یکشنبه 88 اسفند 9 , ساعت 12:59 عصر

ترا من چشم در راهم شباهنگام

 


که می گیرند در شاخ " تلاجن"  سایه ها رنگ سیاهی

 


وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم

 


ترا من چشم در راهم.
 


شباهنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند

 


در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام

 


گرم یاد آوری یا نه

 


من از یادت نمی کاهم

 


ترا من چشم در راهم.

 

نیما یوشیج


یکشنبه 88 اسفند 9 , ساعت 12:47 عصر

...

 

چشمان مهر بان تو

 

بهانه ایست برای زیستن

 

من در غیاب چشمان تو

 

آسانتر از حباب

 

تباه خواهم شد ...


یکشنبه 88 اسفند 9 , ساعت 12:43 عصر

بهترین بهترین من

 

از بنفشه زار چشم تو

 

من ز بهترین بهشت ها گذشته ام

 

من به بهترین بهارها رسیده ام

 

ای غم تو همزبان بهترین دقایق حیات من

 

لحظه های هستی من از تو پر شده است...


یکشنبه 88 اسفند 9 , ساعت 12:39 عصر
حتی اگر

نگاههای آشنایت

بیگانه بنگرد

و دستهایت

مرا جستجو نکند

و قصه دراز ما

رنگ فراموشی بگیرد

هیچ بارانی

جای پای تو را

از کوچه بلند میعادمان

نمی شوید ...


یکشنبه 88 اسفند 9 , ساعت 12:36 عصر

 

 

سرد است این دنیای من بی تو بهار هستی ام

 

 

 

 

باز آی کاین شبهای سرد انکار عشقت می کند...


یکشنبه 88 اسفند 9 , ساعت 12:34 عصر
دلم که نبض خسته اش ،پر از ملال می زند

به هر تپش به سینه، ضربه زوال می زند

 

ذگر هوای اوج های بی تو را نمی کنم

که عشق چون تو نیستی ،شکسته ،بال می زند

 

دلم نمی گشاید از نمایش ستارگان

که بی تو آسمان ،نقابی از ملال می زند

 

برای صید لحظه ای از آن گذشته های خوش

مدام دل ره قوافل خیال می زند

 

خیال ، پا به پای تو ،گرفته دست تو به دست

چمان چمان ،سری به بستر وصال می زند

 

پرنده ی نگاه من ،به شوق چشم های تو

همیشه تن به آن دو برکه زلال می زند


یکشنبه 88 اسفند 9 , ساعت 12:16 عصر

 

رفتی و خاطره های تو نشسته تو خیالم
بی تو من اسیر دست آرزوهای محالم
یاد من نبودی اما، من به یاد تو شکستم
غیر تو که دوری از من ، دل به هیچ کسی نبستم

هم ترانه! یاد من باش بی بهانه یاد من باش
وقت بیداری مهتاب عاشقانه یاد من باش

اگه باشی با نگاهت، میشه از حادثه رد شد
میشه تو آتیش عشقت، گُر گرفتنُ بلد شد
اگه دوری، اگه نیستی، نفس فریاد من باش
تا ابد، تا ته دنیا، تا همیشه یاد من باش

یکشنبه 88 اسفند 9 , ساعت 12:14 عصر

بارانی ام , بارانی ام , بارانی از آتش

 یک روح بی پروا و سرگردانی از آتش

.

این کوچه ها , دیوارها , اصلاً تمام شهر

سوزان و من محبوس در زندانی از آتش

.

 اهل غزل بودم ، خدا یکجا جوابم کرد

 با واژه ای ممنوع  ، با انسانی از آتش

.

 بی شک سرم از توی لاکم در نمی آمد

 بر پا نمی کردی اگر طو فانی از آتش

.

 تا آمدی ، آتشفشانی سالها خاموش

 بغضش شکست و بعد شد طغیانی از آتش

.

 کاری که از دست شما هم بر نمی آمد

 من بودم و در پیش رویم خوانی ازآتش

.

 این روزها محکوم  ِ اعدامم به جرم عشق

 در انتظارم بشنوم   ، فرمانی از آتش


یکشنبه 88 اسفند 9 , ساعت 12:9 عصر

ترا من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ " تلاجن"  سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم.
 
شباهنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
ترا من چشم در راهم.
                                                                                               نیما یوشیج
<\/h1>


یکشنبه 88 اسفند 9 , ساعت 12:7 عصر

باز هم
   با واژه های غریب و سرگردان زندگیم
      آبی ترین ترانه باران را
         برای تو سروده ام
چرا که تو،
   سرودنی ترینی
      تویی که آواز لبهای بسته ام را
          به سکوت می گشایی
و غربت نگاه خسته ام را
   به نور، روشنی می دهی 
      و دستان ناتوانم را
        برای به آغوش کشیدنت گرما می بخشی
           تویی که چشمانت
رویای همیشه باران را
  برایم زمزمه می کند
  بیا و زندگیم را
    به نور وجودت معنا بخش

   بیا، تا دلم نمرده بیا


<   <<   71   72   73   74   75   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ