سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
چهارشنبه 89 اردیبهشت 29 , ساعت 10:43 صبح

دردها از بودن است و حرفها از نبودن،
میان بودن و نبودن مرزی است باریک ....شاید بتوان در آن مرز قدم زد،آبی نوشید و شعری نوشت ...بی هیچ درد و حرفی....
چرا نخستین شعر آدم از نخستین دردش مایه میگیرد؟؟؟
مگر شعور با درد ساخته میشود؟؟؟
میتوان بدون درد هم شعری سرود......
من آن مرز را میخواهم.....

 


چهارشنبه 89 اردیبهشت 29 , ساعت 10:37 صبح

بر صندلی ها موریانه زده زندگی نشسته ام

و حساب می کنم...

? ساعت خندیده ام...

? ساعت گریسته ام ?

و? ساعت خوابیده ام !

و روی تاریخ عمر? امروز را خط می زنم !


چهارشنبه 89 اردیبهشت 29 , ساعت 10:19 صبح

تو هیچ می دانستی از سکوت هم می شود الهام گرفت؟
که  روشنی همیشه بشارت بخش
و پرواز همیشه هم رهایی بخش نیست؟
که باید ساعت ها فقط بنشست تا رهایی آموخت؟
 
آری آزادی همیشه رهایی بخش نیست
اسارت را بیاموز آن زمان که در اوج تمنایی!
بیاموز زیبایی هم صحبتی با دیوار را
همدلی با سایه را
بیاموز که آفتاب همیشه هم نوید بخش نیست
بیاموز تا نو شوی
از نو بیافرینی
از بند واژه ها به در آیی
و جهانی دگر آفرینی
بیاموز که دیگر امید حرفی برای گفتن ندارد
بیاموز تغییر را
تحول را
اما از بن و ریشه تغییر ده!
بیاموز که زلالی را نه فقط در آب های زلال
بل در گل آلودی مرداب ها هم می توانی بیابی
بیاموز که وفا همیشه هم وفا نمی آموزد
از بی وفایی وفا بیاموز!
از بی ثمری ثمر
از خشم مهربانی
از نفرت عشق
از مرگ زندگی
بیاموز که آموختن مرز ندارد
و بی مرزی آموزش رایگان طبیعت است!


سه شنبه 89 اردیبهشت 28 , ساعت 4:27 عصر

از من نپرس چقدر دوستت دارم
اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست.
به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم!!!
مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد؟
مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده
بمانم؟
بگو معنی تمرین چیست ؟
بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟
بریدن از خودم را ؟
مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ...
از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها 
 هدیه می دهم؟
همه می دانند که دوری تو روحم را می آزارد!!!
تو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه 
های بی کسی ام باشند.
نگاهتت را از چشمم برندار مرا از من نگیر ...
هوای سرد اینجا رو دوست ندارم
مرا عاشقانه در آغوش بگیر که سخت تنهام


سه شنبه 89 اردیبهشت 28 , ساعت 4:20 عصر

تمام میشوم شبی

فقط به من اشاره کن

بگو که با منی هنوز

اشاره ای دوباره کن

ببین برای موندنت

مرگو بهونه میکنم

پای پیاده یک نفس

کوچ شبونه میکنم

بگو که گم نکرده ام

یه آسمون نشونتو

سکوت خورشیدو ببین

نیمه شبی بدون تو

بغض گلو بریده ام

صدا میشوم شبی

فقط به من اشاره کن

تمام میشوم شبی

بمون کنار حادثه

که با تو تازه تر بشم

سخته بدون تو دلم

بگو که ساده تر بشم

سخته بدون تو دلم ...

سخته بدون تو دلم....

تمام میشوم شبی!


سه شنبه 89 اردیبهشت 28 , ساعت 4:17 عصر

شروع این سفر فقط به خاطر تو بود و بس

تموم این خطر فقط به خاطر تو بود و بس

به خاطر نگاه تو وقتی به من زل زد و رفت

تو بهتِ بیداری ما به خواب من پل زد و رفت

شب خیال ما به خیر اما سحر منتظره

می تونه رویا نباشه من و تو و یه پنجره

گرچه تو این دوره زمون هر کی به فکر خودشه

یه بی صدا پیدا میشه که هم صدای تو بشه

تو لحظه های این سفر من به ترانه می رسم

به جای هر گلایه ای به عاشقانه می رسم

تو لحظه های این سفر من به ترانه می رسم

به جای هر گلایه ای به عاشقانه می رسم


سه شنبه 89 اردیبهشت 28 , ساعت 4:12 عصر

دلتنگ با تو بودنم اما نمی شود
بغض نشسته توی دلم وا نمی شود
چشمت هزار جمله به من گفت نابه ناب
چشمت هزار جمله که معنا نمی شود
این هم قلم,دو بال برای خودت بکش
یا می شود که پر بکشی یا نمی شود
هی فکر می کنم که غزل دست و پا کنم
دستم به احترام قلم پا نمی شود
من در کلاس هستم,بابا نه,اب نه
وقت مرور اب و بابا نمی شود
اقا اجازه ,من بلدم بخشتان کنم
خورشید نه,ستاره نه,اینها نمی شود
اقا اجازه ,روی لبم بود,غیب شد
مهتاب نه,نسیم نه,ای وای! نمی شود
من گریه ام گرفت,به من صفر می دهید؟
فردا جواب می دهم! ایا نمی شود؟؟
فردا ولی به میمنت چشمهای تو,
مهمانی ست,نوبت املا نمی شود
فردا دوباره نام تو را بخش می کنم
فردا دوباره بغض دلم را وا می کنم....


سه شنبه 89 اردیبهشت 28 , ساعت 4:2 عصر

مهربانم، ای خوب!
یاد قلبت باشد؛

یک نفر هست که این جا
بین آدم هایی، که همه سرد و غریبند با تو
تک و تنها، به تو می اندیشد
و کمی،
دلش از دوری تو دلگیر است....


مهربانم، ای خوب!
یاد قلبت باشد؛

یک نفر هست که چشمش ،
به رهت دوخته بر در مانده
و شب و روز دعایش اینست؛
زیر این سقف بلند،

هر کجایی هستی،
به سلامت باشی
و دلت همواره، محو شادی و تبسم باشد...


مهربانم، ای خوب!
یاد قلبت باشد؛
یک نفر هست که دنیایش را،
همه هستی و رؤیایش را،

به شکوفایی احساس تو، پیوند زده
و دلش می خواهد، لحظه ها را با تو، به خدا بسپارد....


مهربانم، ای خوب!
یک نفر هست که با تو
تک و تنها، با تو
پر اندیشه و شعر است و شعور!
پر احساس و خیال است و سرور!


مهربانم، ای یار،
یاد قلبت باشد؛
یک نفر هست که با تو، به خداوند جهان نزدیک است
و به یادت، هر صبح،
گونه سبز اقاقی ها را
از ته قلب و دلش می بوسد
و دعا می کند این بار که تو
با دلی سبز و پر از آرامش، راهی خانه خورشید شوی
و پر از عاطفه و عشق و امید
به شب معجزه و آبی فردا برسی...


سه شنبه 89 اردیبهشت 28 , ساعت 3:57 عصر

لحظه ای با من باش

تا از آن لحظه برویم تا گل

که ببندم از نگاه تو به هر ستاره پل

لحظه ای با من باش

تا که از تو نفسی تازه کنم

تا از آن لحظه با تو سفر آغاز کنم

سفری تا ته بیشه های سر سبز خیال

تا به دروازه شهر آرزوهای محال

سفری در خم و پیچ گذرستاره ها

از میون دشت پر خاطره ترانه ها

لحظه ای با من باش

لحظه ای با من باش

لحظه ای با من باش تا به باغ چشم تو پنجره ای باز کنم

از تو شعر و قصه و ترانه ای ساز کنم

شعر هم صدای بارون

رنگ سبز جنگل وآبی دریا

قصه ای به رنگ و عطر

قصه های عشق عاشقای دنیا

از یه لحظه تا همیشه

میشه از تو پر گرفت تا اوج ابرا

کوچه پس کوچه شهرو با خیالت پرسه زد تا مرز فردا

لحظه ای با من باش

لحظه ای با من باش


سه شنبه 89 اردیبهشت 28 , ساعت 3:44 عصر

به دیدارم بیا هر شب
در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند،
دلم تنگ است

بیا ای روشن، ای روشن تر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها ...
دلم تنگ است

بیا بنگر چه غمگین و غریبانه،
درین ایوان سرپوشیده ، وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهیها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی

در این ایوان سرپوشیده ی متروک
شب افتاده ست و در تالاب من دیریست
که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهیها، پرستوها ...

بیا امشب که بس تاریک و تنهایم
بیا ای روشنی ، اما بپوشان روی
که می ترسم تو را خورشید پندارند
و می ترسم همه از خواب برخیزند
و می ترسم که چشم از خواب بردارند

نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را
نمی خواهم بداند هیچ کس ما را
و نیلوفر که سر بر می کشد از آب،
پرستوها که با پرواز و با آواز
و ماهیها که با آن رقص غوغایی،
نمی خواهم بفهمانند بیدارند

شب افتاده ست و من تنها و تاریکم
و در ایوان و در تالاب من دیریست در خوابند
پرستوها و ماهیها و آن نیلوفر آبی
بیا ای مهربان با من
بیا ای یاد مهتابی ...


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ