کودکی هایم اتاقی ساده بود
قصه ای دور اجاقی ساده بود
شب که می شد نقش ها جان می گرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود
می شدم پروانه خوابم می پرید
خوابهایم اتفاقی ساده بود
زندگی دستی پر از پوچی نبود
بازی ما جفت و طاقی ساده بود
قهر می کردم به شوق آشتی
عشقهایم اشتیاقی ساده بود
ساده بودن عادتی مشکل نبود
سختی نان بود و باقی ساده بود
قیصر امین پور
برگرفته از کتاب
گزینه اشعار
گفتم: خستهام گفت: لاتقنطوا من رحمة الله .:: از رحمت خدا نا امید نشید(زمر/53) ::. گفتم: انگار، مرا فراموش کرده ای! گفت: فاذکرونی اذکرکم .:: منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152) ::. گفتم: تا کی باید صبر کرد؟ گفت: و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا .:: تو چه میدانی! شاید موعدش نزدیک باشد (احزاب/63) ::. گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای منِِِ کوچک، خیلی دوره! تا آن موقع چه کار کنم؟ گفت: واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله .:: کاراهایی که به تو گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کند (یونس/109) ::. گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بندهات هستم و ظرف صبرم کوچک است... یک اشاره کنی تمامه! گفت: عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم .:: شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه (بقره/216) ::. گفتم: انا عبدک الضعیف الذلیل... اصلا چطور دلت میاد؟ گفت: ان الله بالناس لرئوف رحیم .:: خدا نسبت به همهی مردم - نسبت به همه – مهربان است (بقره/143) ::. گفتم: دلم گرفته گفت: بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا .:: (مردم به چی دلخوش کردن؟!) باید به فضل و رحمت خدا شاد باشند (یونس/58) ::. گفتم: اصلا بیخیال! توکلت علی الله گفت: ان الله یحب المتوکلین .:: خدا آنهایی را که توکل میکنند دوست دارد (آل عمران/159) ::. گفتم: خیلی چاکریم! ولی این بار، انگار گفتی: حواست را خوب جمع کن! یادت باشد که: گفت: و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره .:: بعضی از مردم خدا را فقط به زبان عبادت میکنند. اگه خیری به آنها برسد، امن و آرامش پیدا میکنند و اگر بلایی سرشان بیاید تا امتحان بشوند، رو گردان میشوند. خودشان تو دنیا و آخرت ضرر میکنند (حج/11) :: گفتم: چقدر احساس تنهایی میکنم ؛ گفت: فانی قریب .:: من که نزدیکم (بقره/???) ::. گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش میشد به تو نزدیک بشوم گفت: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال .:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/???) ::. گفتم: این هم توفیق میخواهد! گفت: ألا تحبون ان یغفرالله لکم .:: دوست ندارید خدا شما را ببخشد؟! (نور/??) ::. گفتم: معلومه که دوست دارم مرا ببخشی گفت: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه .:: پس از خدا بخواهید شما را ببخشد و بعد توبه کنید (هود/??) ::.
|
.:: دوست ندارید خدا شما را ببخشد؟! (نور/??) ::.
گفتم: معلومه که دوست دارم مرا ببخشی
گفت: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه
.:: پس از خدا بخواهید شما را ببخشد و بعد توبه کنید (هود/??) ::.
گفتم: با این همه گناه... آخر چه کاری میتوانم بکنم؟
گفت: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده
.:: مگر نمیدانید خداست که توبه را از بندههایش قبول میکند؟! (توبه/???) ::.
گفتم: دیگر روی توبه ندارم
گفت: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب
.:: (ولی) خدا عزیزو دانا است، او آمرزندهی گناه هست و پذیرندهی توبه (غافر/?-?) ::.
گفتم: با این همه گناه، برای کدام گناهم توبه کنم؟
گفت: ان الله یغفر الذنوب جمیعا
.:: خدا همهی گناهها را میبخشد (زمر/??) ::.
گفتم: یعنی اگر بازهم بیابم؟ بازهم مرا میبخشی؟
گفت: و من یغفر الذنوب الا الله
.:: به جز خدا کیه که گناهان را ببخشد؟ (آل عمران/???) ::.
گفتم: نمیدانم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتشم میزند؛ ذوبم میکند؛ عاشق میشوم! .... توبه میکنم
گفت: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین
.:: خدا هم توبهکنندهها و هم آنهایی که پاک هستند را دوست دارد (بقره/???) ::.
ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک
گفت: الیس الله بکاف عبده
.:: خدا برای بندهاش کافی نیست؟ (زمر/??) ::.
گفتم: در برابر این همه مهربانیت چه کار میتوانم بکنم؟
گفت:یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما
.:: ای مؤمنین! خدا را زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشتههایش بر شما درود و رحمت میفرستند تا شما را از تاریکیها به سوی روشنایی بیرون بیاورند. خدا نسبت به مؤمنین مهربان است. (احزاب/??-??) ::.
گفتم: هیچ کسی نمیداند تو دلم چه میگذرد
گفت: ان الله یحول بین المرء و قلبه
.:: خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24) ::.
گفتم: غیر از تو کسی را ندارم
گفت : نحن اقرب الیه من حبل الورید
.:: ما از رگ گردن به انسان نزدیکتریم (ق/16) ::.
گفتم : ...
گفت : ...
|
من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم
گسترده تر از عالم تنهایی من عالمی نیست
غم آنقدر دارم که می خواهم تمام فصلها را
بر سفره ی رنگین خود بنشانمت بنشین غمی نیست
بر سفره ی رنگین خود بنشانمت بنشین غمی نیست
حوای من بر من مگیر این خودستانی را که بی شک
تنهاتر از من در زمین و آسمانت آدمی نیست
ایینه ام را بر دهان تک تک یاران گرفتم
تا روشنم شد : در میان مردگانم همدمی نیست
همواره چون من نه : فقط یک لحظه خوب من بیندیش
لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست
من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم
شاید به زخم من که می پوشم ز چشم شهر آن را
دردستهای بی نهایت مهربانش مرهمی نیست
معراج
در کوچه ای که جز تو آواز عابری نیست
در دفتری که جز تو شعری و شاعری نیست
در کوچه باد هرزه است کسی اگر گذشته
دردفترم سکوت است شعری اگر نوشته
شبگرد مثل خفاش من ، کور و لال بودم
میلاد را ندیده رو به زوال بودم
از تو دوباره خورشید در ذهن من درخشید
در تن به جای خونم شعر و ترانه جوشید
شاعر تو بودی ای دوست گقتی و من نوشتم
دست تو رهبرم بود نه خط سرنوشتم
میلادم از تو بوده پیش از تو من نبودم
در من نگفته گم شد شعری اگر سرودم
یک لحظه سال ها شد تا عشق را شناختم
گفتی که دردکش باش گفتی بساز ، ساختم
گفتی که در جوانی باید که پیر باشی
در عین بنده بودن بر خود امیر باشی
کنون که خود فراموش سر تا به پا تو هستم
آزادم از تعلق بی باده مست مستم
ایا گشوده ای در بر این همیشه محتاج ؟
ایا رسیده وقت پرواز من به معراج!!
سلام خدا جونم
تسلیم
بابا تسلیم..به جون خودم تسلیم تو ام.
اصلا بیا 1 کاری کنیم.واسه اینکه بهت نشون بدم راست میگم بیا دنیای منو تقسیم کنیم
از همه ی دنیا
کهکشان مال من ستاره هاش مال تو
همه ی دریا مال من قطره های آبش مال تو
اقیانوس مال من آبی آبش مال تو
از شب و تنهاییش مال من سیاهیش مال تو
از عشق و احساس شادیش مال من هرچی که میمونه مال تو
از همه ی زندگی عمر مال من لحظه لحظه های جدایی مال تو
از حس خدایی بودنت پرستش مال من هرچی که تو داری مال تو
از همه بندگی کوچکی و گناهاش مال من بخشندگی و بزرگی مال تو
از همه حس های خوب دنیا عشق تو مال من بقیه همش مال تو...........
INTERVIEW WITH GOD
گفتـــــــــگو بــــــا خـــــــدا
I dreamed I had an interview with
god
خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی
داشتم
God asked
خدا گفت
So you would like to interview me
پس می خواهی با من گفتگو کنی؟
I said ,If you have the time
گفتم اگر وقت داشته باشید
God smiled
خدا لبخند زد !
My time is eternity
وقت من ابدی است
What questions do you have in mind
for me
چه سوالاتی در ذهن داری که می خواهی
از من بپرسی ؟
What surprises you most about human
kind
چه چیز بیش از همه شما را در مورد
انسان متعجب می کند ؟
God answered
خدا پاسخ داد :
That they get bored with child hood
این که آنها از بودن در دوران کودکی
ملول می شوند
They rush to grow up and then
عجله دارند زودتر بزرگ شوند و بعد
long to be children again
حسرت دوران کودکی را می خورند
That they lose their health to make
money
اینکه سلامتشان را صرف به دست آوردن
پول می کنند
and then
و بعد
lose their money to restore their
health
پولشان را خرج حفظ سلامتی می کنند
That by thinking anxiously about the
future
اینکه با نگرانی نسبت به آینده
They forget the present
زمان حال را فراموش می کنند
such that they live in nether the
present
آنچنان که دیگر نه در حال زندگی می
کنند
And not the future
نه در آینده
That they live as if they will never
die
این که چنان زندگی می کنند که گویی ،
نخواهند مرد
and die as if they had never lived
و آنچنان می میرند که گویی هرگز نبوده
اند
God"s hand took mine and
خداوند دستهای مرا در دست گرفت
we were silent for a while
و مدتی هر دو ساکت ماندیم
And then I asked
بعد پرسیدم
As the creator of people
به عنوان خالق انسانها
What are some of life lessons you
want them to learn
می خواهید آنها چه درسهایی از زندگی
را یاد بگیرند ؟
God replied with a smile
خداوند با لبخند پاسخ داد :
To learn they can not make any one
love them
یاد بگیرند که نمی توان دیگران را
مجبور به دوست داشتن خود کرد
but they can do is let themselves be
loved
اما می توان محبوب دیگران شد
To learn that it is not good to
compare themselves to others
یاد بگیرند که خوب نیست خود را با
دیگران مقایسه کنند
To learn that a rich person is not
one who has the most
یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که
دارایی بیشتری دارد
but is one who needs the least
بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد
To learn that it takes only a few
seconds to open profound wounds in
persons we love
یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می
توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که
دوستشان داریم ایجاد کنیم
and it takes many years to heal them
ولی سالها وقت لازم خواهد بود تا آن
زخم التیام یابد
To learn to forgive by practicing
for giveness
با بخشیدن بخشش یاد بگیرند
T o learn that there are persons who
love them dearly
یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را
عمیقا دوست دارند
But simly do not know how to express
or show their feelings
اما بلد نیستند احساسشان را ابراز
کنند یا نشان دهند
To learn that two people can look at
the same thing
یاد بگیرند که می شود دو نفر به یک
موضوع واحد نگاه کنند
and see it differently
اما آن را متفاوت ببینند
To learn that it is not always
enough that they be forgiven by
others
یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران
آنها را ببخشند
The must forgive themselves
بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند
And to learn that I am here
و یاد بگیرند که من اینجا هستم
ALWAYS
همیشه