سه شنبه 89 تیر 8 , ساعت 12:9 عصر

عاشقانه از تو گفتن
فصل آغاز سلامه
با تو بودن جون سپردن
خط پایان کلامه

بی تو بودن
حرف تلخه قصه ای که نا تمامه
عکس تو ،خورشید قلبم تا ابد توی نگامه

تو کدوم باغ خیالی
عطر شبنم رو تو داری
این همه نور و ستاره
واسه شب هدیه می یاری

ای تولد دوباره
ای حضور خوب و ساده
یه چراغ روشنی تو
تو عبور از شب و جاده

عاشقانه با تو باید
رفت به سوی صبح دیدار
لحظه ها رو جستجو کرد
تو رو دید در وقت دیدار

توای که همیشه هستی
چشمات می گه عاشق هستی
تو کلام خوب عشقی
دل به عشق من تو بستی


سه شنبه 89 تیر 8 , ساعت 12:5 عصر

تــک درخـتی تـیـره بــخـتـم
کــه در ســکــوت صـــحــرا
فریاد من شکسته در گلویم

تک درختی بی پناهم
کــه دشــت آرزو هــا
گردید آخر مزار آرزویم

خشک و بی بارم پس سحرم کو
آن شــادابی آن بـرگ و بــرم کو

دور از یاران بـی توشــه و بـرگم
غم خانه محنت همسایه مرگم

بـر رخــســارم غـبــار غـم نشسـته
طوفان از من چه شاخه ها شکسته

چو نـهـال زهـرآلـوده هـمـه کـس از من بگریزد
نه کسی با من بنشیند نه کسی با من آمیـزد

گویم غم خود را با خـار بـیابان
در سینه نهفتم اسرار فراوان



سه شنبه 89 تیر 8 , ساعت 11:58 صبح

من جزیره ام یه جزیره گوشه ای زخاک تیره
یه زمین بی نشونه که تو دست آب اسیره

رو تنم سبزینه ای نیست که تو قلبم پا بگیره
بی نصیب از یه ستاره که تو شبهام جا بگیره

باد و بارون همنشینم زخم تنهایی به سینه ام
وقت هر غروب دلگیر غم پناه آخرینم

من جدا از همه دنیا دست بی کسی به دستم
توی ساحل امیدم چشم به راه عشق نشسته ام

چشم به راه یه مسافر که رو خاکم پا بذاره
منو با قلب شکسته نره تنها جا بذاره

هر کی اومد یه دو روزی خستگی هاش رو بدر کرد
ساک سبز خاطرات رو بست و آهنگ سفر کرد

تا یه روز یه مرغ عاشق تن به دریای سفر زد
از حریم شب گذشت و به من غم زده سر زد


سه شنبه 89 تیر 8 , ساعت 11:35 صبح
همیشه ماندگار تو بمان در کنار من

ای عاشقترین یار تو بمان در کنار من

قصه روزگار مرا خسته کرده است

ای داستان سرا تو بمان در کنار من

جفای این دیار مرا به ناکجا کشاند

ای انتهای صفا تو بمان در کنار من

در این ایام دلتنگی دلم تنگ است

ای یاد لحظه ها تو بمان در کنار من

امــــــــــــروز با تو بودن چه زیباست

ای آرامش دلم تو بمان در کنار من


سه شنبه 89 تیر 8 , ساعت 11:31 صبح

صادقانه ترین عشقی که قلب همواره
در ژرفنای برافروخته خود حس کرده
هستی را با اهنگی پرشتاب
در رگها جاری می ساخت.
 آ
مدنش امید هر روزه من بود
و جدائی از او رنج هر روزه ام
بخت که از شتاب گامهای او می کاست
راه را برجریان هستی در رگهایم بسته بود
 در خواب دیدم که عاشقی و معشوق بودن
سعادتی ناگفتنی است
پس بی پروا و مشتاق
آن را مقصد حیات خود گرفتم.


شنبه 89 خرداد 29 , ساعت 12:19 عصر

باز شب بر آسمان آوار شد
بین ما هر پنجره دیوار شد


آنکه اول نوشدارو می نمود
بر لب ما ،‌ زهر نیش مار شد


عیب از ما بود از یاران نبود
تا که یاری یار شد بیزار شد


یاوری ها بار منت شد به دوش
دست ها آغوش نه، افسار شد


عاقبت با حیله ی سوداگران
عشق هم کالای هر بازار شد


آب یک جا مانده ام ، دریا کجاست
مُردم از بس زندگی تکرار شد

 

اردلان سرفراز


شنبه 89 خرداد 29 , ساعت 11:43 صبح

هر چه تو را به یاد من بیاورد زیباست

 

تا زمانی که کسی چشم انتظار توست هرگز نخواهی مرد 

 

تو نزدیکی که ماهی ها، به سمت خونه برگشتن

به عشقت راه دریا رو بازم وارونه برگشتن

تو این دنیا یه آدم هست که دنیاشو تو می بینه

کسی که پای هفت سینت، یه عمره سیب می چینه

کنار سبزه و سکه، کنار آب و آیینه

تموم لحظه های شب، سکوتت هفتمین سینه

تو هم درگیر تشویشی مثه حالی که من دارم

برای دیدنت امشب تموم سال بیدارم

هوای خونه برگشته، تموم جاده بارونه

یه حسی تو دلم میگه تو نزدیکی به این خونه

کنار سبزه و سکه کنار آب و آیینه

تموم لحظه های شب، سکوتت هفتمین سینه

 

روزبه بمانی 


شنبه 89 خرداد 29 , ساعت 11:30 صبح

لبت نه گوید و پیداست می‌گوید دلت آری 

که اینسان دشمنی ، یعنی که خیلی دوستم داری

 

دلت می‌آید آیا از زبانی این همه شیرین 

تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان داری

 

نمی‌رنجم اگر باور نداری عشق نابم را

که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیاری

 

چه می‌پرسی ضمیر شعرهایم کیست آنِ من

مبادا لحظه‌ای حتی مرا اینگونه پنداری !!!

 

ترا چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت 

به شرطی که مرا در آرزوی خویش نگذاری

 

چه زیبا می‌شود دنیا برای من اگر روزی 

تو از آنی که هستی ای معما  پرده برداری

 

چه فرقی می‌کند فریاد یا پژواک جان من

چه من خود را بیازارم چه تو خود را بیازاری

 

صدایی از صدای عشق خوشتر نیست حافظ گفت 

 اگر چه بر صدایش زخمها زد تیغ تاتاری  

 

محمد علی بهمنی


شنبه 89 خرداد 29 , ساعت 10:30 صبح
امروز وقتی دلتنگ لحظه های نبودنت ، بودم
وقتی لبریز شده بودم از نبودنهای بی دلیل این روزها
تمام هستی ات را درون سه نقطه های همیشگی ات جای دادی و به سویم نشانه رفتی
بی آنکه بدانی
من این روزها
... هیچ نمی فهمم از سه نقطه ها و سکوت و بی صدایی ات
بی آنکه بدانی
من بودنم را در همان نگاه اول و همان سلام اول متوقف کرده ام
آخر تمام بودنت میان یک سلام و خداحافظ جای گرفته است
پس من به همان سلام بسنده می کنم
تا هیچ گاه پایانی در کار نباشد
به راستی
ما چه ساده به هم پیوند زدیم ثانیه هامان را ....
به سادگی ...
من ناباورانه به باور بودنت رسیده ام
تو باور لحظه های من شده ای ....
...
وقتی تمام بودنم را مال خود می کنی
دیوانه می شوم
خیال سفر نداری ! ؟

شنبه 89 خرداد 29 , ساعت 10:24 صبح

 

http://fc04.deviantart.com/fs15/f/2006/358/2/3/lonely____by_L_L_P.jpg

 

شکوه را تو برایم معنا کردی
وقتی که شوکران نگاهت
مرا به سکوت واداشت...


<   <<   21   22   23   24   25   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ