یکشنبه 88 اسفند 23 , ساعت 4:28 عصر

بی تو این روزای روشن واسه من تاریک و تاره
وقتی بی تو تک و تنهام زندگیم معنا نداره


از همون روزی که رفتی دل به هیچ کسی ندادم
فکر میکردم می رسی یه روز تو بی کسیم به دادم


گفتن لحظه آخر واسه من هنوز سواله
دیدن دوباره ی تو ، فقط تو خواب و خیاله


لحظه های آخر ِ تو، توی قلب من می مونه
هیشکی مثل من بلد نیست قدر چشماتو بدونه


رفتی و چشمای خیسم یادگاری از تو مونده
بی وفاییات هنوزم تو رو از دلم نرونده


چشم به راه تو می مونم تا که برگردی دوباره
می ترسم وقتی که نیستی دل من طاقت نیاره


رفتی اما خاطراتت توی قلب من می مونه
هیشکی مثل تو بلد نیست دلمو بسوزونه


تا وقتی که زنده هستم چشم به راه تو می مونم
تو دیگه رفتی که رفتی نمیای پیشم می دونم


اما هر کجا که هستی منو تو دلت نگه دار
با چشای خیس و گریون من میگم خدا نگهدار...


یکشنبه 88 اسفند 23 , ساعت 4:24 عصر

با هر صدایی که میاد فکر میکنم تو اومدی
تو بودی که به عشقمون خنجره دل تنگی زدی


با هر نفس تازه میشه اون همه خاطراتمون
حتی تو خوابم عادتِ اینکه بگم پیشم بمون


اما تو بی وفایی و درد منو نمی دونی
هرچی بگم پیشم بمون تو پیش من نمی مونی


وای از اون روزی که من از عشقمون دل بکنم
تو رو فراموش کنمو دلو به دریا بزنم


وای از اون روزی که من رو اسم تو خط بکشم
وای از اون روزی که من بگم پشیمون نمیشم


وای از اون روزی که تو خنده کنی به حرف من
وای از اون روزی که خندههای تو گریه بشن


وای از اون روزی که تو دوباره عاشقم بشی
هی برام گریه کنی داد بزنی درد بکشی


فکر نکن که من میام به غصه هات گوش میکنم
هرچه بدی کرده بودی ساده فراموش میکنم

 


یکشنبه 88 اسفند 23 , ساعت 4:19 عصر

دوست دارم دوست دارم
قد تموم آدما قد تموم عاشقا
دل بردی و پنهون شدی
از من چرا ای بی وفا
از من چرا ؟ از من چرا؟
عاشق شدم عاشق شدم
از چشم من پنهون نشو
تنها شدم تنها شدم
تنها نرو تنها نرو
پر می کشی تا آسمون
من خستهء بی بال و پر
روزی که برگردی دگر
از من نمی بینی اثر
دوست دارم دوست دارم
قد تموم آدماقد تموم عاشقا


یکشنبه 88 اسفند 23 , ساعت 4:16 عصر

اگه دستم به جدایی برسه 

  اونو از خاطره ها خط می زنم

از دل تنگ تموم آدما  

  ازشب وروز خدا خط می زنم

اگه دستم برسه به آسمون 

  با ستاره ها قیامت می کنم

نمی ذارم کسی عاشق نباشه  

 ماهو بین همه قسمت می کنم

وقتی گاهی من ودل تنها می شیم 

 حرفای نگفتنی رو میشه دید

می شه توسکوت بین مادوتا 

 خیلی از ندیدنی ها رو شنید

قصه جدایی ما آدما 

   قصه دوری ما از خودمون

دوری من وتو از لحظه عشق

   قصه سادگی گم  شدمون

 

                                                                                     دکتر افشین یداللهی


یکشنبه 88 اسفند 23 , ساعت 4:10 عصر

گفتم که رفتنت یه روز ، قاب دلم رو می شکنه
گفتی که این بخت تو بود ، تقدیر تو شکستنه


هر وقت که بارون میزنه تو رو کنارم می بینم
حس می کنم پیش منی،هنوزم عاشق ترینم

گفتم بمون اونروز میاد، غصه هامون تموم می شه
گفتی اگه با هم باشیم ،لحظه هامون حروم می شه

وقتی رفتی همه دنیا روسرم ،انگاری خراب شد ودلم شکست
قلب من زانوی غم بغل گرفت

از وقتی رفتی هیچکسی ،همدرد وهمرازم نشد
هیچکسی حتی یه دفعه ،هم غصه سازم نشد


رفتی ولی بدون هنوز ،عاشقتم تا پای جون
دل بهاریم عاشقه ،چه تو بهار چه تو خزون


هر وقت که بارون میزنه تو رو کنارم می بینم
حس می کنم پیش منی هنوزم عاشق ترینم


یکشنبه 88 اسفند 23 , ساعت 3:25 عصر
با تو

با توام ای که نگاهت
منو با عشق آشنا کرد

تو دلم حرم نفسهات
فصل سرما رو فنا کرد

تویی اونکه تو وجودت
نیمی از خودم رو دیدم

با حضور عاشقونت
به خود خودم رسیدم

با تو شادم باتو مستم
دستتو بذار تو دستم

بی تو جون میدم به ظلمت
با تو عشقو می پرستم

گم شدم تو شب چشمات
تو شدی فانوس راهم

تو شدی ماه و ستاره
تو شب سرد و سیاهم

با حضورت میشه حس کرد
یه نفس بوی بهارو

میشه از لبای تو چید
عطر باغ قصه هارو

با تو شادم باتو مستم
دستتو بذار تو دستم

بی تو جون میدم به ظلمت
با تو عشقو می پرستم

من مسافری غریبم
توی جاده ی نگاهت

که چشام مثله قدمهات
تا ابد مونده به راهت

باورم کن که فقط تو
تویی معنای وجودم

تو بیا تا غم دوریت
نره توی تار و پودم

شنبه 88 اسفند 22 , ساعت 2:43 عصر

اگرتو بازنگردی

قناریان قفس ،‌ قاریان غمگین را

که آب خواهد داد؟

که دانه خواهد داد ؟

اگر تو بازنگردی

بهار رفته ،

     - در این دشت برنمی گردد

به روی شاخه گل ، غنچه ای نمی خندد

و آن درخت خزان دیده تور سبزش را

                                     به سر نمی بندد

 

اگر تو بازنگردی

کبوتران محبت ، کبوتران جوان را

شهاب ثاقب دستان مرگ خواهد زد

شکوفه های درختان باغ حیران را

تگرگ خواهد زد

اگر تو بازنگردی

به طفل ساده خواهر

     که نام خوب ترا

زنام مادر خود بیشتر صدا زده است

چگونه با چه زبانی به او توانم گفت

که برنمی گردی

و او که روی تو هرگز ندیده در عمرش ،

و نام خوب تو در ذهن کودک معصوم

تصوری است همیشه ،

     - همیشه بی تصویر

     - همیشه بی تعبیر

اگر تو بازنگردی

نهال های جوان اسیر گلدان را

کدام دست نوازشگر آب خواهد داد

چه کس به جای تو آن پرده های توری را

به پشت پنجره ها پیچ و تاب خواهد داد

اگر تو بازنگردی

امید آمدنت را به گور خواهم برد

و کس نمی داند

که در فراق تو دیگر

چگونه خواهم زیست

چگونه خواهم مرد!!!!

 

                                                                                                                      دکتر حمید مصدق


شنبه 88 اسفند 22 , ساعت 2:38 عصر

افق روشن

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد

و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت.

 

روزی که کمترین سرود

                      بوسه است

و هر انسان

 برای هر انسان

برادری ست .

روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند

قفل افسانه ایست

و قلب

برای زندگی بس است.

 

روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است

تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی . 

روزی که آهنگ هر حرف ، زندگی ست

تا من به خاطر آخرین شعر رنج جستجوی قافیه نبرم. 

روزی که هر حرف ترانه ایست

تا کمترین سرود بوسه باشد .

  

روزی که تو بیایی ، برای همیشه بیایی

و مهربانی با زیبایی یکسان شود .

روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم...

 

و من آنروز را انتظار می کشم

حتی روزی

که دیگر

نباشم .

 

                                                                                                                   احمد شاملو

 


شنبه 88 اسفند 22 , ساعت 2:34 عصر

                                                                           چه کسی کشت مرا ؟

 

   

همه با آینه گفتم ، آری

همه با آینه گفتم ، که خموشانه مرا می پایید ،

گفتم ای آینه با من تو بگو

چه کسی بال خیالم را چید ؟

چه کسی صندوق جادویی اندیشه من غارت کرد؟

چه کسی خرمن رویایی گل های مرا داد به باد؟

سر انگشت بر آیینه نهادم پرسان :

چه کس آخر ،  چه کسی کُشت مرا ؟

که نه دستی به مدد از سوی یاری برخاست

نه کسی را خبری شد ، نه هیاهویی در شهر افتاد ؟!

آینه

اشک بر دیده به تاریکی آغاز غروب

بی صدا بر دلم انگشت نهاد.

 

 

سیاوش کسرائی

 

 

 


شنبه 88 اسفند 22 , ساعت 2:11 عصر

اگر که دل سوخته ای با توغریبه نیستم
که با تو بغض عشق را غزل غزل گریستم


مرا به خاطر بسپار ، لحظه به لحظه ، خط به خط
درستی مرا ببین ، در این زمانه ی غلط
حقیقت مرا ببین،  در این زمانه ی غلط


خوب مرا نگاه کن ، تو ای تمام دیدنم
خوبم اگر یا که بدم،  دروغ نیستم ، منم


مرا که پشت پا زدم به راه و رسم روزگار
اگر که عاشقی و یار مرا به خاطر بسپار

 

اگر که دل سوخته ای با توغریبه نیستم
که با تو بغض عشق را غزل غزل گریستم

 

مرا به خاطر بسپار لحظه به لحظه خط به خط
درستی مرا ببین در این زمانه ی غلط
حقیقت مرا ببین در این زمانه ی غلط


در آستانه ی سفر ، پشت نگاه بدرقه
گریه نکن ، نگاه کن ، مرا به خاطر بسپار


سر همان کوچه ی سبز که می رسد به انتظار
من ایستاده ام هنوز ، مرا به خاطر بسپار

 

اگر که دل سوخته ای با توغریبه نیستم
که با تو بغض عشق را غزل غزل گریستم


مرا به خاطر بسپار لحظه به لحظه خط به خط
درستی مرا ببین در این زمانه ی غلط
حقیقت مرا ببین در این زمانه ی غلط


<   <<   66   67   68   69   70   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ