پنج شنبه 89 اردیبهشت 23 , ساعت 7:53 عصر

منم آن موج بی آرام و سر کش ، که سرگردان به دریای فریبم
مرا دیگر رفیق و همدمی نیست ،به شهر نابسامانی غریبم

با غرور و با شتاب
بر سینه ی نرم آب
دیوانه  می خزیدم
در غایت ِخود خواهی
در انبوه سیاهی
جز خود نمی شنیدم
خروشان و بسته چشم
با کوله باری از خشم
می رفتم از خشم خود
دنیا ، ویرانه سازم
دردفتر زندگی

 از خود افسانه سازم
اما ز بازی زمان
گمراه و غافل بودم
در اوج پرواز هوایِ خواهش دل بودم
در سر نبود اندیشه ای جز فکر ویرانگری
غافل من از افسانه ی طوفان و ساحل بودم
موجم ولی خاموش و خسته
با دست خود درهم شکسته
آری من آن کوه غرورم
درمانده و از پا نشسته
پیچیده طوفان در وجودم
شد پاره از هم تار و پودم
در لحظه های واپسین،  پیک اجل آمد مرا
افتادم و از پا نشستم
بیداد طوفان آنچنان بر سنگ ساحل زد مرا
چون شیشه ای درهم شکستم
گفتم بخود ای موج سرگردان که آخر
بنگر به خود چه بوده ای ، اکنون چه هستی
حاصل چه بود از آن غرور بی دلیلت
آخر بدست صخره ی ساحل شکستی
موجم ولی خاموش و خسته
با دست خود درهم شکسته
آری من آن کوه غرورم
درمانده و از پا نشسته
موجم ولی خاموش و خسته
با دست خود درهم شکسته
آری من آن کوه غرورم
درمانده و از پا نشسته


پنج شنبه 89 اردیبهشت 23 , ساعت 7:42 عصر

نمیبخشم تو رو تا زنده هستم
به روی دل همه درها رو بستم

ببین عشقت به حال من چه ها کرد
چه آروم در درون خود شکستم

نمیبخشم تو رو . تنها تو بودی
همه عشقم . تمام خواهش من

نمیبخشم تورو . از من ربودی
همه قلبم . همه آرامش من
برو از پیش من . نگو چه کردم
نگو روزی دوباره برمیگردم
برو شکستنم بوده گناهت
برو که دیگه نیستم چشم به راهت
نمیبخشم تو رو برای قلبی
که شبها تا سحر به پات سوخت
نمیبخشم تو رو برای چشمی
که منتظر به این پنجره ها دوخت
اگر بغضم رو میبینی برای اولین بار
اگر اشکم رو میبینی برای اولین بار
شکستم رو ببین . ترسی ندارم
که هست این آخرین لحظات دیدار
برو از پیش من . نگو چه کردم
نگو روزی دوباره برمیگردم
برو شکستنم بوده گناهت
برو که دیگه نیستم چشم به راهت


چهارشنبه 89 اردیبهشت 22 , ساعت 1:49 عصر

کاش می دانستی

من سکوتم حرف است

حرف هایم حرف است

خنده هایم ، خنده هایم حرف است

کاش می دانستی

می توانم همه را پیش تو تفسیر کنم

کاش می دانستی

کاش می فهمیدی !

کاش و صد کاش ،

 

نمی ترسیدی  که مبادا ،دل ِ من ، پیش دلت گیر کند

یا نگاهم ، تلی از عشق به دستان تو زنجیر کند

من کمی زودتر از خیلی دیر

مثل نور از شب چشم تو سفر خواهم کرد

تو نترس

سایه ها بوی مرا سوی مشام تو نخواهند آورد

کاش می دانستی

چه غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت

در زمانی که برای غربتت سینه دلسوزی نیست

تازه خواهی فهمید

مثل من عاشق مغرور شب افروزی نیست


چهارشنبه 89 اردیبهشت 22 , ساعت 1:45 عصر

دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است

دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد

دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلامش مرا در عشقش غرق می کند

دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد

دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد

دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد

دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد

دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد

دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست

دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده

دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است

دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است

دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ دل تنگیهایم است

...

"دلم برای تو تنگ است بهترینم"


چهارشنبه 89 اردیبهشت 22 , ساعت 1:42 عصر

تورو از خاطرم برده تب تلخ فراموشی

دارم خو می کنم با این فراموشی و خاموشی

چرا چشم دلم کوره عصای رفتنم سسته

کدوم موج پریشونی تو رو از ذهن من شسته

خدایا فاصله ات تا من خودت گفتی که کوتاهه

از اینجا که من ایستادم چه قد تا آسمون راهه

من از تکرار بیزارم از این لبخند پژمرده

از این احساس یا?سی که تو رو از خاطرم برده

به تاریکی گرفتارم شبم گم کرده
مهتابو

بگیر از چشمای کورم عذاب کهنه ی خوابو

چرا گریه ام نمی گیره مگه قلب من از سنگه

خدایا من کجا میرم ؟کجای جاده دلتنگه ؟

میخوام عاشق بشم اما تب دنیا نمیذاره

سر راه بهشت من درخت سیب میکاره


سه شنبه 89 اردیبهشت 21 , ساعت 10:11 عصر

ببین که من غریب جاده های این حوالی ام
ز یاد رفته روزهای سبز و پاک شالی ام


نگاه کن چه می کند نبودن تو با دلم
که مثل یک کویر گشته این دل شمالی ام


گریختی تو از کسی که اهل گریه بود و غم
ببین همان همیشگی ترین این اهالی ام


به باد کوج تلخ تو چنان شکسته این دلم
که بعد رفتنت کسی ندیده بی زوالی ام


بیا ببین که خسته ام ،ببین که دل شکسته ام
به جستجوی تو دگر نمانده پر و بالی ام


برای چشمهای تو ببین غزل سروده ام

و می کشد مرا خجالت دو دست خالی ام



سه شنبه 89 اردیبهشت 21 , ساعت 10:8 عصر

سپیده بودی واسه من واسه شب وستاره هام
رفتی ولی موندی هنوز تو دفتر خاطره هام


هنوز توی اتاق من عطر تو رو حس میشه کرد
جای تو خالی و منم همه وجودم شده درد


حالا دیگه ترانه هام ترانه ی بی کسیه
حالا دیگه شبای من شبای دلواپسیه


نمی دونم چرا دلت از دل من جدا شده
رفتی و کار هر شبم گریه بی صدا شده


کاشکی فقط یه روز بیای واسه یه لحظه دیدنت
منتظرن چشمای من منتظر رسیدنت


وقتی تو بودی آسمون برام پر از ستاره بود
اومدنت برای من یه فرصت دوباره بود


رفتی نمی دونم چرا دادی منو به بی کسی
هیشکی مثل من نمی شه یه روز به حرفم می رسی


یه روز میشه دل خودت بشه گرفتار کسی
هیشکی مثل من نمی شه یه روز به حرفم می رسی

یه روز به حرفم می رسی


سه شنبه 89 اردیبهشت 21 , ساعت 3:25 عصر

من میخواستم برسم توی حرفات به صدا
به الفبای نجیب واسه ی ذکر دعا

من میخواستم برسم به همه کنایه ها
به حقیقت تنت ، تو تموم سایه ها
دل من ، دیگه تسلیم تو بود
با حقارت تنم ، دل به تعظیم تو بود
من میخواستم برسم به تو خوب تو عزیز
تا یه سایه بون بشی واسه من وقت گریز
نتونست پر بکشه نفس خسته من
به صدات نمی رسید لبای بسته من
من فقط یه بی نصیب ، من فقط یه دردمند
با حقارت تنم پیش معراج بلند
واسه ی شنیدنت من باید پاک بشم

تو مسیر بودنت من باید خاک بشم
تو مسیر بودنت ، من عاشق یه اسیر
مثل عابرهای مست مثل برده های پیر
بودنم به چشم تو ، مثل نامه یا یه خط
شایدم گنگ و غریب با یه انشای غلط
نتونست پر بکشه نفس خسته من
به صدات نمی رسید لبای بسته من
من فقط یه بی نصیب من فقط یه دردمند
با حقارت تنم پیش معراج بلند
واسه شنیدنت من باید پاک بشم

تو مسیر بودنت من باید خاک بشم


سه شنبه 89 اردیبهشت 21 , ساعت 10:32 صبح

انسانها



ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و ...

دسته اول
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند


عمده آدم‌ها. حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آن‌هاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

دسته دوم
آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌شان یکی است.

دسته سوم
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند
آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.

دسته چهارم
آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم هستند
شگفت‌انگیزترین آدم‌ها. در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می‌فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.


سه شنبه 89 اردیبهشت 21 , ساعت 10:20 صبح

 



سراب رد پای تو

کجای جاده پیدا شد

کجا دستاتو گم کردم

که پایان من اینجا شد

کجای قصه خوابیدی

که من تو گریه بیدارم

که هر شب هُرم دستاتو

به آغوشم بدهکارم

تو با دلتنگی های من

تو با این جاده همدستی

تظاهر کن ازم دوری

تظاهر میکنم هستی

تو آهنگ سکوت تو

 به دنبال یه تسکینم

صدایی تو جهانم نیست

فقط تصویر میبینم

یه حسی از تو ، در من هست

که میدونم تو رو دارم

واسه برگشتنت هرشب

درا رو باز میزارم . . .

 

شاعر: روزبه بمانی



از لینک زیر میتونین این آهنگ زیبا رو  با صدای داریوش دانلود کنین
 

 

 

 

تقدیم به دوستی که بی بهانه رفت و میدونه منتظر برگشتنشم.


<   <<   31   32   33   34   35   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ