من به آمار زمین مشکوکم..... اگر این سطح پر از آدمهاست....
پس چرا این همه دلها تنهاست؟؟!!!!!!
خسته گامان ره عشق
چه بی صدا ره می پویند
گوییا خوب می دانند که دیگر فرصتی برای مهربانی ندارند. !!!
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
گر بیایی دهمت جان
ور نیایی ؛ کُشدم غم
من که بایست بمیرم، چه بیایی چه نیایی
سلام...
باز هم جاده ای از انتظار پیش رویم گسترانده ای .باز هم ثا نیه ها مرگ مرا می شمارند .
وباز هم انتظار روزهای طلایی روزهای با هم بودن.
ای کا ش می توانستم واژه ی انتظار را از لغت نا مه ها حذف کنم. ای کا ش می توا نستم
با هر حرف انتظار بتوانم خوبی هایت را صرف کنم.
ای کاش می توانستم در این جاده ی بی انتها حتی تو را فرض کنم .کاش سوال امتحانی بودی
یا این که فقط لغت زیبایی برای وصف بودی. کا ش هیچ وقت جان بخشی به اشیا وجود نداشت
کاش تصور هر چیزی آسان نبود و ای کاش هیچ وقت انتظار را درک نکرده بودم.
اما از بخت بد من انتظار از زمان نطفگی با من بوده 9 ماه انتظار به دنیا امدن
.1 سال انتظار سخن گفتن 7 سال انتظار یاد گرفتن نوشتن اسمم و.........
باز هم انتظار ...
واین بارا نتظار ها شیرین و دوست داشتنی حال که شاید دیگر نیاز به انتظار کشیدن نباشد
باز هم منتظرم منتظر خوشبختی منتظر زندگی اینده منتظر رسیدن به وا لاترین هدفم
که در پس آن تو نهفته ای هیچ وقت نتوانستم انتظار را اسان بگیرم این بار هم اسان نخواهم گرفت
اما با آن زندگی خواهم کرد تا به حقیقتی که می خواهم برسم به حقیقتی که کلمه ی انتظار با آن شروع شد
اینک دوست دارم منتظر باشم چون شهد شیرینش را چشیده ام و چه مزه ی شیرینی است
بعذ از طعم تلخ انتظار رسیدن به هدف پشت پرده ی تاریک ...
دیگر انتظار کشیدن سخت نیست چون با باور این که بعد از ان امید به رسیدن هست
انتظار اسان است .لا اقل برای عاشقی چون من...
که بعد از طعم انتظار خوشبختی را نهفته می بیند
با تشکر از دوست عزیز مریم- ب برای ارسال مطلب بالا
ندیدنت با عث نمی شود که حتی دمی از یادت غافل شوم .
یا به سایه ی دیگری که در نظرم همیشه مبهم می آید.
فکر کنم،مثل آن نیمه شب های سردی که با یاد تو آرام
می شوم و به یاد می آورم که می گویی که اگر
هنوز زنده ایم به خاطر ان است که بدان جا که
باید نرسیده ایم، نمی دانم شاید این همان جمله ایی
بوده که من همیشه در گوشش زمزمه می کردم و حالا برای
ارامش من تو این را می گویی در حالی که خودت نیستی
سلام بر تو که گذران زندگی فقط بهانه ای است برای آرزوی دیدار تو
حتی خورشید هم به امید زیارت جمال توست که هر روز درآسمان
هویدا است .می دانم که خوب میدانی چرایی بی قراری زبانه
شعله های شفق بر بیکرانه آسمان را .
تو بگو چه کنم با این همه
رسوب غم غروب غریبانه که هر غروب بیشتر بر دلم سنگینی
می کند . به خدا که دگر اشک هم یارای زدودن آن را ندارد .
ای درخشان ترین ستاره آسمان شبهای تار ر من ، دگر این بغض
خسته هم بعد از این همه صبر، طاقتش طاق شده و دیری است
که قطره های اشک بی قراری نوازشگر گونه هایم است .
چه کنم که اشک قشنگ ترین بهانه است برای گفتن از بی تو
بودن ، برای بیان دلتنگی و برای بیان غربت . خوب می دانی
که فقط یک نیم نگاهت ، دوباره خواهد رویاند شقایق پرپر شده
باغ دل رسوایم را، و می دانم که می بینی اظطراب ندیدن را در
چشمان بی قرارم و می شنوی حسرت نبودنت را از سکوت
خاکستری نگاهم و باز رخ نمی نمایی . معنی باران !
چگونه التماست کنم که بیایی و حجم انبوه تنهایی ام را سیراب کنی ؟!
امشب دلم تنگه ، امشب اومدم بنویسم .نمیدونم از چی و از کی ؟ دلم پراز گلایه است و شکایت .دلم گرفته از همه ،از همه کسائی که میشناسمشون و نمیشناسمشون.حتی از غریبه ها.از آدمای غریبه تو خیابون و کوچه هم دلم گرفته . خسته و بیحال و کسل ، بعد از یه مریضی دو سه روزه که همون یه ذره انرژی ته مونده جسممو به تحلیل برد ، حالا دیگه فکرم هم متشنجه و آشفته.امروز موندم خونه و در ظاهر استراحت کردم اما در باطنم چه غوغائی بود فقط خودم میدونم و خدای خودم. امروز هر چی بیشتر فکر کردم کمتر به نتیجه رسیدم .امروز از همه دلم گرفت حتی از کسائی که فکر میکردم و میکنم خیلی برام عزیزند و مهم .حتی از کسائی که بودنشون بم امید میده و دلم با یادشون گرمه.اصلا امروز و امشب طبیعی نبودم و نیستم .خدا هم تموم غم و غصه های بنده هاشو یک جا جمع کرده و سرازیر کرده رو دل من خسته.
دلم هوای بارون کرده . کاش بارون می اومد ، کاش میشد برم ، برم و سر بذارم به یه جاده نا شناختهء بی انتها .به یک راه نا معلوم که هیچ کسیو اونجا نبینم .هیچ آشنائی ، نه حتی هیچ غریبه ای هم ، سر راهم قرار نگیره .
چرا دل شکستن و دل بریدن و پشت پا زدن برای ما آدما عادی شده؟ چرا خیلی راحت دل میبندیم و خیلی راحت دل میکنیم ؟چرا به سختی بنا می کنیم و میسازیم اما به راحتی خرابش میکنیم؟ چرا؟چرا؟ چرا و چرا هائی که مدتهاست تو ذهن خسته ام نشسته اما دریغ از یه جواب ، دریغ از پاسخی که پیدا کنم و حداقل کمی منو قانع کنه!!!!!زندگی چقدر بیخود شده.کی میگه زندگی قشنگه ؟ این همه مشکل ، این همه گرفتاری و دغدغه .کجای این زندگی آرامش هست که آدما زیبائیشو ببینن؟!!! اصلا مگه زیبائی هم داره این زندگی؟
به تو میگم که نشو دیوونه ای دل
به تو میگم که نگیر بهونه ای دل
من دیگه بچه نمیشم آه دیگه بازیچه نمیشم
به تو میگم عاشقی ثمر نداره
واسه تو جز غم و دردسر نداره
من دیگه بچه نمیشم آه دیگه بازیچه نمیشم
عقلم و زیر پا گذاشتی رفتی ، تو منو مبتلا گذاشتی رفتی
به غم زمونه ای دل من و جا گذاشتی رفتی
به خدا من رسوا کردی ای دل
همه جا مشتمو وا کردی ای دل
فتنه برپا کردی ای دل
منو رسوا کردی ای دل
می دونم تو دیگه عاقل نمیشی
تو دیگه برای من دل نمیشی
آهنگ رو از لینک زیر میتونین دانلود کنین
باشد مرا از فرغتت، داغ فراوان در بغل
در کنج عزلت سربرم دور از رقیبان دغل
هر شب خیالت را کِشم ای ماه تابان در بغل
دارم ز جان ای مه لقا مهر تو پنهان در بغل
جانا ز دست عشق تو یک دم نباشد راحتم
بی تو به دنیا سرورم با آه و افغان در بغل
دارم ز جان ای مه لقا مهر تو پنهان در بغل
جانا ز دست عشق تو یک دم نباشد راحتم
هم بغض معصومت را ، نشکفته پرپر کردی
ننگت باد ای دست من، ای هرزه گرد بی نبض
آن سرسپرده ات را بی یار و یاور کردی
ای تکیه داده بر من ای سرسپرده بانو
با این نادرویشی ها آخر چرا سر کردی؟
دستی با این بی رحمی دیگر بریده بهتر
بر من فرود آر اینک بغضی که خنجر کردی
سر بُرده در گریبان ، بیخودتر از همیشه
حیفت نهایتی که با من برابر کردی
ای تکیه داده بر من ای سرسپرده بانو
با این نادرویشی ها آخر چرا سر کردی؟
زهر این نفرین نامه جای خون در من جاری
این آخرین شعرم را پیش از من از بر کردی
ای تکیه داده بر من، ای سرسپرده بانو
با این نادرویشی ها، آخر چرا سر کردی
دستی با این بی رحمی دیگر بریده بهتر
بر من فرود آر اینک بغضی که خنجر کردی
زجری همیشه بهتر با من ترحم هرگز
بر من فرود آر اینک بغضی که خنجر کردی
این متن ترانه قدیمی از دوست خوب و محترم وبلاگ، آقا یا خانم بهشت برام ایمیل شده بود و باعث شد امروز به آرشیو آهنگهای قدیمی داریوش سری بزنم و چند تا از آهنگاشو گوش کنم .یاد اون روزا به خیر .چقدر داریوش گوش میکردم!!!!!!!!!!!!!!!!! البته کلی گشتم تا این آهنگشو پیدا کردم اما همین گشتن باعث شد یه سری دیگه از آهنگاشو گوش کنم که خیلی وقت بود نشنیده بودمشون مثل شب آغاز هجرت تو ، مثل برادر جان که منو همیشه یاد برادرم می اندازه ، مثل آهنگ علی کنکوری که یاد اون روزای دبیرستان و هول و اضطراب کنکور افتادم ، مثل آهنگ به خود رسیدن (بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیشود) که کلی خاطره رو برام زنده کرد.شاید متن چند تا آهنگاشو که دوست داشتم و ازشون یه عالمه خاطره دارم و هنوزم از شنیدنشون لذت میبرم را بذارم تو وبلاگ.بازم به خاطر دوست همیشگی وبلاگ بهشت عزیز
خدایا بخاطر این که هرگز تنهایم نمی گذاری از تو سپاسگزارم .
خدایا بخاطر اینکه هرگاه در جاده زندگی قدمهایم اندکی از راه راست سست
خدایا ممنونم که هرزمان تو را از یاد برده و حضور سبزت را در کنارم فراموش کرده ام با نازل کردن بلائی کوچک مرا متوجه خود ساخته ای تا به یاد آورم
که در برابر اراده بی نهایت هیچ چیز تاب ایستادگی ندارد.
خدایا از اینکه می بینم بزرگی چون تو ، همواره مرا زیرنظر دارد و هرگز فراموشم نمی کند سخت به خود می بالم .
خدایا با اینکه گناه کرده ام، ناسپاسی نموده ام، حتی گاهی از رحمت بی کرانت نا امید شده ام و بنده خوبی برایت نبوده ام ، اما تو مهربان هرزمان که درمانده از همه چیز و همه کس شده ام باز هم با آغوش باز پذیرایم بوده ای و درنهایت بزرگواری حمایتم کرده ای .
براستی ای پروردگار زیبا و مهربان در برابر این همه لطف و بخشندگی چه میتوانم بگویم؟
این همه سخاوت و کرم را چگونه پاسخگو باشم؟
خدایا شمار دفعاتی که در نهایت ناباوری و بهت همگان از راه های عجیب و خارق العاده ات در سخت ترین و غیرممکن ترین شرایط یاورم بوده ای ازحساب بیرون است.
تو خود نیک می دانی که بنده ات جز چیزهائی که تو به او بخشیده ای در چنته ندارد. پس تمنا دارم در یافتن راه درست زندگی وبه دست آوردن شادمانی ، عشق ، آرامش و سعادت حقیقی یاری ام کنی . چرا که بدون تو هیچ ندارم و باتو از همگان بی نیازم .
خدای من می دانم که با این همه ، تو باز هم مرا دوست داری و همیشه و در هر لحظه مواظبم هستی .
زیرا این حدیث قدسی ات همواره در ذهنم طنین می افکند.
" اگر آنان که از من روی برتافتند می دانستند که چقدر مشتاق
دیدارشان هستم هر آینه از شوق جان می سپردند" .
شب، بی تو یک تکه کاغذ سیاه است که باید آن را مچاله کرد و دور انداخت.
شب، بی تو تراکم لحظه های سنگین و معشوش بر گرده زمین است.
شب، بی تو یک حرف بیهوده در دفتر زمان است.
شب، بی تو یک اندوه تبدار تاریک است ؛ یک خاطره غم انگیز و متروک.
شب، بی تو یک قصه ملال اور و تکراری است که حتی اگر شهرزاد آن را باز گوید به دل نمی شیند.
شب، بی تو یک غریبه ای سیاهپوش است که در هیچ خانه ایی راه ندارد وهمه پنجره ها به روی او بسته است.
شب، بی تو یک شعر نا موزون ومهمل است که حتی دیوانگان آن را زمزمه نمی کنند .
شب، بی تو کابوس وحشتناک و تلخ است که از پلکها می گذرد و خواب شیرین را می آشوبد.
شب، بی تو حسرت طولانی یک مسافر سر گردان است که از کاروان جا مانده است.
شب، با تو یک کاغذ نا نوشته و سپید است که ستارگان مشق هایشان را بر آن می نویسند.
شب، با تو یک تالار مواج است که از دره های بادام و بلوط می گذرد و به دروازه صبح می رسد.
شب، با تو یک شعر نجیب و عاشقانه است همانی که مجنون در صحرا برای لیلی می خواند و فرهاد در بیستون آموخت.
شب، با تو یک آینه زیباست که فرشتگان گیسوان خود را در آن می بافند.
شب، با تو یک باغ معلق در آسمان است که پیچکهای عشق از همه سوی آن سر برآورده اند.
شب، با تو یک نگاه پر رمز و راز است که از مهتاب سر چشمه می گیرد و در کوچه های افسانه دیدار جاری می شود .
شب، با تو یک خوشبختی دامنه دار است که مرا از کناره سخت و گنگ زندگی جدا می کند و به نیزارهای روشن مترنم باران می برد.
شب، با تو مثل شبها ی غریب است که در خلوت شبانه ام به گونه هایم جار ی می شود .
ببین و بر دلتنگی هایم مرهمی بگذار.