نـه از آشـنایـان وفـا دیـده ام
نـه در بـاده نـوشـان صـفا دیـده ام
ز ،نـامـردمـی هـــــا نـرنـجـد دلـــم
کـه از چـشـم خـود هـم خـطا دیـده ام
بـه خـاکـسـتـر دل نـگـیـرد شـرار
مـن از بـرق چـشـمی بـلـا دیده ام
وفـای تـو را نـازم ای اشـک غـم
کـه در دیـده عـمـری تـورا دیـده ام
طـبیـبا مـکـن مـنع ام از جـام مــی
کـه درد درون را دوا دیــــده ام
حـریـم خـدا شـد چـه شـبهـا دلـم
که خـود را ز عـالـم جـدا دیـده ام
از آن رو نـریـزد سـرشـکـم ز چـشم
کـه در قـطـره هـایــش خــدا دیـده ام
بــرو صـاف شـو تـا خـدابـیـن شـوی
بـبـیـن مــن خــدا را کجـا دیــده ام
چشمامو می بندم. دو باره ذهنم سرک می کشه به خا طراتی که خیلی دور نیست،خاطراتی که هنوزم وقتی مرورشون می کنم هیچ جواب قانع کننده ای برای اشتباهات گذشتم پیدا نمی کنم.البته اگر بشه گاهی اسم صداقت رو گذاشت اشتباه.
این روزا تر جیح می دم بیشتر سکوت کنم. اما مدام از خودم می پرسم نکنه از سکوتت اینطور برداشت می شه،که به اطرافیانت اجازه می دی هر طور که دلشون خواست با هات رفتار کنن.سکو تم بخاطر اینه که این بار هم با دلم تصمیم گرفتم.ولی اصلا پشیمون نیستم .
من پشیمانم بگو تاوان آن سوگند چیست؟
گاه اگر ازدوست پیغامی نیاید بهتر است
داستان هایی که مردم از تو می گویند چیست؟
خود قضاوت کن اگر درمان دردم عشق توست
این سر آشفته و این قلب نا خرسند چیست؟
چند روز از عمر گل های بهاری مانده است
ارزش جان کندن گل ها در این یک چند چیست؟
از تو هم دل کندم و دیگر نپر سیدم ز خویش
چاره معشوق اگر عاشق از او دل کند چیست؟
عشق، نفرت، شوق، بیزاری، تمنا یا گریز
حاصل آغوش گرم آتش و اسفند چیست؟
خیره شدن به جاده ای که فقط چند دقیقه تنها مسافرشی حس خوبی داره
حسی شبیه به ترس و تنهایی
اما تنهایی که آزارت نمی ده
بغض نمی شه و تو خلوتت احساس خوشبختی رو ازت نمی گیره
حسی که گاهی می شه دوستش داشت.
نمی دانم فهمیدن این ها همه درس های زندگی است یا اینکه مساله ای عادی و معمولی است که حالا من دارم بزرگ می کنم و کلا همه همین جوری هستن.
بی خیال...
چقدر این شعر شاملو رو دوست دارم
اشک رازی ست
لبخند رازی ست
عشق رازی ست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم
مرا فریاد کن ...
درخت با جنگل سخن می گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می گویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های تو را دریافته ام
با لبانت برای همه لب ها سخن گفته ام
و دستهایت با دستان من آشناست ...
احمد شاملو
که کلاغ سالخورده
با نخستین سوت قطار
سقف واگن متروک را
ترک می گوید
دل
دیگر
در جای خود نیست
به همین سادگی ...
جز همین سه حرف
جز همین سه حرف ساده و میان تهی
چیز دیگری سرم نمی شود
دلم را چه می شود؟؟؟
هوا همان هواست...
آفتاب به سان قبل می تابد...
زندگی مثل همیشه جاریست...
فقط تو نیستی...
به دورترین مکان!
بروم و بروم و بروم !
آنقدر دور...
تنهای تنها...
هیچ کس نباشد
حتی تو خداوندم!
من و شمع نیمه جون امشب بس که نالیدیم ، شب به تنگ آمد
خدایا ،، آئینه جانم از غم تنهائی به سنگ آمد
چه ها من کشیدم به راه تو
شمع ِشب داند و سوز و ساز من
در آغوش سرد و تنهایم جای تو مانده تنها نیاز من
در این شبهائی که می سوزم من
به راه تو دیده می دوزم من،
تو ای شمع واپسین شعله تا سحر چه جانانه میسوزی
سراپا آتش شده جانت در عزای پروانه میسوزی
بیا بیا شمع نیمه جان آشنا به راز شبم توئی
به او بگو قصه مرا همنوای تاب و تبم توئی
چه ها من کشیدم به راه تو
شمع شب داند و سوز و ساز من
در آغوش سرد و تنهایم جای تو مانده تنها نیاز من
برای دانلود ترانه اینجا کلیک کنید.
ترانه شمع و شب از خواننده فقید و خوش صدا و محبوب من مازیار ،،، اونقدر محبوب بود که به یاد و خاطرش اسم پسرمو گذاشتم مازیار