سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
چهارشنبه 92 مرداد 2 , ساعت 7:18 عصر

خبرم رسید امشب که نگار خواهی آمد
سر من فدای راهی که سوار خواهی آمد 

به لبم رسیده جانم، تو بیا که زنده مانم
پس از آن‌که من نمانم، به‌چه کار خواهی آمد

غم و قصه فراقت بکشد چنان که دائم
اگرم چو بخت روزی به‌کنار خواهی آمد

منم و دلی و آهی، ره تو درون این دل
مرو ایمن اندر این ره که فگار خواهی آمد

همه آهوان صحرا سر خود گرفته بر کف
به‌امید آن‌که روزی به شکار خواهی آمد

کششی که عشق دارد، نگذاردت بدینسان
به‌جنازه گر نیایی، به مزار خواهی آمد!

به‌یک آمدن ربودی، دل و دین و جان خسرو
چه شود اگر بدینسان دو سه بار خواهی آمد

امیر خسرو دهلوی

 

پ ن :

کششی که عشق دارد، نگذاردت بدینسان
به‌جنازه گر نیایی، به مزار خواهی آمد!


شنبه 92 تیر 29 , ساعت 12:44 عصر

وارد زندگیت می‌‌شوند
برایِ شب‌هات قصّه
برای قصه‌ها شهرزاد می‌‌شوند
جزئی از لحظه ها
دلیلِ خنده ها
شریکِ بغض‌های تو می‌‌شوند
بعد یک روز صبح
به طرزِ وحشتناکی کشف میکنی‌
که دیگر هیچ جا نیستند
جز در شعر‌های تو
شعر هایی‌ که به طرز غمگینی
هیچکس نمی‌‌خواند ... جز خودت

(بیهوده‌ترین انتظاری که از آشنایی‌هایِ عقیم مانده ی امروزه می‌‌توان داشت ، به ثمر رسیدنِ یک رابطه است )


دوشنبه 92 تیر 3 , ساعت 2:3 عصر

وقتی نباشی ... پستچی یک بسته غم می آورد

تصـــــویـری از آینــــده با طـــرحِ عَــــــدَم می آورد

عمری به رسمِ عاشقـی در گـل نظـــر کردم ولی

گل با تمــــامِ خوشگـلی پیــشِ تو کـــم مـی آورد

حتـــی رقـــابت بیــنِ تــو با گــل اگـــر برپـــا شود

بلـبل بــه نفــعِ خوبیـَت صـــدها قســـم می آورد

من تـازگی فهـمیـــده ام بی مهـــــربانی هـایِ تو

حتــی درختِ ســرو هـم از غصـه خــــم می آورد

لــــرزیدنِ قلــــــبم بــرایِ فکـــــرِ تنهـــا رفـتنــــت

مــن را به یـــادِ فــاجعـــه در شهــر بـَم مـی اورد

من خواب دیدم نیستـی ، وَ غم به قصدِ مـرگِ من

یک قهــوه یِ قاجــــار با مخـلوطِ سـَـــم می آورد

جادویِ من در شـاعـری تنهــا نوشتـن بود و بـس

 

حـس تو صـــــدهـا شعـــر بـر لـوح و قلم می آورد


چهارشنبه 91 اسفند 2 , ساعت 3:22 عصر

 

 

و   دویدم تا هیچ.

و دویدم تاچهره ی مرگ ، تا هسته ی هوش.

و فتادم بر صخره ی درد.

از شبنم دیدار تو تر شد انگشتم ، لرزیدم
.

وزشی می رفت از دامنه ای ، گامی همره او رفتم ...

 

برای پدرم و پرواز ابدی اش در دوم اسفند 81 


شنبه 91 دی 23 , ساعت 9:45 عصر

سی و چند سال پیش در چنین روزی سوار بر قطار زندگی شدم

و مانند بقیه مسافرانِ قطار سرنوشت در این واگنهای تنگ و غمبار ، زندانی این روزگار زشت شدم،

روزگاری که نه از جنس من است و نه من از جنس آدمهای آن

و چه رسم عجیبی بر قرار است در این دنیا ،،،

از گردشش می نالیم و می نالم ،، اما سالروز گرفتار شدنمان را جشن میگیریم!!!!!

قلبم زیر بار دردها ترک برداشته و کمرم خم شده اما هنوز هم با این حال می کوشم تا به دوستانم لبخند هدیه بدهم و دردهایم را پنهان کنم،

تا مبادا با دیدن ناراحتیم آنها را هم مانند درون ناآرام خودم به هم بریزم...

یاد و خاطره دوستانی که پارسال چنین روزی بودند و امسال نیستند گرامی :(

امروز آغازی از سالی دیگر، از سومین دهه زندگیم است

پس به رسم عادت "تولدم مبارک"


سه شنبه 91 دی 12 , ساعت 3:32 عصر

خیال کن روزگارم روبراهه ،
خیال کن رفتی و دلم نمرده
خیال کن مهربون بودی و قلبم ،
کنار ِ تو ازت زخمی نخورده

خیال کن هیچی بین ِ ما نبوده ،
خیال کن خیلی ساده داری میری
خیال کن بی خیال ِ بی خیالم ،
شاید اینجوری آرامش بگیری

گذشتی از من و ساکت نشستم ،
گذشتی از من و دیدی که خستم
تو یادت رفته که توی ِ چه حالی ،
کنارت بودم و زخماتو بستم

خیال کن که سَرَم گَرمه عزیزم ،
خیال کن بی تو هیچ دردی ندارم
خیال کن که زمستونه ولی من ،
توی ِ شب هام ، شب ِ سردی ندارم

خیال کن قلب ِ من شکستنی نیست ،
خیال کن حقمه تنها بمونم
خیال کن عاشقم بودی ولی من ،
شاید قدر ِ تورو هرگز ندونم

گذشتی از من و ساکت نشستم ،
گذشتی از من و دیدی که خستم
تو یادت رفته که توی ِ چه حالی ،
کنارت بودم و زخمات و بستم

"مهلا سلیمانی"

        دانلود با لینک مستقیم


پ ن : برای کسی که هیچوقت فراموشش نمیکنم ...


سه شنبه 91 دی 5 , ساعت 2:48 عصر

از روزگار دلم گفته

از این تکرار دلم گرفته

دلم می خواد گریه کنم

بارون ببار..........

دلم گرفته... دلم می خواد گریه کنم.....

برای گم کردن خویش

رها شدن از کم و بیش

برای از خود گم شدن

جدا از این مردم شدن

بهانه ی گریه می خوام

بهانه ی فریاد زدن

بیا تو باش ای مهربان

بهانه ی گریه من

از من دیگه هیچی نمونده

یه قصه ام صد باره خونده

امروز هوا هوای گریه اس

گونه هامو بارون پوشونده

ابر غمم بارون نمی شه

درد سکوت درمون نمیشه

بخون برام از پشت شیشه

درد سکوت درمون نمیشه

از روزگار دلم گرفته

از این تکرار دلم گرفته

دلم می خواد گریه کنم

باروون ببار

دلم گرفته

دلم می خواد گریه کنم

"اردلان سرفراز"


چهارشنبه 91 آذر 29 , ساعت 10:51 صبح

بلندی یلدا از ابروی توست

تیغ جدایی را نکش بر این بلندی?

که دل غم زده ام در انتهایش گره خورده...

 شیرینی هندوانه ی لب هایت را از من و یلدا دریغ نکن.


چون بی تابیه خورشید برای دیدن صبح دوستت دارم...


 


دوشنبه 91 آذر 13 , ساعت 10:18 عصر

نمیتونم از این آهنگ سیاوش قمیشی دست بردارم ،،همینجور رو تکراره ،، شرح سالهای زندگی منو آقای جعفر نژاد تو این ترانه سروده :(

من و تو دو تا پرنده...تو قفس زندونی بودیم
جای پَر زدن نداشتیم...ولی آسمونی بودیم
ابر و بارونو می دیدیم...اما دنیامون قفس بود
چشم به دوردستا نداشتیم...همینم واسه ما بس بود
اما یک روز اونایی که...ما رو با هم دوست نداشتن
تو رو پَر دادن و جاتَم...یه دونه آینه گذاشتن
منِ خوش باورِ ساده...فکر می کردم رو به رومی
گاهی اشتباه می کردم...من کدومم تو کدومی
با تو زندگی می کردم...قفسِ تَنگ و سیاهو
عشق تو از خاطرم برد...عشقِ پَر زدن تا ماهو
اما یک روز بادِ وحشی...رویاهامو با خودش برد
قفس افتاد و شکست و...آینه افتاد و ترَک خورد
تازه فهمیدم دروغ بود...دنیایی که ساخته بودم
دردم از اینه که عمری...خودمو نشناخته بودم
تو تو آسمونا بودی...با پرنده های آزاد
منِ تن خسته رو حتی...یه دفعه یادت نیفتاد

دانلود

"شایان جعفر نژاد"


جمعه 91 مهر 14 , ساعت 10:27 عصر
 یکی دو پاراگراف می نویسم و یه بار می خونمش و .....
 
برای "نمی دونم" چندمین بار دکمه Backspace را فشار می دم ....
 
اونقد که بازم فقط سفیدی کاغذ می مونه !!!

 نمی دونم از کجا بنویسم ؟؟؟!!!! در حالی که دلم پر از حرفه .... ذهنم خالی از کلماته !!!!!! 

   
خواهم که به خلوتکده ای از همه دور...
 
من باشم و من باشم و من باشم و من ...
 
 
 
این مطلب ادامه داره ....

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ