سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
شنبه 89 فروردین 7 , ساعت 11:38 عصر

پا می نهم در جاد? انتظار
پا می نهم در جاد? بی انتهای بی کسی
می روم
به انتها نمی رسم
نا امید از آمدنت
بر می گردم
اما پشیمان می شوم
وبه غمکد? خود باز می گردم
ودر پشت شیشه های پنجره
که روزی با تو پشت آن می نشستم
به جاده می نگرم تا باز آیی
ای تنها شکوف? درخت سیبم
دوستت دارم


شنبه 89 فروردین 7 , ساعت 12:37 عصر

دلم دوباره

مثل روزهای ابری و غروب های ناب

گرفته است

تمام وسعت نگاه من

گرفته است

چشم های بی فروغ من گرفته است

دلم ولی حکایتش

حکایت سرود دسته جمعی

تمام قطره های اشک چشم ابرها

که نیست

حکایت دلم

گفتنی

یا شنیدنی

که نیست ...

کاش چشم ها دوباره حرف می زدند

ساده بود گفتن از طریق چشم ها

حیف!

روزگار عجیب بی مروّت است

زبان چشم ها سال هاست مرده است

و چشم های شیشه ای دگر

مثل سال های دور

نور

از ورایشان گذر نمی کند

کاش گوش چشم های تو

اگر دو چشم من زبان نداشت

حرف های مانده در ته دل مرا

خوب می شنید

دلم برای چشم های تو

گرفته است

گوش می کنی؟

دلم گرفته است

مثل روزهای ابری و

غروب های ناب

 

زینب احمدیان


شنبه 89 فروردین 7 , ساعت 12:35 عصر

گوشیِ احساس<\/h3>

میوه ای از شاخه ات چیدم که خیلی کال بود

بی تو شعری هم اگر گفتم پر از اشکال بود

کار من با تو کمی لبخند بود و آشتی

کار تو با من ولی انبوهی از جنجال بود

جنگ رؤیای من و تو نابرابر بود و سخت

چشم من در اوج عشق و چشم تو بی حال بود

یک نفر با دلهره پرسیده بود آیا فقط

مهربانی های تو با ما همین امسال بود؟

تو مقصر نیستی من مطمئنم نازنین

کودک احساس تو کور و کبود و لال بود

من تماس آخرم را هم گرفتم با دلت

حیف اما گوشی احساس تو اشغال بود


شنبه 89 فروردین 7 , ساعت 12:30 عصر

تبر
    اگرچه خلق مرا از تو برحذر دارند
    از اشتیاق من و چشم تو خبر دارند
    در قفس بگشایید تا نشان بدهم
    پرندگان قفس نیز بال و پر دارند
    نسیم... منتظر کیستی به راه بیفت
    هزار قاصدک اینجا سر سفر دارند
    گمان مکن دل آتشفشانم از سنگ است
    که قله های جهان قلب شعله ور دارند
    عجیب نیست اگر دشمن خودم باشم
    درخت ها همه در آستین تبر دارند

 

    مهدی مظاهری


شنبه 89 فروردین 7 , ساعت 12:28 عصر

بی نهایت آبی
    دلگیرم از خودم که چه دلگیرم از شما
    از جان خویش سیرم اگر سیرم از شما
    من بی نهایت آبی و تو بی دریغ، ابر
    گاهی گرفته ام که نمی گیرم از شما
    یک دم تو در تصور من بوده ای و من،
    هر آینه هر آینه تصویرم از شما
    اسطوره رسیده به انجام عاشقی!
    آشفته است خواب اساطیرم از شما
    ما هم... بساز از من مجنون دیگری
    دیوانگی اش از من و زنجیرم از شما
    داوودی ام... دمی که دمیدی تو بر لبم،
    لبریز شد ضمیر مزامیرم از شما
    من دست نارسیده ترین قله مانده ام
    در سینه مانده حسرت تسخیرم از شما
    بین من و تو فاصله ای نیست... بین ما،
    من نیستم که فاصله می گیرم از شما

   


شنبه 89 فروردین 7 , ساعت 12:26 عصر

بی تفاوتی
    باران، ستاره، شب، همه جا بی تفاوتی
    حال و هوای خانه ما بی تفاوتی
    تو آسمان سرشتی و من خاک سرنوشت
    سهم من از تو مثل خدا بی تفاوتی
    رندانه روبه روی تو زل می زنم به خویش
    آیینه ای و ذات شما بی تفاوتی
    آسان نبود رد شدن از کوه و دشت و موج
    بخت غرور آبله پا بی تفاوتی
    تکلیف انتظار من و اختیار تو
    یا بی قراری است و یا بی تفاوتی
    چشم تو روزگار غزل را سیاه کرد
    رنگ تمام قافیه ها بی تفاوتی
    بی اعتنا گذشتی و من دلخوشم هنوز
    تو بی تفاوتی و خوشا بی تفاوتی


شنبه 89 فروردین 7 , ساعت 12:24 عصر

دعا
    چه باک اگر که جهانی رها کنند مرا
    به خنده زمزمه در گوش ها کنند مرا
    شبی دو چشم سیاه تو را به من بدهند
    چه غم؟ که یکشبه صاحب عزا کنند مرا
    تو در وجود منی، پس چگونه می خواهند
    که از وجود خودم هم جدا کنند مرا
    بعید نیست از این پس شبیه من بشوی
    و یا به نام تو دیگر صدا کنند مرا
    دوای درد مرا هیچ کس نمی داند
    فقط بگو به طبیبان دعا کنند مرا


شنبه 89 فروردین 7 , ساعت 12:22 عصر

شادی و غم
    شادی عجیب نیست که با غم یکی شده است
    وقتی که کار خنجر و مرهم یکی شده است
    یک چشم سهم خنده و یک چشم نذر اشک
    شاید دوباره عید و محرم یکی شده است
    بر شاخ سبز آتش نارنج رسته، تا
    باور کنی بهشت و جهنم یکی شده است
    مثل دو خط که مرز تلاقی جدایی است
    روز و شبم تولد و مرگم یکی شده است
    فرقی میان حیله گرگ و شغال نیست
    وقتی که چاه یوسف و رستم یکی شده است
    تنها نه شوکران و شکرها نه عقل و عشق
    در چشم من که عالم و آدم یکی شده است
    عشق ای دوای فاصله درد است درد من
    خوشحال از این مباش که دردم یکی شده است


شنبه 89 فروردین 7 , ساعت 11:42 صبح

یه جای امن و دنج میخوام برای بلند بلند فکر کردن،
برای حرفهای دلم،
برای دلتنگی هام
و برای شادی هام ...

برای شکستن خودم ...

برای اینکه " خودِ خودم " باشم ...!


جمعه 89 فروردین 6 , ساعت 10:40 عصر

من یه پارچه آسمونم

واسه پر گرفتن تو

تا ابد به جون می گیرم

سختی پریدن تو

من میشم هوای پرواز

توبشو ترانه من

بی تو که معنی نداره

شعر عاشقونه من

فکر نکن زندگی خوابه

حیفه بی صدا بشینیم

میخوام تا آخر دنیا

از شقایق جون بگیریم

جای تو ، تو آسموناست

توی واژه های شعره

جائی که قلب جنونم

بنده صدای عشقه

به خدای آسمونا

واسه پرکشیدن تو

تا ابد به جون میگیرم

سختی پریدن تو

ای تو الهام ترانه

پر بگیر توی وجودم

بشکن این سد سکوتو

خو بگیر با آشیونم

فکر نکن زندگی خوابه

حیفه بی صدا بشینیم

میخوام تا آخر دنیا

از شقایق جون بگیریم

جای تو توی آسموناست

توی واژه های شعره

جائی که قلب جنونم

بنده صدای عشق

 پدرام عزیزم از اینکه از فرسنگها فاصله و از راه بسیار دور به یادم هستی خوشحالم و هیجان زده

ممنون که تو این روزهای سخت تنهائی باهامی و تنهام نمیذاری . میدونم که فاصله زیاده و خیلی خیلی از هم دوریم .

 اما بدون به همین اندازه از بودنت هم دلخوشم و امیدوار.

میدونستی صدای شهریار و دوست دارم . ممنون که  متن  این ترانه زیبا ی شهریارو  برام فرستادی و ممنون به خاطر همه دلداریهات.

خیلی خیلی دوستت دارم .


<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ