شنبه 88 بهمن 17 , ساعت 12:7 عصر


خسته ام ، خسته . . .

اصرار نکن بالهایم توان همراهی با تو را ندارند

تو به اوج میروی

همیشه در اوج بودی و هستی

ولی تا من خم شدی

حرفهایت گونه ام را نوازش داد

چشمانه ندیده ات مرا تا خدا برد

من از همین تکرار حرفهایت به خوشی میرسم

برای منه حقیر همین کافیست

در دیار من همین هم ثروت است

اصرار نکن

دستانم را ببین

توان قفل شدن در دستانت را ندارد

جسمه خسته ام تو را از راه باز می دارد

من دلیل رفتنت را می فهمم

کاش قلبم هم می فهمید

می دانم رفتنت بی من

ماندنم بی تو

قلبم را می کشد

دیگر با زمان قهرم

او هر روز مرا برای نگه داشتنت سرزنش می کند

ببین چه بی رحمانه عقربه هایش را

بر این صفحه بی جان می کوبد

می دانم که هرگز عاشق نشده

او هم مرا لایقت نمی داند

باور کن خواستم سنگ شوم ، نشد . . .

باور کن آرزو داشتم

من هم بالی برای پرواز به اوج را داشتم

ولی دستانه لرزانم عاجزند از پرواز

ببین چقدر پیر شده ام . . .

چشمانم را ببین ، چقدر کم سو شده اند

ببین تنه خسته ام فقط میخواهد فنا شود

جقدر دل کندن برایم سخت شد ه

از تو خواهشی دارم

تا کمی از راه مرا از یاد مبر

فقط کمی . . .

میخواهم کمی از راه را با خیالم بدرقه ات کنم

راستی عزیزم !

دوستت دارم . . .


پنج شنبه 88 بهمن 15 , ساعت 11:32 صبح
از غم بپرس! گریه ی من بی بهانه نیست

 


حالا که انتظار تو پژمرد در دلم

در باغ خشک خاطره دیگر جوانه نیست

پروانه ها که بی تو به وجدم نمی کشند

حتی بهار عاطفه هم پُر ترانه نیست




می خواستم بدون تو دریا شود دلم

مرداب گونه ای شد و نیلوفرم شدی

دریا که حسّ و حال حقیقت شدن نداشت

فهمیده ام که مثل دلت بیکرانه نیست




آنجا برای ثانیه ها شعر می شوی ؟

مانند زخم ِ حسّ غریبی که در من است ؟

من تا ابد خیالِ تو را زندگی کنم ؟

اینجا که بی خیال تو ، شبْ شاعرانه نیست




دلتنگ بوسه های توأم مثل این غزل

می بارمت به قافیه همواره در خودم

با شعری از تو فاصله را گریه می کنم

از غم بپرس! گریه ی من بی بهانه نیست




برگرد ، ای شکوفه! به باغم جوانه کن

برگرد و صادقانه به عشقم گواه باش

بر روی غصه با قلمت خط ردّ بکش

اینگونه شعرِ فاصله ها عاشقانه نیست




رفتی و من به دست غمت قبر می شوم

این مرده باز ، مانده به چشم انتظاری ات

شمعی خودت برای مزارم بیاوری

جز نور « چلچراغ نگاهت » شبانه نیست


پنج شنبه 88 بهمن 15 , ساعت 11:24 صبح


خلاف آنچه که بودم - غریبه بودی تو

به طعم هر چه سرودم - غریبه بودی تو



تقابل من و توست این غروب نارنجی

به زخم های کبودم - غریبه بودی تو



چو سیب سرخ درشتی که از درخت افتاد

به عمق بستر رودم - غریبه بودی تو



هزار وسوسه باریده بود و من هر بار

که بوسه از تو ربودم - غریبه بودی تو



شدی مخاطب هر شعر عاشقانه ی من

ولی به گفت و شنودم - غریبه بودی تو



اگرچه در شب و شعرم ستاره گشتی ، باز

تمام ِ بود و نبودم! - غریبه بودی تو


پنج شنبه 88 بهمن 15 , ساعت 11:23 صبح

بی تو این عشق غریب است ، بهارم! برگرد

این همه فاصله آید به چه کارم؟ برگرد



آسمان خسته تر از من ، وَ من از رفتن تو

پُرم از ابر ، که همواره ببارم ، برگرد



سهمم از شعر ، فقط گریه شده ، ماه ِ غزل !

ها . . . دگر خاطره از خنده ندارم ، برگرد



صبر بارانی من را که خزان دزدیده ست

قدر این پنجره من تاب نیارم ، برگرد



من ِ ققنوس صفت سوختم از تنهایی

تا کجا شعله به دفتر بنگارم؟ برگرد



بی تو اینجا قفسی تنگ تر از خاطره هاست

بی تو این عشق غریب است ، بهارم! برگرد


پنج شنبه 88 بهمن 15 , ساعت 11:12 صبح
داد می زنم سکوت خودم را مهیب تر
 

یادت عجیب می وزد و غم عجیب تر

شعرم غریب می شود و من غریب تر



امشب دوباره یاد ِ تو را موج می زند ـ

« دریا » چه بی قرار و دلم بی شکیب تر




پُر می شود خیال تو هر لحظه در اتاق

اما منم ز خاطره ها بی نصیب تر



آدم نمی شوم ، نه! ولی دستِ من که نیست

تو می کشی به وسوسه، زیبای سیب تر !



آتشفان ِ مُرده شدم ، داد می زنم

اما فقط سکوت خودم را مهیب تر



این دردها به قافیه آتش کشیده باز ـ

از شعله های بخت خودم نانجیب تر



ققنوس ِ شعرهای تو خاکستری شد و

بیچاره سوخت - از همه شب پُر لهیب تر -

پنج شنبه 88 بهمن 15 , ساعت 11:7 صبح
تو اینجا نیستی ! تنهای تنها ، با سکوتی سخت درگیرم

و می دانم ، اگر دیگر نیایی ،

در غروبی سرد و غمبار و پر از تردید می میرم !

پنج شنبه 88 بهمن 15 , ساعت 11:5 صبح
ققنوس دلم سخن نگوید امشب
 

امشب که فروغ لانه ام خاموش است

پر ریخته ، آشیانه ام خاموش است



آتش بزنی چو هستی ام را امشب

سوز است ، ولی زبانه ام خاموش است



ققنوس لبم سخن نگوید امشب

این لحظه که هر فغانه ام خاموش است



مدفون هزار درد کوهستانی

امشب غزل و ترانه ام خاموش است



بی موج کنار ساحلم مردابیست

برگرد که این کرانه ام خاموش است



ای فصل بهار دشت اندوهستان

گل بوته ی رازیانه ام خاموش است



ای بلبل خوش نقش نظر کن اینجا

چون شا خه ی خشک شانه ام خاموش است



شوریده دلم ، همیشه تن خشکیده است

از بار غمت جوانه ام خاموش است


چهارشنبه 88 بهمن 14 , ساعت 4:48 عصر


همه چیز

از نبودن تو حکایت می‌کند

به جز دلم

که همچون دانه ای در تاریکی خاک

در انتظار بهار می‌تپید

تو بر می‌گردی

می‌دانم . . .

از تولد و مرگ

زود آمدی

و دلم، ناگهان پر از تو شد

و این درد شیرینی بود

دردی چونان درد زادن

نه به سرعت

بلکه کم کم ، از دلم رفتی

و جهان

ذره ذره از تو خالی شد

و این درد تلخی بود

دردی چونان درد مُردن . . .

 

 

به کسی که فکر می کردم هیچ وقت نمی تونم ببخشمش


چهارشنبه 88 بهمن 14 , ساعت 4:44 عصر


پُر می شوم از آتشت ای قبله گاه من

گل می کنی تو باغ دلم درنگاه من



امشب دخیل بسته ی بارانیت منم

باشد که بگذرد غم و این اشک و آه من



از بس که عاشقم نفسم گیر میکند

لکنت گرفته ام تو نگیر اشتباه من



آواره کرده ای تو مرا پیش چشم خود

راهم نمی دهی به درونت پناه من . . . ؟



وقتی که با توام همه دینم تو می شوی

دل می دهم به طعم لبانت گناه من



با بوسه ات چنان بدنم سست می شود

احساس می کنم که شدی تکیه گاه من



امشب دعا نکن تو برایم نمی روم

این شاه نامه است خوشم با تو شاه من



احساس می کنم سبکم مثل ابرها

پرواز می کنم به نگاهت گواه من



امشب ردیف و قافیه هایم از آن توست

خوش می نشیند این غزلم با تو ماه من


چهارشنبه 88 بهمن 14 , ساعت 2:32 عصر


دیوانگی از عشقِ من آموز:

بیهوده و بی فایده در دست ِ توام من

می دانم و می دانی از این عشق چه حاصل ؟

جز ترک ِ دل و ترک ِ من و ترک ِ تو از عشق !


<   <<   81   82   83   84   85   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ