سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
یکشنبه 89 مرداد 3 , ساعت 8:55 صبح

مینویسم ، مینویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد

با تو از حادثه ها خواهم گفت ، گریه این گریه اگر بگذارد

گریه این گریه اگر بگذارد با تو از روز ازل خواهم گفت

فتح یک معراج ازل کافی نیست ، با تو از اوج غزل خواهم گفت

می نویسم همه ی هق هق تنهایی را ، تا تو از هیچ به آرامش دریا برسی

تا تو در همهمه همراه سکوتم باشی به حریم خلوت عشق تو تنها برسی

مینویسم همه ی با تو نبودن ها را ، تا تو از خواب مرا به با تو بودن ببری

تا تو تکیه گاه امن خستگی هام باشی ، تا مرا باز به دیدار خود من ببری

مینویسم ، مینویسم از تو ... گریه این گریه اگر بگذارد


یکشنبه 89 مرداد 3 , ساعت 8:48 صبح
زیبایی نخستین بارقه الهی است‌
    هر آینه که زیبایی را می‌بینی‌،
    به یاد آر که در فضایی مقدس هستی‌.
    می‌گویم در هر جا:
    در چهره یک انسان‌،
    درچشمان یک کودک‌،
    در گلبرگهای یک نیلوفر،
    یا در بالهای پرنده‌ای در پرواز،
    در رنگ رنگ یک رنگین کمان‌،
    یا در سکوت یک صخره‌.

    هر جا که زیبایی می‌بینی‌،
    به یاد آر که در فضایی مقدس هستی‌

    خداوند نزدیک توست‌.
شنبه 89 مرداد 2 , ساعت 12:20 عصر

تو رفتی رد پایت در دلم ماند

شکوه خنده هایت در دلم ماند

 

دلم را با سحر خوش کرده بودم

غروب ماجرایت در دلم ماند

 

شریک درد هایم بودی اما

 غم بی انتهایت در دلم ماند

 

هزار و یک شبم چون باد بگذشت

طنین قصه هایت در دلم ماند

 

سپردی سر نوشتم را به پاییز

بهار با صفایت د دلم ماند

 

علی رغم سکوت ساده من

  سفر کردی صدایت در دلم ماند

 

و حالا مثل یک رویای برفی

 تو رفتی رد پایت در دلم ماند


شنبه 89 مرداد 2 , ساعت 12:9 عصر

آشنایم به مهربانی تو
با غزل های آسمانی تو
میروم در پی دلم همه جا
تا بیابم مگر نشانی تو
دوست دارم بگذرد همه شب
لحظه هایم به میهمانی تو
اشتیاق دلم جوانه زد
زیر باران مهربانی تو
آن قدر تازه ای و سبز که من
پرم از عشق جاودانی تو
دشت بوی شقایق و تب عشق
باز هم خنده و جوانی تو
باز هم لحظه های خلوت من
باز هم خنده های نهانی تو


شنبه 89 مرداد 2 , ساعت 12:1 عصر
یه روزی میاد که نمیدونیم کی هستیم!!
یار کی بودیم !
 عشق کی بودیم!
 چی هستیم!!!!!

شنبه 89 مرداد 2 , ساعت 11:56 صبح

توی این دنیای بی حاصل بودن
با همه شکستگی های دل من


با همه تلخیه قصه ی تو و من
من که حیفم میاد از گلایه کردن


ارزش گلایه ی من بیش از اینهاست
نه برای اون کسی که اهل سوداست


کسی که لحظه به لحظه رنگ دنیاست
من ساده به خیالم از خود ماست

سهم من از تو چی بوده غیر آزار
تویی که دنیا برات شده یه بازار


من تورو به چشم یاری دیده بودم
تو منو اما به چشم یه خریدار


تورو باید می شناختم که هزارتا چهره داشتی
روی احساس و دله من داشتی قیمت می گذاشتی


تو نتونستی بفهمی که وفا خریدنی نیست
چینی ه شکسته ی دل دیگه پیوند شدنی نیست

 

 

اردلان سرفراز


شنبه 89 مرداد 2 , ساعت 11:53 صبح

کلاف سرنوشت من سردرگم همیشه
طلسم کور این گره یه لحظه وا نمیشه
طناب سرنوشت من تنها پل عبوره
اما به بیراهه میره با گرهی که کوره
دیروز مسیر قصه هام یه جاده بود به خورشید
امروز به بیراهه شده ، به شوره زاره تردید
از بود و از نبودم ، دل کندم و بریدم
تا نیمه جون و خسته به این گره رسیدم
به من کمک کن ای عشق این گره رو وا کنم
به قیمت سقوطم ، راهمو پیدا کنم
نه پشت سر راهی دارم ، نه راهی پیش رومه
اینجا نه آغاز بلاست ، نه راه من تمومه
ببین که جون ندارم ، همیشه در تلاشم
نذار تو این بیراهه ، هستی مو ، من ببازم
به من کمک کن ای عشق این گره رو وا کنم
به قیمت سقوطم ، راهمو پیدا کنم

اردلان سرفراز


سه شنبه 89 تیر 29 , ساعت 3:35 عصر

این چنین تند مرو ، تو مگر عمر منی که چنین می گذری ؟

لحظه ای باز بمان ، تو مگر روح منی که چنین دربدری؟

این تو بودی که سخن می گفتی

قصه عشق به من میگفتی

نگهت رخنه به ایمانم کرد

 عشق تو بی سر و سامانم کرد

سوختم مات شدم لرزیدم

ای امان امان قاتلم بودی

قاتل دل غافلم بودی

سرگردون بودم از راه اومدی

گمراهم کردی راهمو زدی

این چنین تند مرو ،تو مگر عمر منی که چنین می گذری ؟

لحظه ای باز بمان

من خرابِ تو دل آزار شدم

عاشق و خسته و بیمار شدم

تن من بود  و نیازِ تن تو

مات و مبهوت گرفتار شدم

ای امان امان قاتلم بودی

قاتل دل غافلم بودی

ای امان امان قاتلم بودی

این چنین تند مرو ،تو مگر عمر منی که چنین می گذری ؟

لحظه ای باز بمان ،تو مگر روح منی که چنین دربدری؟

لحظه ای باز بمان

این تو بودی که سخن میگفتی

قصه عشق به من میگفتی

نگهت رخنه به ایمانم کرد

عشق تو بی سر و سامانم کرد

ای امان امان قاتلم بودی

قاتل دل غافلم بودی

سرگردون بودم از راه اومدی

گمراهم کردی راهمو زدی


دوشنبه 89 تیر 28 , ساعت 8:59 صبح

 گوش کن به ندای دلم

 

لحظه ها رو با تو بودن، در نگاه تو شکفتن، حس عشق رو در تو دیدن، مثل رویای تو خوابه
با تو رفتن با تو موندن، مثل قصه تو رو خوندن، تا همیشه تو رو خواستن، مثل تشنگیه آبه

اگه چشمات منو می خواست تو نگاه تو می مردم
اگه دستات مال من بود جون به دستات می سپردم

اگه اسممو می خوندی دیگه از یاد نمی بردم
اگه با من تو می موندی همه دنیا رو می بردم

بی تو اما سر سپردن، بی تو و عشق تو بودن، تو غبار جاده موندن، بی تو خوب من محاله
بی تو حتی زنده بودن، بی هدف نفس کشیدن، تا ابد تو رو ندیدن، واسه من رنج و عذابه

اگه چشمات منو می خواست تو نگاه تو می مردم
اگه دستات مال من بود جون به دستات می سپردم

اگه اسممو می خوندی دیگه از یاد نمی بردم
اگه با من تو می موندی همه دنیا رو می بردم

توی آسمون عشقم غیر تو پرنده ای نیست
روی خاموشی لب هام جز تو اسم دیگه ای نیست

توی قلب من عزیزم هیچکسی جایی نداره
دل عاشقم بجز تو هیچکسی رو دوست نداره

اگه چشمات منو می خواست تو نگاه تو می مردم
اگه دستات مال من بود جون به دستات می سپردم

اگه اسممو می خوندی دیگه از یاد نمی بردم
اگه با من تو می موندی همه دنیا رو می بردم

اگه چشمات منو می خواست تو نگاه تو می مردم
اگه دستات مال من بود جون به دستات می سپردم

لحظه ها رو با تو بودن...

لحظه ها رو با تو بودن...

 

از اینجا  میتونین دانلود کنین


یکشنبه 89 تیر 27 , ساعت 9:53 صبح

حمید مصدق                                 

                                                   حمید مصدق
                                                               ارزش انسان
                                                                     از منظومه: سالهای صبوری

دشتهای آلوده ست
در لجنزار گل لاله نخواهد روئید
در هوای عفن آواز پرستو به چه کارت آید ؟
فکر نان باید کرد
و هوایی که در آن
نفسی تازه کنیم

گل گندم خوب است
گل خوبی زیباست
ای دریغا که همه مزرعه دلها را
علف کین پوشانده ست

هیچکس فکر نکرد
که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست
و همه مردم شهر
بانگ برداشته اند
که چرا سیمان نیست
و کسی فکر نکرد
که چرا ایمان نیست

و زمانی شده است
که به غیر از انسان
هیچ چیز ارزان نیست .


<   <<   21   22   23   24   25   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ