سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
پنج شنبه 88 اسفند 6 , ساعت 10:29 صبح

 

طرح چشمان قشنگت، در اتاقم نقش بسته
شعر می گویم به یادت، در قفس غمگین و خسته


من چه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی
ساحل ام شو، غرق گشتم بی تو در شب های مستی


پنج شنبه 88 اسفند 6 , ساعت 10:27 صبح
دوستت دارم

اگه من شاخه خشکم
نفس سبز یه برگی
اگه من شیشه ماتم
تو تلنگر تگرگی
اگه من حسرت خاکم
دعوت شرشر‌ آبی
اگه من خسته درختم
تو برام بالش خوابی
اگه نوحم تویی عمرم
اگه صبرم تویی ایوب
تو صدایی من سکوتم
تو طلوعی من شب وروز
عشق تو یه سرنوشته
بوی تو بوی بهشته
خدا اسمتو تو قلبم
با دوستت دارم نوشته
تو عزیزی تو امیدی تو شکوهی تو مرادی
تو طلوعی تو نجاتی تو بزرگی تو زیادی
تو دلیل لحظه هایی مقصد نوشته هایی
ای تنت شعر نوازش
تو تن فرشته هایی

پنج شنبه 88 اسفند 6 , ساعت 10:12 صبح

یااز خیالم دست بردار ای غریبه
                             یا در سکوتم پای مگذار ای غریبه
                                                       من هم غریبم مثل تو من را در این راه
                                                                            تنها به دست جاده مسپار ای غریبه
از آبی چشم تو دل کندن چه سخت است
                           آری نگاهت را نگه دار ای غریبه
                                                          شعر تو را یکبار دیگر میسرایم
                                                                             شاید که باشد آخرین بار ای غریبه
  


چهارشنبه 88 اسفند 5 , ساعت 3:56 عصر

عشق است و آتش و خون

داغ است و درد دوری

کی میتوان نگفتن

کی میتوان صبوری

کی میتوان نرفتن

گیرم پَری نمانده

گیرم که سوختیم و خاکستری نمانده

با دوست عشق زیباست

با یار بی قراری

از دوست درد ماند و

از یار یادگاری......


چهارشنبه 88 اسفند 5 , ساعت 12:3 عصر
چقدر وحشتناک است حس نداشتن تو . باورت نیست حس سرمای من.
 نبودنت یک غبار است ، یک حس وحشتناک،  یک پوشش بر روی تمام زیبایی ها.
 هرگز ندانستی لحظه هایم تنها برای توست. شاید خسته باشی از نوشته های تکراری من
هرگز نخواندی ،‌ نامه های فرستاده نشده ،‌بی جواب ،‌نامه های خط خطی ،‌نامه های خیس ،‌خیس از اشکی که غم های من است ،‌ درد هایم ،‌سردیم ،‌که با نوشتن سرد تر هم میشوم.
 ای کاش حالا که هستی از ته دل باشی ،‌تو بودی ،‌از ابتدا بودی اما نه برای من.  از دروغ بیزارم اما بار ها به خودم به دروغ گفتم که دوستم داری به هزار و یک دلیل خیالی ...
 شب است ،‌ سرد است ،‌ ماه را از پنجره ی اتاقم لمس میکنم ... گرمای تو در وجودم هنوز هم مانده اگر هستم و کمی گرم ، از بودن توست ،‌ آثار دستانت ... جای بوسه ات هنوز بر گونه ام مانده ... آرامم میکنی ... هنوز هم هستم بر سر قولم ... فراموش نکن ... !

چهارشنبه 88 اسفند 5 , ساعت 11:42 صبح
قلب شکسته ام سالهاست که روی دستم مانده است. بیجاره نه راه پس دارد نه راه پیش، بینوا فقط بی رمق نبضی
می زند یعنی من هم هستم .
مشتم را کمی باز می کنم تا صدای تاپ تاپ نحیفش را بشنوم تا از این خاطر تلخ نرود که نرود که .........

بد جور روی دستم مانده است

 از شما که پنهان نیست اما هنوز نبض می زند . هنوز عشق را تا ته سر می کشد .


چهارشنبه 88 اسفند 5 , ساعت 11:11 صبح

نگاهت را مگیر از من

نگاهم می کنی نم نم

 سراپای وجودم را

 به آب عشق می شویی

 و می گویی به من رازی

 که این مدت زچشمانت نفهمیدم

 نگاهم می کنی     

چشمت ، به مویم می کشد دستی

 تو از نسل کدامین نرگس مستی

 که جز مستان کسی تعبیر خوابت را نمی داند

 مشو دلگیر اگر گاهی سراغت را نمی گیرم

 خیالم راحت عشق زلال توست

 نباشم یا که باشم پیش چشمانت

 دلم مست خیال توست

 مال توست

 نگاهم کن 

  نگاهت را مگیر از من 

 نگاهم کن که چشمانت

 مرا حکم نفس دارد

 اگر باور نمی داری

 نگاهت را بگیر از من

و مرگ آرزوهای

 نه چندان دور این دل را

 تماشا کن...

 

تقدیم به عزیزی که با ایمیلاش و نظراتش درباره وبلاگ و مطالب اون، منو به خوبی راهنماست.


چهارشنبه 88 اسفند 5 , ساعت 10:51 صبح

متن زیر  امروز از طرف یه دوست خوب برام ایمیل شده و راستش چون وقت و حوصله کافی نبود  و نیست که برای دوستان دیگرم ایمیل کنم گذاشتمش تو وبلاگ که همه بخوننش.

خودم دقیق خوندمش و آرزو کردم ایکاش میشد به نصایحش عمل کرد .امیدوارم حداقل شما فقط نخونیدش بلکه بهش عمل هم بکنید.

 

مغایرتهای زمان ما

 ما امروزه خانه های بزرگتر اما خانواده های کوچکتر داریم؛ راحتی بیشتر اما زمان کمتر

 مدارک تحصیلی بالاتر اما درک عمومی پایین تر ؛ آگاهی بیشتر اما قدرت تشخیص کمتر داریم

 متخصصان بیشتر اما مشکلات نیز بیشتر؛ داروهای بیشتر  اما سلامتی کمتر

 بدون ملاحظه ایام را می گذرانیم، خیلی کم می خندیم،  خیلی تند رانندگی می کنیم، خیلی زود عصبانی می شویم، تا دیروقت بیدار می مانیم، خیلی خسته از خواب برمی خیزیم، خیلی کم مطالعه می کنیم، اغلب اوقات  تلویزیون نگاه می کنیم و خیلی بندرت دعا می کنیم

 چندین برابر مایملک داریم اما ارزشهایمان کمتر شده است. خیلی زیاد صحبت می کنیم، به اندازه کافی دوست نمی داریم و خیلی زیاد دروغ می گوییم

 زندگی ساختن را یاد گرفته ایم اما نه زندگی کردن را ؛ تنها به زندگی سالهای عمر را افزوده ایم و نه زندگی را به سالهای عمرمان

 ما ساختمانهای بلندتر داریم اما طبع کوتاه تر، بزرگراه های پهن تر اما دیدگاه های باریکتر

 بیشتر خرج می کنیم اما کمتر داریم، بیشتر می خریم اما کمتر لذت می بریم

 ما تا ماه رفته و برگشته ایم اما قادر نیستیم برای  ملاقات همسایه جدیدمان از یک سوی خیابان به آن سو برویم

 فضا بیرون را فتح کرده ایم اما نه فضا درون را، ما اتم را شکافته ایم اما نه تعصب خود را

 بیشتر می نویسیم اما کمتر یاد می گیریم، بیشتر برنامه می ریزیم اما کمتر به انجام  می رسانیم عجله کردن را آموخته ایم و نه صبر کردن، درآمدهای  بالاتری داریم اما اصول اخلاقی پایین تر

 کامپیوترهای بیشتری می سازیم تا اطلاعات بیشتری  نگهداری کنیم، تا رونوشت های بیشتری تولید کنیم، اما ارتباطات کمتری داریم. ما  کمیت بیشتر اما کیفیت کمتری داریم

 اکنون زمان غذاهای آماده سریعتراما دیر هضم است، مردان بلند  قامت اما شخصیت های پست، سودهای کلان اما روابط سطحی

 فرصت بیشتر اما تفریح کمتر، تنوع غذای بیشتر اما تغذیه  ناسالم تر؛ درآمد بیشتر اما طلاق بیشتر؛ منازل رویایی اما خانواده های از  هم پاشیده

بدین دلیل است که پیشنهاد می کنم از امروز شما هیچ چیز را برای موقعیتهای خاص نگذارید، زیرا هر روز زندگی یک موقعیت  خاص است

 در جستجو دانش باشید، بیشتر بخوانید، در ایوان بنشینید  و منظره را تحسین کنید بدون آنکه توجهی به نیازهایتان داشته باشید

 زمان بیشتری را با خانواده و دوستانتان بگذرانید، غذای  مورد علاقه تان را بخورید و جاهایی را که دوست دارید ببینید

 زندگی فقط حفظ بقاء نیست، بلکه زنجیره ای ازلحظه های لذتبخش است

 از جام کریستال خود استفاده کنید، بهترین عطرتان را برای روز مبادا نگه ندارید و هر لحظه که دوست دارید از آن استفاده کنید

 عباراتی مانند "یکی از این روزها" و "روزی" را از فرهنگ  لغت خود خارج کنید. بیایید نامه ای را که قصد داشتیم "یکی از این روزها" بنویسیم همین امروز بنویسیم

 بیایید به خانواده و دوستانمان بگوییم که چقدر آنها را دوست داریم. هیچ چیزی را که می تواند به خنده و شادی شما بیفزاید به تاُخیر نیندازید

 هر روز، هر ساعت و هر دقیقه خاص است و شما نمیدانید که شاید آن می تواند آخرین لحظه باشد

 اگر شما آنقدر گرفتارید که وقت ندارید این پیغام را  برای کسانیکه دوست دارید بفرستید، و به خودتان می گویید که "یکی از این  روزها" آنرا خواهم فرستاد، فقط فکر کنید ... "یکی از این روزها" ممکن است شما  اینجا نباشید که آنرا بفرستید!


چهارشنبه 88 اسفند 5 , ساعت 10:43 صبح

اینجا کسی دلواپس ویرانی من نیست.
حالا که شبی هزار بار،
           میان ظلمات خاموش این چهار دیوار سنگی،
          رویاهایم را به انتهای مبهم فردا پیوند میزنم،
و روحم را...
          که ابدیت مطلق زندگی ست،
                 لحظه لحظه، به فراموشی خواب میسپارم.

و تو، ای رویای دور و دراز
       بگو کدام سمت محال آرزوی من ایستاده ای؟
        که تا اجابت دعای من،
               هزار خلسه بی بدیل
                           راه باقی ست.
        بگو چقدر به نهایت پرواز مانده است؟
            که بالهایم را از قفس مسلول این زندان بی عبور
                 به نشانه پریدن،
                 تکان بدهم،
                         که شاید شروع ساده ای باشد!

بگو با من بگو ای هراس بی دلیل
   که تمام وحشت من، از خاموشی توست.


چهارشنبه 88 اسفند 5 , ساعت 10:40 صبح
دنبال نقطه ای هستم از حس و وفا ، کمی هم صداقت
که برایش دلی صفا دهم ، روحی را جلا دهم
با بالهایش تا رویا سفر کنم
بستایمش و برایش از زندگی بخوانم
از سرای نیلوفری
از نقاط تاریکی و اندوه دلم با خبرش سازم
برایش از درخت خشکیده بی روح
ترانه ای بخوانم ، شعری بسازم و از آن برگی بچینم ، رنگ زرد
به رنگ تمام بی رنگی ها
آن را با نقطه عطف دلم در آمیزم و با دستانم
که همیشه مملوء از پائیز است
از کوچه های تنگاتنگ تقدیر عبور کنم
ولی افسوس که هنوز این نکته برایم کور است
نقطه ای که اوج احساس و وفاداری من است
به راستی که درد عجیبی است .......  

<   <<   11   12   13   14      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ