سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
شنبه 89 فروردین 14 , ساعت 11:42 عصر

از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام


دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام


دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم
آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام


بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام


از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام


تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام


شنبه 89 فروردین 14 , ساعت 10:51 عصر

انتظار...

رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را مزن

ابتدای یک پریشانیست حرفش را مزن

.

.

.

حرف رفتن می زنی وقتی که محتاج تو ام

رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را مزن......


شنبه 89 فروردین 14 , ساعت 10:50 عصر
به خواب می ماند،
 تنها، به خواب می ماند
چراغ ،آینه ،دیوار،بی تو غمگینند
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست ،از تو میگویم
تو نیستی که ببینی،
چگونه از دیوار
جواب میشنوم.

غروبهای غریب
در این رواق نیاز
پرنده ساکت و غمگین
ستاره بیمار است

دو چشم خسته ی من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
تو نیستی که ببینی........


شنبه 89 فروردین 14 , ساعت 10:42 عصر

و غربت نگاه من برای تو

شبیه طرح یک ستاره است

که شب را

به یاد چشمهای سرد تو

بی صدا ..

عاشق و غریب

گریه میکند


شنبه 89 فروردین 14 , ساعت 10:40 عصر

 

   آخرین سراب چشمهای خسته ام تویی

تویی که در امتداد زمان تکیه به آسمان داری

زم ین زیر قدمهایت عاشق می شود

و من که می خواستم

با  قدمهای تو تکرار کنم بودن را

چه کودکانه می اندیشیدم

 شانه های بی کس مرا

  پناه خواهی شد ...

 

 

به تو که بهترینی


شنبه 89 فروردین 14 , ساعت 10:37 عصر
 

من که زخمی و شکست خورده ی زمانه ام

تو که آسمان را بلند می پری

و در هیاهوی آغوش گرم تو

کاش می دانستم از اول

پشت آن نگاه کودکانه ات

به دور قلب ساده ام

حصار خواهی چید ...

 

برای تو که میدونی همیشه به یادتم


شنبه 89 فروردین 14 , ساعت 10:34 عصر

 

گوش کن با توام که از من رنجیده ای ،میدانم که دلت با من است ،میدانی که دلم نزد توست. گوش کن حرفای دل کوچک و بی گناهمو  که دلتنگ توست .تنها گناهش  دلتنگی و  عشق توست .گوش کن چه ساده با تو سخن میگوید .گوش کن........

اینجا ، ای همیشه خوب

یک نفر دلش برای چشمهای تو تنگ می شود

آنجا ، ای همیشه مهربان

رنگ چشمهای من، تا همیشه کمرنگ می شود

اینجا ، ای همیشه آشنا

یک نفر تمام حرفهای صادقش تویی

آنجا ، ای همیشه دور

تو کجا و عاشقانه های من کجا

اینجا ، ای همیشه سبز

یه نفر برای حرفهای تو زنده است

آنجا ، ای همیشه سرد

من دگر نفس نمی کشم ...

گوش کن حرفهای دلم را که با تو ، چه بی پیرایه و چه ساده سخن میگوید.

 

 

برای تو که از من رنجیده ای.

                                   


شنبه 89 فروردین 14 , ساعت 10:27 عصر

یارب

معبود مهربونم...

منم و هراس لحظه ای که تو

خدای آن نباشی !!!!!!!!

لایق بندگی ات که نشدم

لااقل بگذار این لحظه را

عاشق تر بمیرم ...


شنبه 89 فروردین 14 , ساعت 10:25 عصر

من هستم ، و سایه ای بر دیوار ...

من هستم ، و اندیشه ای که در دورترین آبهای جهان غرق میشود

من هستم ، و پاهایی که در هراس لحظه ها می لرزد ...

و بارانی که ناگزیر می بارد...

وشب تمام سیاهی اش را برشانه های خسته من راه می رود ...


شنبه 89 فروردین 14 , ساعت 4:14 عصر

گذشته را ورق می زنم

توی دفتری که

نامش زندگیست ...

قلمم خاطره ها را گریه میکند

توی دفتری که

نامش زندگیست ...

من کجا غلط نوشته شدم

توی دفتری که

نامش زندگیست...

اکنون

به من بگو این واژه های خسته را

کجای افکارم به خاک بسپارم ...؟؟؟


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ