مرا اینگونه باور کن...
مرا اینگونه باور کن...
کمی بی کس
کمی از یادها رفته...
نمی دانم مرا ایا گناهی هست..؟
که شاید هم به جرم آن ، غریبی و جدایی هست..؟؟؟
خداوندا مرا دریاب که دیگر رو به پایانم
تمام تن شدم زخمی ز تیغ هم قطارانم
از این بیداد دشمن را بجای دوست پـنداری
در این نامردی ایام ، در این غمخانه ی دنیا
ز راه مرگ هم برگشتم ، که مردن هم نبود آسان
همانهایی که می گفتند همیشه یار من هستند
به هنگام نیاز افسوس به رویم دیده بر بستند
خیال کردم که باتو
رهایی رو می بینم
خیال کردم یه عشق ِ
خدایی رو می بینم
حالا که دستای تو پیام رفتن داره
میگم که دنیاااا وفا نداره
مسافر غمگینان
در انتظاردیدار
خدا نگهدار خدا نگهدار
خیال رفتن داری خیال گریه دارم
چه سخته بی تو بودن
از این رنگا ونیرنگا دلم می گیره
دل از سنگم ، از این سنگا دلم می گیره
خیال کردم که باتو
رهایی رو میبینم
خیالکردم یه عشق
خدایی رو میبینم
حالا که دستای تو پیام رفتن داره
میگم که دنیاااا وفا نداره
مسافر غمگینان
در انتظاردیدار
خدا نگهدار خدا نگهدار
منم آن موج بی آرام و سر کش ، که سرگردان به دریای فریبم
مرا دیگر رفیق و همدمی نیست ،به شهر نابسامانی غریبم
با غرور و با شتاب
بر سینه ی نرم آب
دیوانه می خزیدم
در غایت ِخود خواهی
در انبوه سیاهی
جز خود نمی شنیدم
خروشان و بسته چشم
با کوله باری از خشم
می رفتم از خشم خود
دنیا ، ویرانه سازم
دردفتر زندگی
از خود افسانه سازم
اما ز بازی زمان گمراه و غافل بودم
در اوج پرواز هوایِ خواهش دل بودم
در سر نبود اندیشه ای جز فکر ویرانگری
غافل من از افسانه ی طوفان و ساحل بودم
موجم ولی خاموش و خسته
با دست خود درهم شکسته
آری من آن کوه غرورم
درمانده و از پا نشسته
پیچیده طوفان در وجودم
شد پاره از هم تار و پودم
در لحظه های واپسین، پیک اجل آمد مرا
افتادم و از پا نشستم
بیداد طوفان آنچنان بر سنگ ساحل زد مرا
چون شیشه ای درهم شکستم
گفتم بخود ای موج سرگردان که آخر
بنگر به خود چه بوده ای ، اکنون چه هستی
حاصل چه بود از آن غرور بی دلیلت
آخر بدست صخره ی ساحل شکستی
موجم ولی خاموش و خسته
با دست خود درهم شکسته
آری من آن کوه غرورم
درمانده و از پا نشسته
موجم ولی خاموش و خسته
با دست خود درهم شکسته
آری من آن کوه غرورم
درمانده و از پا نشسته
نمیبخشم تو رو تا زنده هستم
به روی دل همه درها رو بستم
ببین عشقت به حال من چه ها کرد
چه آروم در درون خود شکستم
نمیبخشم تو رو . تنها تو بودی
همه عشقم . تمام خواهش من
نمیبخشم تورو . از من ربودی
همه قلبم . همه آرامش من
برو از پیش من . نگو چه کردم
نگو روزی دوباره برمیگردم
برو شکستنم بوده گناهت
برو که دیگه نیستم چشم به راهت
نمیبخشم تو رو برای قلبی
که شبها تا سحر به پات سوخت
نمیبخشم تو رو برای چشمی
که منتظر به این پنجره ها دوخت
اگر بغضم رو میبینی برای اولین بار
اگر اشکم رو میبینی برای اولین بار
شکستم رو ببین . ترسی ندارم
که هست این آخرین لحظات دیدار
برو از پیش من . نگو چه کردم
نگو روزی دوباره برمیگردم
برو شکستنم بوده گناهت
برو که دیگه نیستم چشم به راهت
کاش می دانستی
من سکوتم حرف است
حرف هایم حرف است
خنده هایم ، خنده هایم حرف است
کاش می دانستی
می توانم همه را پیش تو تفسیر کنم
کاش می دانستی
کاش می فهمیدی !
کاش و صد کاش ،
نمی ترسیدی که مبادا ،دل ِ من ، پیش دلت گیر کند
یا نگاهم ، تلی از عشق به دستان تو زنجیر کند
من کمی زودتر از خیلی دیر
مثل نور از شب چشم تو سفر خواهم کرد
تو نترس
سایه ها بوی مرا سوی مشام تو نخواهند آورد
کاش می دانستی
چه غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت
در زمانی که برای غربتت سینه دلسوزی نیست
تازه خواهی فهمید
مثل من عاشق مغرور شب افروزی نیست
دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است
دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد
دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلامش مرا در عشقش غرق می کند
دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد
دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد
دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد
دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد
دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد
دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست
دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده
دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است
دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است
دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ دل تنگیهایم است
...
"دلم برای تو تنگ است بهترینم"
تورو از خاطرم برده تب تلخ فراموشی
دارم خو می کنم با این فراموشی و خاموشی
چرا چشم دلم کوره عصای رفتنم سسته
کدوم موج پریشونی تو رو از ذهن من شسته
خدایا فاصله ات تا من خودت گفتی که کوتاهه
از اینجا که من ایستادم چه قد تا آسمون راهه
من از تکرار بیزارم از این لبخند پژمرده
از این احساس یا?سی که تو رو از خاطرم برده
به تاریکی گرفتارم شبم گم کرده مهتابو
بگیر از چشمای کورم عذاب کهنه ی خوابو
چرا گریه ام نمی گیره مگه قلب من از سنگه
خدایا من کجا میرم ؟کجای جاده دلتنگه ؟
میخوام عاشق بشم اما تب دنیا نمیذاره
سر راه بهشت من درخت سیب میکاره
ببین که من غریب جاده های این حوالی ام
ز یاد رفته روزهای سبز و پاک شالی ام
نگاه کن چه می کند نبودن تو با دلم
که مثل یک کویر گشته این دل شمالی ام
گریختی تو از کسی که اهل گریه بود و غم
ببین همان همیشگی ترین این اهالی ام
به باد کوج تلخ تو چنان شکسته این دلم
که بعد رفتنت کسی ندیده بی زوالی ام
بیا ببین که خسته ام ،ببین که دل شکسته ام
به جستجوی تو دگر نمانده پر و بالی ام
برای چشمهای تو ببین غزل سروده ام
و می کشد مرا خجالت دو دست خالی ام
سپیده بودی واسه من واسه شب وستاره هام
رفتی ولی موندی هنوز تو دفتر خاطره هام
هنوز توی اتاق من عطر تو رو حس میشه کرد
جای تو خالی و منم همه وجودم شده درد
حالا دیگه ترانه هام ترانه ی بی کسیه
حالا دیگه شبای من شبای دلواپسیه
نمی دونم چرا دلت از دل من جدا شده
رفتی و کار هر شبم گریه بی صدا شده
کاشکی فقط یه روز بیای واسه یه لحظه دیدنت
منتظرن چشمای من منتظر رسیدنت
وقتی تو بودی آسمون برام پر از ستاره بود
اومدنت برای من یه فرصت دوباره بود
رفتی نمی دونم چرا دادی منو به بی کسی
هیشکی مثل من نمی شه یه روز به حرفم می رسی
یه روز میشه دل خودت بشه گرفتار کسی
هیشکی مثل من نمی شه یه روز به حرفم می رسی
یه روز به حرفم می رسی
من میخواستم برسم توی حرفات به صدا
به الفبای نجیب واسه ی ذکر دعا
من میخواستم برسم به همه کنایه ها
به حقیقت تنت ، تو تموم سایه ها
دل من ، دیگه تسلیم تو بود
با حقارت تنم ، دل به تعظیم تو بود
من میخواستم برسم به تو خوب تو عزیز
تا یه سایه بون بشی واسه من وقت گریز
نتونست پر بکشه نفس خسته من
به صدات نمی رسید لبای بسته من
من فقط یه بی نصیب ، من فقط یه دردمند
با حقارت تنم پیش معراج بلند
واسه ی شنیدنت من باید پاک بشم
تو مسیر بودنت من باید خاک بشم
تو مسیر بودنت ، من عاشق یه اسیر
مثل عابرهای مست مثل برده های پیر
بودنم به چشم تو ، مثل نامه یا یه خط
شایدم گنگ و غریب با یه انشای غلط
نتونست پر بکشه نفس خسته من
به صدات نمی رسید لبای بسته من
من فقط یه بی نصیب من فقط یه دردمند
با حقارت تنم پیش معراج بلند
واسه شنیدنت من باید پاک بشم
تو مسیر بودنت من باید خاک بشم