو فرصت ندادی
حقیقت چه تلخه . چه تلخ شکستن
حقیقت همینه که رفتی تو بی من
که رفتی تو بی من
ترانه سرا : هدیه
نگاهم تشنه ! دلم تشنه تر!
دنبال می کنند رد باران را . . .
تا کی !؟ و کجا ؟؟ این نقطه چین ها به تو می رساندم
ای خدا !!!
چه شد آن شور شیدایی که من را از خودم دزدید ؟
طلسم دیده ای عاشق که جای چشم من می دید ؟
چه شد گرمای آغوشی که رویا و خیالم بود ؟
همان احساس امنی که شب بیهوده را فرسود !
خیال باوری شاعر که من را واژه باران کرد
تپیدنهای قلبی که مرا از بیقراران کرد
کجایی آشنا با من؟ چه شد آن مهربانی ها ؟
کجایی روح همخانه؟ چه شد آن خانه ی رویا ؟
چه شد آن اعتباری که دلت بر شعر من می داد ؟
تب ِ شعر سکوت تو! همان گویاتر از فریاد !
چه شد آن التهابی که درون چشم تو دیدم ؟
چه آمد بر سر روحت که من همرنگ تردیدم ؟
کجایی تو که من بی تو تهی از هرچه رویایم ؟
دلم برای تو گاهی عجیب میسوزد
دلم برای دل سادهام که خواهد خورد
دوباره مثل همیشه فریب میسوزد
نشستهای به امید که؟ گـُر بگیر ای عشق
همیشه آتش تو بی لهیب میسوزد
تو اشتباه نکردی گناه آدم بودم
اگر هنوز بشر پای سیب میسوزد
من آشنای تو بودم ولی ندانستم
غریبهها دلشان هم غریب میسوزد
برای من فقط این دل ز عشق جا مانده است
که با نگاه شما عن قریب میسوزد
دیشب در میان این آدمهای گم شده، آنقدر دنبالت گشتم که تازه فهمیدم تو را گم کردهام ! نمی دانم تو را در کدامین خاطرهام جا گذاشتهام که هر چه بیشتر به جستجویت میگردم بیشتر تو را گم میکنم ! آنقدر تو را گم می کنم که دیگر خودم را هم پیدا نمیکنم ! فرا سوی همین آسمان، خانهای ساخته بودم از آجر خیال و خشت آرزو ! یادم میآید که روزی تو را هم با خود به آنجا بردم و تو نگاهم کردی و صادقانه و نه زیرکانه ، خندیدی به تمام این قصر خیالی ! شاید ، آری شاید تو را در همان قصر خیالی گم کرده باشم ! شاید همان وقتی که اشکهایم را در گوشههای آستین همان لباس نقرهای پنهان میکردم تو در یکی از همان اشکها گم شده باشی و من یادم رفته باشد که تو را دوباره ببارم !
فکر می کردم که تو یک دیوار سفید بلندی که من وقتی انگشتانم را روی آن می کشم بی رنگ می شود شفاف مثل شیشه که همه چیزش پیداست دیواری که می شود کنار آن نشست و از پشت شیشه آن دنیا را دید می شود پشت آن پنهان شد دیواری که همه اش دل است یک دل بزرگ قرمز دیواری که جا به جایش پر است از خاطره های قشنگ با هم بودن دیواری که ریشه دارد ریشه های آیینه ای ریشه هایی به وسعت آسمان بالای سرم که با تو چه آبی بود! دیواری که می شود شبها روی آن نشست و ستاره چید. می شود روی آن نشست و ماه را بو کرد می شود روزها نشست و با حوصله برای خورشیدک بالای سرمان گردنبندی از گل یاس درست کرد!! ولی تو رفتی توی مه و خاطره گم شدی و جای تو توی دل کوچک من گل یخ سبز شد گل یخی که دیگر هیچ گرمایی نتوانست یخ آن را آب کند!
هیچ وقت میدونستی که :
خیانت تنها این نیست که شب را با دیگری بگذرانی… خیانت می تواند دروغ دوست داشتن باشد.
خیانت تنها این نیست که دستت را در خفا در دست دیگری بگذاری ، خیانت می تواند جاری کردن اشک بردیدگان معصومی باشد.