سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دوشنبه 89 دی 20 , ساعت 10:12 عصر

نه، اشکاتو نگه دار، واسه غروب فردا

نمی دانم امشب را چگونه تا صبح می گذرانم، بیدارم، بغض گلویم را گرفته، بی صدا گریه می کنم، هیچ اختیاری برا ی اشک هایم ندارم، آرام از گوشه چشمم به پایین می لغزند.

نمی دانم چرا گریه می کنم؟ هنوز که چیزی نشده، بعد از مدتها دیدار زیباست و خاطره انگیز. گریه ات برای چه؟ نمیدانم. کاش فردا آغاز نشود و اگر آغاز می شود به پایان نرسد. کاش همه دنیا همین فردا باشد و دیگر هیچ. من که هرگاه رفتم نرسیدم، اینبار پیش از رفتن عزای نرسیدن را گرفته ام. اینبار هم نمی رسم، می دانم ولی این چیست که در وجودم من را دوباره رهسپار رفتن کرده است؟

می خواهم بنویسم آنچه را که در دل دارم ولی ذهنم سنگین است، سینه ام می سوزد و واژه ها هم مرا از خود محروم کرده اند. می خواستم برای خودم برای تو برای خدا بنویسم ولی نشد.

خدایا همه چیزم را از تو دارم و با همه داشته ها و نداشته هایم عاشقانه دوستت دارم، هر چند عاشق خوبی برایت نبودم و هر چه روی پنهان کنی مرا سزاست ولی به اینکه اگر تو بخواهی همه چیز شدنیست ایمان دارم، پس تو بخواه. امیدم را ناامید نکن که چشمانم رو به آسمان تو دارد، تنهایم نگذار که یگانه پناهی برایم و جز تو هیچ کس نیست.

 

به امید تو ای آخرین امید همه ناامیدان


دوشنبه 89 دی 20 , ساعت 9:56 عصر

رنگ سال گذشته را دارد، همه لحظه های امسالم

سیصد و شصت و پنج حسرت را، می کشم همچنان به دنبالم

قهوه ات را بنوش و باور کن، من به فنجان تو نمی گنجم

دیده ام در جهان نما چشمی، که به تکرار می کشد فالم

 یک نفر از غبار می آید، مژده تازه تو تکراریست

یک نفر از غبار آمد و زد، زخم های همیشه بر بالم

باز در جمع تازه اضداد، حال و روزی نگفتنی دارم

هم نمی دانم از چه می خندم، هم نمیدانم از چه می نالم

راستی در هوای شرجی هم دیدن دوستان تماشایی ست

به غریبی قسم، نمی دانم،چه بگویم جز این که خوشحالم

دوستانی عمیق آمده اند، چهره هایی که غرقشان شدم

 میوه های رسیده ای که هنوز، من به باغ کمالشان کالم

آه.....چندیست شعرهایم را جز برای خودم نمی خوانم

شاید از بس صدایشان زده ام، دوست دارند دوستان لالم

محمدعلی بهمنی

بشنوید با صدای دلنشین پرویز پرستویی

 اولین بار این شعر رو با صدای پرویز پرستویی شنیدم، از همون وقت عاشقش شدم و نشد که گوش بدم و اشک نریزم و باز این روزها ،همصدایش زمزمه می کنم و زیر لب برای خودم می خوانم تقدیم به همه دوستان عزیزم که اظهار لطف داشتن به من و با گذاشتن کامنت و تماس تلفنی جویای حالم شدن.حضور مهربون  شما دلگرمم میکنه .

 


یکشنبه 89 دی 19 , ساعت 3:1 عصر

 

 

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ..........


یکشنبه 89 دی 19 , ساعت 1:23 عصر
یکشنبه 89 دی 19 , ساعت 1:23 عصر
یکشنبه 89 دی 19 , ساعت 1:20 عصر
شنبه 89 دی 18 , ساعت 4:22 عصر

باید فراموشت کنم چندیست تمرین می کنم


من می توانم ! می شود ! آرام تلقین می کنم


حالم ، نه ، اصلا خوب نیست .... تا بعد، بهتر می شود ....


فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم


من می پذیرم رفته ای و بر نمی گردی همین ! خود را برای درک این ،

صد بار تحسین می کنم


کم کم ز یادم می روی این روزگار و رسم اوست !

این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم ...

 




شنبه 89 دی 18 , ساعت 4:12 عصر

سال ها عاشق یک شخص مجازی سخت است

در خیالات خودت قصر بسازی، سخت است

مثل این است که کودک شده باشی، آن وقت

هی تو را باز نگیرند به بازی، سخت است

اینکه دنبال کنی سایه ی مجهولی را

تا به هم خوردن خط های موازی، سخت است

گاه جغرافی چشمان تو خیلی ساده ست

گاه اثبات تو از راه ریاضی، سخت است

 

بی تو بودن سخت است سخت است سخت است


یکشنبه 89 دی 12 , ساعت 11:49 عصر

شاید تنهایی من در ظلمت شب بود

 

که این کلمه بی جان پر از روح را ساخت

 

شاید هم گریزی بود

 

بر هزار راز نهان

 

که بگوید راز تنهایی

 

و

 

سکوت را

 

و بگوید

 

چه رازیست در سوت و کور خانه

 

آری حال میدانم

 

سوت و کور یعنی چه

 

یعنی سکوت و تنهایی

 

کنار وحشت یک راز نهان

 


یکشنبه 89 دی 12 , ساعت 11:42 عصر

همه ی شک های

این روزهایم را

پذیرفته ام...

...

آری

...

این است سهم

من از بی تو شدن...

 و من، بی تو،،من ِ بی تو

باز هم شکاکانه

 انرژِی ام را می بازم

...

  

مگر می شود؛ به تو هم شک کرد؟...

 

 به خاطر خاطره هایت، خاطرت در خاطرم خاطره انگیزترین خاطره هاست...

 

 


<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ