سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
چهارشنبه 89 آبان 12 , ساعت 11:12 صبح

چشای تو نور کوچه باغ روزه

چشای من ظلمت شب نیازه

با هم دیگه رازو نیازی داشتیم

حکایتِ دور و درازی داشتیم

امّا پس از اون آشنایی اون همدلی اون هم زبانی

از گَرد راه اومد جدایی

رفتی و چشم به رام گذاشتی،،،  توو این قفس تنهام گذاشتی

حالا نمیدونم کجایی

کاشکی یکی بود ما رو با هم آشتی می داد

کاشکی چشامون باز توو چشم هم می افتاد

امروز اگه تاریک و خاموش و سیاهه

فردا که شد دنیا پر از خورشیدو ماهه

فردا که شد دنیا پر از خورشیدو ماهه... 


چهارشنبه 89 آبان 12 , ساعت 10:46 صبح

چون سرابی در کویر،چون خیالی دلپذیر

رفته بودی آمدی اما چه دیر،اما چه دیر

 

رفتی و آمد بهار ،،بیقرارم ،بیقرار

خاطراتت را فقط از من نگیر

 

از میان قاب دودی رنگ شیشه

می بُریدی از من اما تا همیشه، تا همیشه ، تا همیشه !!!!!

 

با همه دریا دلی، دل را به دریاها زدم

پشت پا بر اصل بی بنیاد این دنیا زدم

 

با هزاران آرزو، با صد هزار شوق و امید

از پس دیروز و امروز ناگهان فردا رسید

 

ای دریغ از عمر رفته ،ای دریغ

قصه ابریشم و بیداد تیغ

 

خاطراتم لحظه لحظه رنج موعودم شده

چشم بخت تشنگی آب گل آلودم شده

 

همچو ماه آسمان از من گریزان می شوی

مثل شب در ظلمت سایه پنهان میشوی

 

چون سرابی در کویر،چون خیالی دلپذیر

رفته بودی آمدی اما چه دیر، اما چه دیر

 

اما چه دیر!!

اما چه دیر!!

ای دریغ اما چه دیر!!!!

 


دوشنبه 89 آبان 10 , ساعت 10:15 صبح

خدای من! بر ناتوانی خویش اقرار دارم 

مهربان ترین! بر فقر و نداری خود معترفم
پروردگار من! بر گناهان و اشتباهاتم شرمگینم و بخششت را می طلبم.

عکس مه رویان بستان خدا

 

همه ی دار و ندار من! چوبی که برای تمام اشتباهاتم بر قلب و روح و جانم می زنی را عاشقانه با همه ی دردهایش می پذیرم و برایم شیرین است و بر این زدنت شکر می کنم. شکر می کنم که هنوز هم مرا بنده ات می دانی. شکر می کنم که هنوز هم دوستم داری و تنبیهم می کنی تا من هم بدانم و باور کنم که دوستم داری، چرا که خوب می دانم اگر دوستم نداشته باشی رهایم می کنی.
می زنی تا به یادم بماند خطاهای حال و گذشته را. تا خط قرمزی بکشم دور خطاهای آینده را. تا بدانم آینه ای از وجودم را در برابرم گذاشته ای که حتی اشتباهات کودکی ام را برایم به نمایش خواهد گذاشت.
معبود من! بر تمامی آنچه با من می کنی تو را شکر و سپاس می گویم چرا که نشانم می دهی من نیازمندترین موجود به تو هستم و تو هنوز هم مرا با همه ی اشتباهاتم دوست داری حتی اگر مرا این گونه نپسندی اما مرا ،همین وجودی که هستم را، باز هم دوست داری .

یا اله العاصین! دست های نیازمندم را بگیر که هر بار بر زمین می افتم بیشتر از قبل محتاج یاری ات می گردم.

یا لطیف! دست های مهربانت را، نگاه عاشقانه ات را، مهر خداوندی ات را، راهنمایی های دلسوزانه ات را، تشویق و تنبیه های همیشگی ات را می طلبم برای خودم، برای دوستانم، برای خانواده و پاره های تنم!
لحظه ای هم رهایمان مکن که بی تو پیچیده در عدمیم و با تو ماندگار در ابد. معبود من آبا امروز  بین بنده هات دلتنگ تر و دلشکسته تر و خسته جان تر از من هم داشتی؟ پس به شکسته دل ترین ِ اونها قسمت میدم  دلمو ، روح و جانم رو دریاب که جز تو درگاهی ندارم !


شنبه 89 آبان 8 , ساعت 3:49 عصر

عمری که هر نفس بی غم نمی گذره

دلگیر و خسته ام بی روح ساکتم

نبضم نمی زنه پلکم نمی پره

می دونم امشبم از خواب می پرم

از گریه تا سحر خوابم نمی بره

این زنده موندنه یا بازنده موندنه

آهای زندگی..! مرگ از تو بهتره

اون روبرو داره پرواز می کنه

می بینمش هنوز از پشت پنجره

هی دست تکون می دم هی داد می زنم

اون سنگدل ولی هم کوره هم کره

حتی اگه من از این عشق بگذرم

قلب شکستم از حقش نمی گذره

دوران گیجی و سرگیجگیت گذشت

محکم بشین دلم این دور آخره 


سه شنبه 89 آبان 4 , ساعت 9:49 صبح

گاهی دلم تنگ می شود

گاهی که خیلی دلم تنگ می شود

به آن پنجره دور و بلند خیره می شوم

از پشت بام روبرو

گلبرگ های زرد گلدان پشت پنجره را می شمارم

و این فردای بی مروت را انتظار می کشم

 دلم تنگ می شود و آهسته هق هق گریه سر می دهم .

گاهی دلم تنگ می شود

گاهی که خیلی دلم تنگ می شود

با آن خاطره های خیس بلوطی فکر می کنم

چشم هایم را می بندم

خاطره آنروز بنفش مرا به اوج می برد

دستانت چه حسی از حادثه عشق داشت

آغاز علاقه های ما انگار پایان یک اسطوره بود............


سه شنبه 89 آبان 4 , ساعت 9:42 صبح

تو را به کسی هدیه می دهم که از من عاشق تر باشد و از من برای تو مهربان تر

من تو را به کسی هدیه می دهم که صدای تو را از دور، در خشم، در مهربانی،در دلتنگی، در خستگی، در هزار همهمه ی دنیا، یکه و تنها بشناسد

من تو را به کسی هدیه می دهم که راز معصومیت گل مریم و قاصدک و تمام سخاوت های عاشقانه آن دل معصوم دریایی را بداند؛ و ترنم دلپذیر هر آهنگ، هر نجوای کوچک، برایش یک خاطره باشد

او باید از نگاه سبز تو تشخیص بدهد که امروز هوای دلت آفتابی است؛ یا آن دلی که من برایش می میرم، سرد و بارانی است

،ای بهانه ی زنده بودنم؛ من تو را به کسی هدیه می دهم که قلبش بعداز هزار بار دیدن تو، باز هم به دیوانگی و بی پروایی اولین نگاه من بتپد.همان طور عاشق، همان طور مبهوت و مبهم تو را با دنیایی حسرت به او خواهم بخشید؛

ولی آیا او از من عاشق تر و از من برای تو مهربان تر است؟آیا او بیشتر ازمن برای تو گریسته است؟؟

نه... هرگز...نمیدانم شاید!!!!

ولی، تو در عین ناباوری، او را برمیگزینی...

می دانم... من دیر رسیدم...خیلی دیر...خیلی...

یک بار دیگر بگذار بی ادعا اقرار کنم که هر روز دلم برایت تنگ می شود

روزهایی که تو را نمی بینم، به آرزوهای خفته ام می اندیشم، به فاصله بین من و تو،

هر روز به خود می گویم کاش ......!!! کاش به تو میگفتم که عاشقانه دوستت دارم تا ابد

و ای کاش تو نیز مرا دوست میداشتی ! کاش می شد تا ابد با من می ماندی.


سه شنبه 89 آبان 4 , ساعت 9:34 صبح
دلم گرفته تر از کوچه های بارانی ست
دلی که هم نفس گریه های پنهانی ست
قسم به عشق که بی سایه سار دستانت
نگاه خیس مرا فرصت تماشا نیست
مگر تو شانه کنی گیسوی درختان را
که سرنوشت همه شاخه ها پریشانی ست
دریغ ! شعله شور ترانه ها پژمرد
در این زمانه که احساس ها زمستانی ست
شبی به کومه ی تنهایی ام گذاری کن
ببین که بی تو هوای دلم چه بارانیست


چهارشنبه 89 مهر 21 , ساعت 3:20 عصر

امشب دوباره آمده ام باز هم سلام
من را ببخش مرد غزلهای ناتمام
من را ببخش بابت احساس خسته ام
من را ببخش بابت این فکرهای خام
این حرفها درون دلم درد می کشید
این حرفها وجود مرا داد التیام
گفتی کلافه می شوی از این حضور محض
گفتی عذاب می کشی از دست من مدام
گفتی نگاه هرزه ی من با تو جور نیست
گفتی که پاک هستی و این فعل ها، حرام . . .
گفتی و باز گفتی و هی اشک پشت اشک
مابین پلکهای ترم کرد ازدحام
می خواستم فقط بنویسم چرا؟ چرا ؟
می خواستم بگیرم از آن شعر انتقام
اما دلم شکسته تر از این بهانه هاست
خو کرده ام به عادت دنیای بی مرام
من با زبان تلخ تو بیگانه نیستم
من با هزار درد غم انگیز (آشنام!)
شاید غزل هوای دلم را عوض کند
شاید رها شوم کمی از این ملودرام
این بیت ها همیشه مرا فاش می کنند
این بیت ها روایت تلخیست هر کدام . . .

زهرا شعبانی


چهارشنبه 89 مهر 21 , ساعت 3:15 عصر
دلش گرفته آسمان ، شبانه می گرید

کنار کوچه کسی عاشقانه می گرید

کنار کوچه کسی تکیه داده بر دیوار

کسی گرفته دلش از زمانه می گرید

کسی که باران شکسته بغضش را

به زیر باران بی بهانه می گرید

بهانه؟!شاید یک بهانه دارد او

که مثل دلی خورده تازیانه می گرید

دلش کشیده پر تا به یک دیار دور

و از دل تنگش این ترانه می گرید

دلش گرفته،این روزها عجیب بارانی ست

در آرزوی دستی دوستانه می گرید

تمام این غزل تقدیم چشم دلتنگ اش

چشمی که هنوز نیلوفرانه می گرید

یکشنبه 89 شهریور 14 , ساعت 11:16 صبح
اگر دروغ رنگ داشت هر روزشاید ده ها رنگین کمان از دهان ما نطفه می بست

و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود

اگر عشق ارتفاع داشت من زمین را زیر پای خود داشتم و تو هیچ گاه عزم صعود نمی کردی
آنگاه شاید پرچم کهربایی مرا در قله ها به تمسخر می گرفتی

اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که گامی بردارد
اگر دیوار نبود نزدیکتر بودیم, همه وسعت دنیا یک خانه می شد
و تمام محتوای سفره سهم همه بود
و هیچ کس در پشت هیچ ناکجایی پنهان نمی شد
اگر خواب حقیقت داشت، همیشه با تو در آن ساحل سبز لبریز از نا باوری بودم

اگر همه سکه داشتند, دلها سکه را بیش از خدا نمی پرستیدند
و یکنفر کنار خیابان خواب گندم نمی دید
تا دیگری از سر جوانمردی بی ارزشترین سکه اش را نثار او کند

اگر مرگ نبود زندگی بی ارزشترین کالا بود, زیبایی نبود, خوبی هم شاید
اگر عشق نبود به کدامین بهانه می خندیدیم و می گریستیم؟
کدام لحظه ناب را اندیشه می کردیم؟
چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟
آری بیگمان پیش تر از اینها مرده بودیم, اگر عشق نبود
اگر کینه نبود قلبها تمام حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند
و من با دستانی که زخم خورده توست
گیسوان بلند تو را نوازش می کردم
و تو سنگی را که من به شیشه ات زده بودم به یادگار نگه می داشتی و
ما پیمانه هایمان را شبهای مهتابی به سلامتی دشمنانمان پر می کردیم


<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ