که بی تو می گذرد
گرچه با یاد توست ثانیه هاش
آرزو باز می
کشد فریاد
در کنار تو می گذشت ای کاش!
وقتی
دل از نبود تو دلگیر می شود
بی طاقت از زمین و زمان سیر می شود
زل
می زنم به شیشه ی ساعت بدون پلک
انگار پای عقربه زنجیر می شود
اشکم
به روی نامه و پاکت نمی چکد
گویی کویر دیده و تبخیر می شود
در
لابه لای لرزش حیران سایه ها
بد جور رنگ فاصله تفسیر می شود
من
اشک می شوم و تو هم آه می شوی
با اشک و آه خانه نفس گیر می شود
در
عصر پول و صنعت پر ادعای شهر
ابراز عشق باعث تحقیر می شود
در
امتداد جاده ی بی رحم زندگی
عاشق کشی چو درد فراگیر می شود
ای
بی خبر- از این شب پر التهاب من
وقتی که مرگ یک شبه تدبیر می شود
من
می روم و زیر لحد خاک می خورم
بی شک برای بوسه کمی دیر می شود
سید
مهدی نژادهاشمی ( م-شوریده )
تا مرز عشق های جهان دوست دارمت |
||
|
آفتاب می شود
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سای? سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
اشاره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام می کشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطرها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها، ز ابرها، بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعرها و شورها
به راه پر ستاره می کشانیم
فراتر از ستاره می نشانیم
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان، به بیکران، به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوج ها
مرا بشوی با شراب موج ها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیرپا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب به راه ما
چگونه قطره قطره آب می شود
صراحی سیاه دیدگان من
به لای لای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن
تو می دمی و آفتاب می شود
جا می کنی خودت را در مغز استخوانم
طوری که با تو هستم، بی تو نمی توانم . . .
من با خودم غریبم نامم فریب ِ محض است
لفظ قدیم پاییز سبزی پر از خزانم
معنای تازه ای در پس کوچه های دستت
می گیرم و کنارت درگیر ِ امتحانم
یک اضطراب بی میل می خواندم که "برگرد"
من پای رفتنم نیست تو وصله ای به جانم
در این دو راهی ِ عشق ، بین تو و رهایی
دل را زدم به دریا چون با تو در امانم
سردی بهانه ای بود از ترس ِ بی تو بودن
من با تو داغ ِ داغم ، من با تو می توانم . . .
باید تو را به شدّت ِ آهم عوض کنم
با هر بهانه ای که نخواهم عوض کنم
تعریف ِ اصل ِ فاصله و انتظار را
با چشم های مانده به راهم عوض کنم
تا اینکه از تو شعر بگویم ، غرور را
با خودنویس ِ هرز ِ سیاهم عوض کنم
گندم برای وسوسه کردن قدیمی است
این بوسه را به جای گناهم عوض کنم
جای سراب ِ خاطره را با تب ِ کویر
حتی به زورْ هم شده - باهم عوض کنم
این بیت ها به عشق تو تکرار می شوند
باید ردیف و قافیه را هم عوض کنم :
یک روز می رسد که تو از راه می رسی
مجبور می شوم که . . . / نگاهم عوض شود "
دل تنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ ُرخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آنچه از غم هجران تو بر جان من است.
دلم را لرزاندی و رفتی
شـنـیـدی غـوغای طوفـان را
ز خــوانــدن وامــانـدی و رفتـی
بـه بـاغ قـصّـه بـه دشـت خـواب
سـایـ? ابـری ست در دل مـهتاب
مـــــثــــــل روح آزرد? مُــــــــرداب
دلـــــم را لـــــرزانــدی و رفــتـی
گرم یادآوری یا نه من از یادت نمیکاهم
تو را من چشم در راهم...
آنرا که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
در عشق توام نصیحت و پند چه سود
زهراب چشیده ام مرا قند چه سود
گویند مرا که بند بر پاش نهید
دیوانه دل است پای بر بند چه سود
من ذره و خورشید لقایی تو مرا
بیمار غمم، عین دوایی تو مرا
بی بال و پرم در پی تو می پُرم
من که شده ام چو کهربایی تو مرا